به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ گفتوگو با دکتر محمدعلی مرادی درباره نسبت اندیشیدن و نوشتن در حاشیه حضور در کارگاههای دانشگاهی وی شکل گرفت. مرادی، دانشآموخته فلسفه و علوم اجتماعی از دانشگاه آزاد برلین است و اگرچه در حال حاضر در دانشگاه تدریس رسمی ندارد، اما کارگاههای آزاد و مشاورههای علمی وی به پایاننامههای دانشجویی برای دانشجویان علوم انسانی و اجتماعی تأثیرگذار بودهاند.
آنچه میخوانید بخش اول از گفتوگوی مکتوب با وی است که تلاش شده با ارجاع به منابع مکتوب، زمینهساز تأمل و تدقیق بیشتر مخاطبان در این موضوع باشد. بخش دوم به دو سنت فلسفهورزی شفاهی و کتبی در فلسفه معاصر ایران و نسبت آن با فلسفه یونان قدیم و فلسفههای جدید غربی خواهد پرداخت.
*در مقاله مفصلی با عنوان «نقدی بر کتاب امتناع تفکر در فرهنگ دینی» که در نقد دیدگاههای دکتر آرامش دوستدار نوشته بودید، بحث متفاوتی را درباره چگونگی نوشتن در ذهن ایرانی و آلمانی مطرح کرده بودید. «اگر به کلاسهای انشا در مدارس ایران توجه کنیم، در خواهیم یافت که این ساعات هنوز کلاسهای جدی درس نیستند و کتابهای درسی از این نظر فقیرند. در درس (Aufsatz) انشانویسی در آلمان، دانشآموز به مرور فرمهای نوشتن را میآموزد و تمرین میکند که گزارش چیست؟ خبر کدام است؟ توصیف چیست؟ شخصیتپردازی چگونه در متن صورت میگیرد؟ چگونه یک عکس را توصیف میکنند؟ پروتکل چیست؟ تشریح کدام است؟ و سپس در دانشگاه در مییابد که بایستی کار را به فرم علمی بنویسد. اما در حوزههای علوم انسانی برخی گرایشهای انتقادی از دانشجو در بعضی اوقات فرم Essay (که میتوان آن را جستار ترجمه کرد) را قبول میکنند. اما دانشجو میآموزد که چرا برخی نویسندگان پارهفکر (Fragment) مینویسند و چرا نویسندهای گزینهنویس Aphorism مینویسد. آیا این اشاره را میتوان بهعنوان بحث پیرامون حاملهای اندیشه در متن بسط داد؟
بگذارید مقدمات بحث را فراهم کنیم. اندیشه فرمهای متفاوت دارد. اندیشه را میتوان در فرم نوشتاری که خود را در قالب مفهوم یا واژه تعیین میدهد، دید یا در فرم تصویری که نقاشی، عکاسی مجسمه، یا صوتی که در موسیقی خود را تعیین میدهد. البته در بسیاری از موارد تلاش میشود آنها را با هم ترکیب کنند به طور مثال سینما ترکیبی از همه این اندیشهها است. اینکه کدام یک از این فرمهای اندیشه واجد اهمیت است، میتواند موضوع بحث های تئوریک جدی باشد. من فکر میکنیم اندیشیدن به فرم نوشتن بنا دلایلی که نمیدانم اینجا میتوانم آن را دنبال کنم یا نه، در شکلگیری سوژه و تعیین فردیت در جامعه بشری به طور عام و در جامعه ایران به طور خاص واجد اهمیت جدیتر است. اگر دوست داشته باشیم میتوانیم روی آن به طور جدیتر بحث کنیم.
*در جریان کارگاه فلسفه روش اجتماعی با بحث دیگری از شما در رابطه با دو فرم نوشتن علمی آشنا شدم، شامل تشریح و توصیف. این دو فرم برآمده از چه پیشزمینه نظری هستند و چه دلالتها و نتایجی را با خود تحمیل میکنند؟
پیشزمینه بحث در مورد تشریح که آلمانی آن Eröterung است ناشی از ذهنیت تحلیلی است، چرا که در این فرم از نوشتن کوشش میشود تا در آغاز موضوع را تکهتکه کنند. بدین شکل موضوع را تبدیل به مقدمه و فصلبندی و سرانجام نتیجه میکند و آن را به پایان میبرد. اما در توصیف، این فرم تحلیلی کمتر به کار برده میشود و فعال بودن سوژه نویسنده کمتر است. در فرم توصیف کمتر از مفاهیم بهره گرفته میشود، بلکه کوشش بر آن است تا از استعاره و درک تصویری بهره گرفته شود.
در فرم تشریح ذهن به طور منطقی باید ورزیدگی خاص داشته باشد وگرنه نمیتواند آن را به طور منطقی شقهشقه کرد. به عبارتی در فرم تشریح، ذهن واجد خشونت بیشتری است تا بتواند موضوع را تبدیل به مفهوم کند و آن را به حلقههای استدلالهای زنجیروار بکشاند و به طور پیوسته دنبال کند. اما اینها در مورد توصیف صادق نیست، گونهای درهمتنیدگی وجود دارد که این درهمتنیدگی در فرمی استدلالی و منطقی نیست. توصیف بیشتر شبیه زاویه دید دوربین است و بسیار به نحوه دیدن بستگی دارد. گونهای دیدن و مشاهده است، اما تشریح نیاز به سطحی از انتزاع دارد.
*شما همچنین از دوازده فرم متفاوت نوشتن میگویید. این دوازده فرم کداماند و نمونههای برجسته آنها چیست؟
ساعات انشانویسی در دبیرستانهای آلمان این فرمهای نوشتن را آموزش میدهند و با تمرین میکوشند تا دانشآموز بر آنها تسلط پیدا کند. این فرمها عبارتند از: خبر، گزارش، پروتوکل، توصیف، تشریح، توصیف عکس، داستان کوتاه، روایت، تفسیر، دادههای محتوی، نامه، فهرستنویسی، خلاصهنویسی و نقد و انتقاد. اینها پایههایی است که یک دانشآموز تا قبل از ورود در دانشگاه باید در آنها ورزیده شود
اما افزون بر اینها، در دانشگاه و بهویژه در علوم انسانی، بیشتر تأکید روی متننویسی است که کارنوشت یا کار در خانه است که در مراحل اولیه با هشت صفحه آغاز میشود و در این چارچوب محدود باید دانشجو بتواند متن را بنویسد. در مرحله بعد پانزده صفحه، سپس بیست و پنچ صفحه و سرانجام، پایاننامه که هشتاد صفحه در سطح کارشناسی ارشد است. افزون بر این پایانهنامه امتحانی کتبی است که دانشجو تنها با یک قلم وارد جلسه امتحان میشود و باید مقالهای بنویسد. این امتحان به طور عمده متکی به متن است. پس هدف آموزش این است که دانشجو در پایان تحصیل بتواند متنهای متفاوت بنویسد.
افزون بر اینها فرمهای دیگر نوشتن نیز واجد اهمیت اند؛ به طور مثال جُستار نویسی ((Essay که فرمی خاص است که میکوشد از تشریح فاصله گرفته و بین متن ادبی و تحلیلی فرمی خاص است یا پارهنویسی یا فرگمنت (Fragment) یا گزینهنویسی (Aphorism). پشت هر کدام از این فرمها نقطه نظرات تئوریک خاص است. اینکه آدورنو و هورکهایمر در فرم پارهنویسی «دیالکتیک روشنگری» را مینویسند، ناشی از این است که آنها نمیخواهند در فرم تشریح بنویسند، چرا که تشریح در بستر فکر سیستماتیک معنا پیدا میکند و نسبت سوژه و سیستم واجد پیچیدگی خاصی از جنبه نظری است که آنها نمیخواستند به آن تن بدهند، چرا که نقدهای به آن جدی داشتند. اینها بحثهای فلسفی تئوریک خاص دارد که متأسفانه در فضای زبان فارسی زمینهای برای بحثهای جدی در مورد آنها نیست.
*در کارگاههای شما بحث انتقادی درباره شیوه نگارش مقالات علمی و پایاننامه های دانشگاهی مطرح میشود که به تعبیر شما برگرفته از فراروش تحلیلی در علوم اجتماعیاند. این بحث را بیشتر باز کنید.
یکی از موانع جدی در شکلگیری علوم در ایران، بهویژه علوم انسانی، این فرم نوشتن پایاننامهها است که بسیار کلیشهای است: بیان مسئله، پرسشهای تحقیق، دادههای تحقیق چارچوب نظری، چارچوب مفهومی، روش پژوهش و ... از این کلیشهایتر نمیشود ذهن دانشجو را به بند کشید! اما نمیدانم چرا هیچکس درباره این تصلب فکری چیزی نمیگوید. از آن بدتر، فرم پروپوزال است. به هرحال دانشجو ایدهای دارد که باید بتواند سر تا ته آن را در ده یا پانزده صفحه بیان کند و فصلهای آن را توضیح دهد. این فرم تشریح است، اما دانشجو باید بتواند جستار یا پارهفکرهای جدی بنویسد. اما آنچه باید بدان توجه جدی کرد، این است که بساط امتحان تستمحور و امتحانهای پرسش ]و پاسخ کوتاه یا پرسشهایی با پاسخ مشخص مفصل[ جمع شود.
دانشجوی علوم انسانی باید بتواند متن بنویسد و استادان این متن را به دقت تصحیح کنند. اما آنچه در مورد پایاننامه باید جدی گرفته شود، این نکته است که استاد راهنما باید برای نمره دادن ده صفحه بنویسد، راهنمای دوم هم همین حدود و روز دفاع هم باید تمام گفتوشنودها پروتکل شود و همراه پایاننامه در دانشگاه محفوظ بماند تا معلوم شود استاد با چه معیاریهایی پایاننامه را ارزیابی میکند. من در بسیاری موارد مشاهده کردهام که هیچکدام از استادان، یعنی راهنما و مشاور، به طور دقیق پایاننامه را نخواندهاند. این مسائل مستلزم این نکته است که نوشتن امری جدی در دانشگاههای ایران شود. بدون توجه به این مسئله، به نظرم تحول در علوم انسانی شروع هم نشده است. تازه این به قول شما در چارچوب فراروش تحلیلی است، حال آنکه فراروشهای دیگر هم باید فرصت ظهور داشته باشند. اما دانشجو وقتی که فارغالتحصیل میشود باید تا اندازهای در همه فرم توانایی داشته و ورزیده شده باشد.
*تا آنجا که اطلاع دارم چند نمونه پایاننامه کارشناسی ارشد با مشاوره شما در دانشگاه دفاع شده که از این چارچوب رسمی پرهیز کردهاند. میتوانید اشارهای به این کارها داشته باشید؟
نه متأسفانه. من چون به طور رسمی در دانشگاه نیستم، در حد توان کوشش کردهام همان فرم تشریح به بهترین فرم اجرا شود. یعنی من دانشجو را آماده کردهام از ارجاعهای عریض و طویل دور کنم و او بیشتر از درون خود بنویسد. بدین شکل متن خوانده و آنگاه آنچه فهمیده بنویسد، نه اینکه وصلهپینه کند تا فرم نوشتن خودش را بیابد. از نظر فرم، اکثر پایاننامههای موجود در استیل نوشتنگونه کولوژ (Collage) است که تکهتکه های متفاوت را از نویسندگان مختلف گرفته و گاه دادهها در بستر نظریهای که نویسنده دنبال کرده، همینطور بیارتباط آورده شده است.
به طور مثال در مورد تاریخ یونان بین کاپلستون (Copleston Frederick)، یگر (Werner Jaeger) و کمپرس (Theodor Gomperz) درک متفاوتی درباره یونان هست، اما دانشجو با این تصور که همه اینها درباره یونان است، از هرکدام قطعاتی را کنار هم گذاشته و استفاده کرده. یا در مورد تاریخ ایران درک آبراهامیان با کاتوزیان متفاوت است، و نقل از اینها مستلزم دقت در این است که زمینه تئوریک نویسنده چیست و نویسنده در چه سنتی تاریخ و جامعه را دیده است. اگر اینگونه نباشد همهچیز درهم برهم میشود.
*در جریان رسمی آکادمی ما چقدر استقبال از این نوآوریها وجود دارد؟ چقدر مقاومت میشود؟
من که تا حال موردی ندیدهام. هر چه هست مقاومت است، چرا که بیش از هر چیز در گروه آن منِ کاذب خودشان هستند که اقتدار استادیشان خدشهدار نشود. در واقع ساختار قدرت اینجا بیشتر عمل میکند. البته اینجا منظور من ساختار قدرت سیاسی نیست؛ ساختار قدرت فردی و این اتوریته های کاذبی که استادان دارند. این هم بیشتر بار روانی و روانشناسانه دارد. من استادانی را میشناسم که از اینکه یک پروپوزال خوب بنویسند عاجزند، اما بر اریکه استادی چنبره زدهاند و از هرگونه نوآوری توسط دانشجو هم جلوگیری میکنند.
اما تلاش شخصی من در مشاوره چند پایاننامه دانشگاهی که استادان راهنما با فروتنی چندان دخالت نکرده بودند، این بود که بتوانم این سبک را به دانشجو آموزش دهم. در بسیاری مورد استاد راهنما خودش هم با این نکات آشنا نبود و احساس میکرد اتوریته کاذبش خدشهدار شده است! در یک مورد خود آن استاد این نکته را به من گوشزد کرد، که متأسفانه فرصت نشد کار خوبی صورت گیرد. اما باید از آن استادان فروتنی که اگر با این مسائل آشنا نبودند، سد راه دانشجو هم نشدند، تشکر کنم چرا که آنها دغدغه دانش داشتند نه اتورتیه کاذب خودشان را.
*شما از جمله استادانی هستید که گفتوگوی مکتوب را بر شفاهی مرجح میدارید. این ترجیح را یک نوع نقطه قوت میدانید یا ضعف؟ اعم از ضعف در بیان منظم و منسجم از جانب مصاحبهشونده، یا دریافت و ادامه از جانب مصاحبهکننده که بحث پراکنده نشود، یا از جانب هردو به نحوی که به تعبیر گادامر «امتزاج افقها» شکل گیرد؟
من گفتوگوی مکتوب را ترجیح میدهم به خاطر آنکه سنت غالب ما شفاهی است. معتقدم اگر میخواهیم تغیر رویه دهیم باید از خودمان شروع کنیم و این گام نخست است وگرنه شخصاً از آنجا که از فعالین سیاسی بوده و در بحث و جدل بزرگ شدهام، اداب خطابه و جدل را به خوبی میدانم، که به عنوان مثال، چهکار کنم تا شنونده تحت تاثیر قرار گیرد. لذا در مدل شفاهی هم میتوانم منظم و منسجم بحث کنم، اما این یک رویه است که فکر میکنم برای ایران بهتر است. چون باب خطابه در ایران دست بالا دارد، فرم خطابه جذابیت و منطق خاص خود را دارد هم چنین باب جدل. اما فکر میکنم که نوشتن از جنبه خطابه و جدل ارزش بیشتری دارد. چرا که نیازمند بحث فلسفی نظری است که نمیدانم در این مصاحبه میشود وارد آن شد یا نه، اما کوتاه اینکه در نوشتن فردیت شکل میگیرد و منِ متمرکز برساخت میشود.
*آیا این ناشی از ضعف گوینده در به دست گرفتن رشته افکار است، یا فراروی کلمات و به طور کلی زبان و اندیشه از توان ما در انتقال شفاهی آن؟ آنچنانکه میشل فوکو در نخستین جمله از درس افتتاحی در کلژ دوفرانس (دوم دسامبر ۱۹۷۰) گفته بود: «دلم میخواست به جای آنکه من رشته سخن را به دست بگیرم سخن مرا در بر میگرفت و به آنسوی هرگونه سرآغاز ممکن میبرد».
بگذارید مرجعیت فوکو را که در ایران تا حدی پذیرفته شده، مورد مناقشه قرار دهم. بدین دلیل که اولاً من فوکو را در مقایسه با افلاطون، ارسطو، توماس و اوگوستین، کانت، هگل و هیدگر چندان فیلسوف تأسیسکنندهای نمیدانم. او حرفهای بزرگانی چون نیچه، فویرباخ و هایدگر را اجرا کرده، اما در موقعیت دیگری بوده. آنها میخواستند آن نظام آکادمیک را که بر پایه متافیزیک سوژه شکل گرفته بود، به نقد بکشند. ازاینرو فوکو به امر خطابه توجه جدی میکرده است. اما موقعیت ما به گونهای دیگر است، که همه زندگی اجتماعی و سیاسی ما خطابه اشغال کرده. اینکه او دلش میخواسته تا سخن او دربرگیرد، یکی از مصادیق خطابه است تا بتواند خود را تا آخرین حد بیان کند. این مطلب را من در نقد «جامعهشناسی مردممدار» (Public sociology) بیان کردم که مایکل بوراوی (Michael Burawoy) در ایران طرح کرد.
موقعیت ما با موقعیت غربیها متفاوت است. اینکه فوکو در مورد انقلاب ایران آن خطای تئوریک را صورت داد، به خاطر همین عدم توجه به موقعیتها است. آن توهمی که امثال فوکو داشتند، در اصحاب مکتب فرانکفورتی دیده نمیشود، چون آنها هگل را خوب خوانده بودند. اما فوکو از روایت کوژو ان را میدانست او نمیدانست که نمیشود به این آسانی از تاریخ هگلی بیرون آمد. ما حداکثر میتوانیم در کرانه تاریخ غربی انتقاد سازمان دهیم، بیرون آمدن از آن تاریخ تجربه دردناک تمام جنبشهای قرن بیستم است که سرانجام کاریکاتوری از آن چیزی شدند که به آن نقد میکردند.
*شما معتقدید که شکلگیری کتاب بهعنوان یک اثر علمی، نیازمند دیالوگ و دیالکتیک است و لذا انتشار کتابهای خود را منوط به ارائه اولیه آن در کلاس درس یا کارگاه علمی میکنید تا به واسطه پرسشها و نظرات مستمعین تعمیق یابد. آیا این دو گرایش قابل جمع هستند؟
چرا قابل جمع نباشد؟ در درسگفتار که به آلمانی Vorlesung به معنای «برخواند» گفته میشود، استاد از روی متن درس میدهد. تمامی متفکرانی که در دانشگاه درس دادهاند از روی متن درس میدهند و بعد از ارائه آن را حک و اصلاح میکنند تا چاپ شود. درسهای من هم به گونهای نوشتهشده است، چون از طریق نوشتن ساماندهی میشود. اما این برخواند با روخوانی متفاوت است؛ برخواند با تکیه بر متن و گفتوگو پیش میرود نه اینکه هرچه دل تنگت میخواهد بگویی.
من فکر میکنم اگر ارتقای استادان از طریق درسگفتار باشد، کسانی که توان ارائه درسگفتار ندارند، نمیتوانند ارتقا پیدا کنند. چرا که اکنون معیارهای ارتقا مقالات ISA هستند که میتوان آنها را در میدان انقلاب سفارش داد، هزینهای را پرداخت و در مقابل متنی را دریافت کرد. اما درس گفتار را نمیتوان خرید؛ اگر کسی دانش منسجم و سیستماتیک نداشته باشد نمیتواند درسگفتار ارائه دهد.
البته در برخی از این موسسههای غیردولتی هم از این عنوان استفاده کردهاند، اما درسگفتار متفاوت است با اینکه یک کتاب اروپایی را بخوانی و بعد آن را روایت کنی. بسیاری از این درسگفتارهای این موسسات انتفاعی هم که بیشتر برای پول درآوردن درست شده است، اما ژستهای رادیکال دارند، فردی یک کتاب را به زبان خارجی خوانده و حال آن را به اسم درسگفتار ارائه میدهد. یا در نقدی که من به اقای طباطبایی در مورد درسگفتار ایشان در مورد کتاب «ابن خلدون و علوم اجتماعی» نوشتم، پرسیده بودم که چگونه کتابی که بیست سال پیش چاپ شده است، اکنون بهمثابه درسگفتار ارائه میشود؟ درسگفتار در واقع این است که استاد یک تزی را در ده تا دوازده جلسه ارائه میدهد و بعدها آن درسها به صورت منسجمتر به کتاب بدل میشود.