فرهنگ امروز/ رضا مختاریاصفهانی، تاریخنگار و سندپژوه:تاریخنگاری معاصر ایران به شدت سیاستزده و تحت تأثیر گرایشهای سیاسی قرار دارد. از همین رو تاریخِ اکنون نوشتن در ایران به امری محال تبدیل شده است. تاریخ نهضت ملی شدن صنعت نفت به رهبری محمد مصدق به عنوان برههای سرنوشتساز در میان مقاطع تاریخی از این آسیب بیشتر رنج میبرد. هواداران مصدق اگر در مقام تاریخنگار قرار گیرند، دوره نخستوزیری او را یکسره عاری از هر خطا و اشتباهی تصویر میکنند و مخالفان مذهبی و غیرمذهبی او هم در چنین جایگاهی چندان در سیاهنمایی این دوره اغراق میکنند که حتی وقوع کودتا در مرداد ۳۲ را انکار میکنند. هرچند استدلال این مخالفان با تکیه بر خطای مصدق در انحلال مجلس هفدهم و قانونی بودن اقدام محمدرضا شاه در عزل مصدق در غیاب نهاد مجلس است، اما آنان از تمهیدات نظامی کودتاچیان و دستگیری برخی از اعضای دولت در این اقدام به ظاهر قانونی غفلت میکنند. برخی از آنان به اسنادی مجعول هم استناد میکنند تا از کودتایی که اسناد فراوانی بر وقوع آن صحّه میگذارند، دفاع و حتی آن را انکار کنند. در این میان جای این پرسش است که تاریخنگاری منصفانه، غیرمغرضانه و غیرایدئولوژیک در کجا قرار میگیرد؟
دکتر عبدالحسین نوایی اما به عنوان یک تاریخنگار و محقق برجسته با وجود سوابق روزنامهنگاری و پستهای اداری در دوره پهلوی دوم نگاهی غیرسیاسی به حوادث تاریخی داشت. وی با وجود آن که در دوره نخستوزیری مصدق از منتقدان و به عبارت بهتر از مخالفان او بود و حتی مقالات انتقادی خود را با نام مستعار دکتر درویش منتشر میکرد، مواضع سیاسی خود را در روایتها و قضاوتهای تاریخیاش دخالت نمیداد. نوایی با آن که در آن دوره در حلقه نزدیکان سیدحسن تقیزاده شناخته میشد، در روایت از رجال و حوادث تاریخی فارغ از روابط و نزدیکیهایش با افراد سخن میگفت و در این باره قائل به این سخن تقیزاده بود که گویی از مریخ آمده تا درباره زمینیان سخن بگوید. بر این اساس وی اقدام مصدق در ملی شدن نفت را «کاری بسیار سخت و مشکل» میدانست که وی با شکستن «طلسمش» توانست در تاریخ ایران جاودانه بماند.
این تمجید اما مانع از آن نبود که بر اقدامات غیردموکراتیک مصدق همچون «اجرای قانون امنیت اجتماعی» برای محدود ساختن مخالفان، برگزاری غیرمخفی همهپرسی برای انحلال مجلس، انحلال مجلس هفدهم و... چشم ببندد. با این همه، مصدق را در جامعه استبدادزده ایران دچار مشکلات فراوانی میدید. جامعهای که فعالان نهادهای مدنیاش همچون احزاب، مطبوعات و دانشگاه بیش از آن که در پی بازکردن فضای سیاسی و تحقق آمال ملی باشند، در قامت «سیاستبافان» ظاهر شدند. سیاستبافانی که «میخواستند نظرات خودشان را تحمیل کنند.» از همین رو درگیری و تضاد جای آرامش و اقتدار را گرفت و مصدق علاوه بر مقابله با بیگانگان، گرفتار مخالفتها و اختلافات داخلی شد: «از همه بدتر، حزب توده بود. آنها بزرگترین خیانت را در آن روزها به ایران کردند. به جای این که به پیرمرد فرصتی بدهند، هر روز قشقرق تازهای راه میانداختند و به نحوی جو را آشفته میکردند. به طوری که این مرد نمیتوانست تصمیم بگیرد که از کجا شروع کند. من هیچ وقت مصدقی نبودم، اما میدیدم او هم با شاه طرف است، هم با روزنامهنگارهای و هم سیاستمداران به قول آن روزها انگلوفیل. روس و انگلیس و آمریکا هم که جای خود را داشتند.»
به اعتقاد نوایی، خود مصدق هم از این آفت برخوردار بود که به عوامی که با «یک کلمه هیجان پیدا» میکردند، تکیه داشت. بر اساس همین خصیصه بود که تندروهای عضو دولت مانند سیدعلی شایگان، کاظم حسیبی و احمد رضوی میداندار شدند. افرادی که با هر راهحل و گفتوگویی مقابله میکردند. هر مذاکرهای با انگ سازش نفی و طرد شد: «لازم بود با دولت انگلستان یک جوری کنار میآمدند. هرکسی آمد، خواست خودنمایی کند، انقلتی میگذاشت و نطقی میکرد. چندین هیأت آمدند و همه دست خالی برگشتند. کلمه سازش یک فحش شده بود. ساطوری که بر فرق هر کسی که صحبت دیگری میکرد، فرود میآمد.»
نهایت چنین اوضاعی کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بود. کودتایی که آمال ایرانیان را بر باد داد و امیدشان را به ناامیدی مبدل ساخت. دکتر نوایی آن روز را با غارت گلدانی از خانه مصدق توسط زن همسایه به یاد میآورد: «خانه فردی را که حداقل یک وقتی رئیسالوزرای این مملکت بود، غارت کردند. اقلا باید حفظ آبرویش بشود. بیچاره و بیشعور شاه که این آدم را درک نکرد و لجبازی کرد و بیش از همه با او کاوید. چون به او گفته بود آقا، تو سلطنتت را بکن. حکومت را بگذار دستگاه دولتی انجام بدهد.»
کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ از نگاه نوایی نتایج معنوی مصیبتباری برای ایرانیان داشت: «کار را به آنجا میکشانند که زاهدی روی کار بیاید. شاه هوشیار بشود حال که برگشته، باید با آمریکاییها بسازد. ساواک برای ملت درست کنند و خفقان ایجاد شود. این داستان با این که با حسننیت مصدق شروع شد، با آرزو و امید ملت به یک جایی رسید، ولیالنهایه با همه گرفتاریها که تحمل شد، عواقبش بد بود. تسلط بیجهت و جامعالاطراف خارجیها در ایران پدید آمد. از همه بدتر، تحکیم پایههای قدرت دیکتاتوری شاه بود که مملکت را به فنا برد.»
ایبنا