به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ سید محمد تقی موحد ابطحی عضو گروه فلسفه علوم انسانی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه به سنجش دیدگاه دکتر بیژن عبدالکریمی درباره مناسبات دین و علوم انسانی پرداخته است که در پی می آید؛
مقدمه
جناب آقای دکتر عبدالکریمی روز ۲۵ مرداد ۱۳۹۵ در دوره گفتمان، در جمع تعدادی از دانشجویان نخبه علوم انسانی کشور در ارتباط با نسبت علوم انسانی و دین و امتناع تأسیس علم دینی سخنرانی کردند. محتوای بحث ایشان سال گذشته نیز در همین برنامه و پیشتر نیز در همایش «علم دینی» (خردادماه ۱۳۹۱، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران) ارائه گشته بود. متن این سخنرانی در سایت دکتر عبدالکریمی به آدرس (http://abdolkarimi.blogfa.com/post/۹۱) قابل مشاهده است.
این یادداشت درصدد بررسی برخی از مواضع ایشان در ارتباط با نسبت علوم انسانی و دین و امتناع تأسیس علم دینی است.
دکتر عبدالکریمی معتقدند ایده علوم انسانی اسلامی بر اساس ایده ای ناروشن و نه بر اساس یک نظام معرفتی روشن طرح شده و دنبال می شود. برای مثال به عقیده ایشان دو مفهوم «دین» و «علوم انسانی» در بحث از «علوم انسانی اسلامی» روشن نیستند و به همین دلیل در بحث از نسبت «دین» و «علوم انسانی» محل اصلی نزاع روشن نمی شود. ایشان برای ایضاح این بحث به دو معنا از دین و دو معنا از علوم انسانی اشاره کرده و سپس مناسبات آنها را بررسی می کنند.
معنای اول دین: دین ۱
به عقیده ایشان گاه مراد از دین «لقاءالله و نسبت میان آدمی با امرقدسی است … در اینجا مراد از دین نسبتی وجودی میان آدمی و امر قدسی است و آگاهی متناظر با آن از سنخ معرفتی حضوری، شهودی، غیرمفهومی، صورت ناپذیر، مفهوم ناپذیر و لذا فراتاریخی، غیرجغرافیایی، غیرفرهنگی، غیرنژادی، غیرطبقاتی است … دین به منزله یک نحوه تحقق هستی آدمی و لذا امری وجودشناختی (اونتولوژیک) و وجودی (اگزیستانسیل) است.»
اما بخشی از توضیحات ایشان ذیل این تعریف با آنچه در عبارات فوق بیان شد سازگاری ندارد. برای مثال: ایشان در همین بخش تصریح می کنند: مراد از دین در این معنا «ظهور امر قدسی در قلب، احساس، اندیشه، زبان و کنش آدمی است.»
اما باید توجه داشت که ظهور امر قدسی دست کم در اندیشه و زبان و کنش آدمی امری تاریخی و فرهنگی است. همچنین ظهور امر قدسی در قالب زبان، بیشک در قالب مفهومی صورت می پذیرد که از موقعیت تاریخی و فرهنگی آدمی اثر می پذیرد. بر این اساس به نظر می رسد تعریف دین ۱ نیازمند ایضاح بیشتر است.
معنای دوم دین: دین ۲
ایشان دومین معنای دین را چنین بیان می دارند: «مجموعه ای از گزاره ها و باورهای نهادینه شده تاریخی است. این گزاره ها، درکی انسانی، یعنی درک برخی از متکلمان، فقها، مفسران، فیلسوفان، محدثان، روحانیون و … از تجربه دینی در معنای نخست، و لذا فهمی حصولی، مفهومی، گزارهمحور، بشری، ناسوتی، تاریخی، زمانی، مکانی، فرهنگی، قومی، و حتی نژادی و طبقاتی و … است.»
به نظر می رسد که این عبارات نیز به دقت نگاشته و بیان نشده است، با توجه به شخصی بودن تجربه دینی، چگونه افراد دیگر می توانند از آن ادراکی داشته باشند، مگر این که بگوییم دکتر عبدالکریمی متن آیات و روایات را هم جزء دین به معنای اول به شمار آورده اند.
از سوی دیگر همانطور که ملاحظه می شود برخی از عباراتی که دکتر عبدالکریمی در معنای اول از دین بیان می دارند در معنای دوم دین هم دیده می شود. مجموعه ای از گزاره ها که ناشی از درک متکلم، فقیه و … از تجربه دینی است، تعبیر دیگری است از ظهور امر قدسی در فالب زبان و همان طور که ایشان تصریح کردهاند این درک مفهومی، تاریخی، فرهنگی و … است.
در ارتباط با معنای دین ۲ شایسته است دو مطلب دیگر توسط دکتر عبدالکریمی روشن شود:
۱.آیا ایشان تفاوتی بین وحی با تجربه دینی یا تجربه امر قدسی قائل هستند؟
۲.در نگاه ایشان متن آیات و روایات که در فرایند دستیابی به علم دینی از آن استفاده زیادی می شود، مصداقی از معنای اول دین هستند یا معنای دوم دین؟ به عبارت دیگر آیا متن آیات و روایات امری بشری، ناسوتی، زمانی، مکانی، فرهنگی و … است یا خیر؟
معنای اول علوم انسانی: علوم انسانی ۱
«علوم انسانی در معنای عام، نوعی شناخت از انسان در هر نظام معرفت شناختی است». بنابراین هر نوع شناخت حصولی (عقلی یا نقلی) یا حضوری و شهودی از انسان در نگاه دکتر عبدالکریمی مصداقی از علوم انسانی ۱ خواهد بود.
معنای دوم علوم انسانی: علوم انسانی ۲
«علوم انسانی، در معنای خاص، یعنی علوم انسانی ای که صرفاً بر اساس عقلانیت جدید و منطق و متدولوژی علوم جدید و فقط و فقط در غرب و در سنت متافیزیک یونانی و نه در هیچ کجای جهان شکل گرفته است.» دکتر عبدالکریمی تعریف جامع و مانع از علوم انسانی جدید را دشوار دانسته و برای مثال این تعریف را که «علوم انسانی جدید می کوشند رفتارهای فردی و اجتماعی، اعم از ارادی و غیر ارادی یا آگاهانه و ناآگاهانه انسان را به قالب نظمهای تجربه پذیر درآورند.» نمی پذیرند و معتقدند «این تعریف از علوم انسانی جدید صرفاً مطابق تلقی تجربه گرایانه (اثباتگرایی و ابطالگرایی) است که هدف علم را کشف قانون های تجربی به منظور تبیین علّی و در نتیجه پیش بینی و کنترل امور می داند و با تلقی های غیرتجربی، فرضاً با فهم پدیدارشناسانه، اگزیستانسیالیستی و هرمنوتیکی از سرشت علوم انسانی و کاربرد روشهای توصیفی، تاریخی و پدیدارشناسانه در حوزه علوم انسانی جدید سازگار نیست».
به نظر می رسد با توجه به قید «فقط و فقط» در تعریف دکتر عبدالکریمی از علوم انسانی ۲، پیشاپیش بحث تأسیس علوم انسانی ۲ توسط هر فرهنگ دیگری، از جمله فرهنگ اسلامی، ممتنع باشد.
نسبت میان دین۱ با علوم انسانی۱
به عقیده دکتر عبدالکریمی «بی تردید، هر دینی، برخوردار از نوعی وجودشناسی و بر این اساس، دارای نظام معرفتی و انسانشناسی خاص خودش است؛ لذا، سخن گفتن از تأسیس علوم انسانی دینی، امری بی معنا و تحصیل حاصل است، چرا که در سنت تاریخی ادیان یک چنین نظام معرفت شناسانه و انسان شناسانه ای وجود داشته است.»
با توجه به دو معنای اول از دین و علوم انسانی نتیجه دکتر عبدالکریمی درباره امتناع تأسیس علوم انسانی دینی درست به نظر می رسد. فردی تجربه ای از امر قدسی دارد (دین ۱) و دلالت های انسانشناسانه این تجربه هم برای او حاصل می شود (علوم انسانی ۱) و با توجه به شخصی بودن تجربه امر قدسی، دلالتهای انسانشناسانه آن تجربه نیز امری شخصی خواهد بود. سپس چنانچه شخص صاحب تجربه امر قدسی، دلالت انسانشناسانه آن تجربه شهودی را با بهره گیری آگاهانه یا ناخودآگاه از زمینه های تاریخی و فرهنگی به صورت زبانی بیان دارد و مورد فهم و پذیرش دیگران قرار گیرد، گونهای دیگر از علوم انسانی حاصل خواهد شد. تولید علوم انسانی۱ در این حالت تنها از شخص صاحب تجربه امر قدسی برمی آید و نه هیچ کس دیگر.
اما اگر متن آیات و روایات را نیز از مصادیق دین ۱ قلمداد کنیم، درک انسانشناسانه فقیهان، مفسران، متکلمان، فیلسوفان و … از این متون در طول تاریخ مصداقی است از علوم انسانی ۱، اما این چنین نیست که باب درک بیشتر، عمیق تر یا حتی متفاوت از آیات و روایات مسدود شده باشد، بر این اساس اگر فقیهان، مفسران، متکلمان و فیلسوفان امروز نیز تحت تأثیر تمامی عوامل معرفتی و غیرمعرفتی زمانه خود، با مراجعه مستقیم به آیات و روایات، به نوعی انسانشناسی دست یابند، شکلی از علوم انسانی ۱ تأسیس کرده اند. جمعی از طرفداران ایده علوم انسانی اسلامی احیاء و به روز رسانی علوم انسانی ۱ شکل گرفته در تاریخ اندیشه اسلامی را و جمعی دیگر، استنباط علوم انسانی ۱ جدیدی را از طریق مراجعه به آیات و روایات، راهکار دستیابی به علوم انسانی اسلامی می دانند. شایسته است دکتر عبدالکریمی توضیح دهند که بر این دیدگاه چه اشکالاتی وارد است؟ زیرا بر مبنای تعاریف دکتر عبدالکریمی دستیابی به چنین علوم انسانیای ممکن است. آیا ایشان مطلوبیت چنین علمی را زیر سوال میبرند؟ یا معتقدند که تلاش برای دستیابی به چنین علمی غیر اخلاقی است؟ یا …
نسبت میان دین ۱ با علوم انسانی۲
در این بخش دکتر عبدالکریمی به برخی تفاوتهای بنیادین دین۱ و علوم انسانی ۲ اشاره می کنند:
۱. «دین و علوم انسانی جدید متعلق به دو ساحت گوناگون از آگاهی های بشرند. تعابیری چون علمالیقین، حقالیقین و عینالیقین در سنت تاریخی ما … در قیاس با آگاهی های متداول، دلالت بر وجود سطوح گوناگون در آگاهی های بشر دارند.»
۲. «برخلاف وجودشناسی عالم مدرن که در آن همه جهان دارای یک سطح وجودشناختی است … در وجودشناسی ادیان، عالَم دارای مراتب گوناگون وجودشناختی است. تعابیری چون «عالم غیب و شهادت»، «عالم لاهوت و ناسوت» و بیانهای مجازی «آسمان و زمین» یا «عالم بالا و پایین» دلالت بر وجود یک چنین مراتب گوناگون وجودشناختی در همه ادیان دارد. به تبع این نحوه از وجودشناسی، آگاهی های بشر نیز برخوردار از مراتبی است که متناظر با مراتب وجودشناختی جهان است…».
به عبارتی دکتر عبدالکریمی معتقدند دین ۱ و علوم انسانی ۲ در دو سطح کاملا متفاوت قرار دارند و در نتیجه هیچگاه با هم تعارضی نمییابند تا بخواهیم به طرق مختلف، از جمله از طریق تولید علوم انسانی اسلامی، چاره ای برای رفع تعارض آنها بیابیم. به عقیده ایشان، کسانی که مدعی تعارض دین ۱ و علوم انسانی ۲ و به دنبال آن در فکر علوم انسانی دینی هستند «درست مثل کسانی می مانند که دلنگران تصادف یک هواپیما با یک اتومبیل هستند، غافل از اینکه افق حرکت هواپیما و اتومبیل از اساس یکی نیست. دین و علوم انسانی جدید اساساً با یکدیگر همسطح نیستند که بتوان آنها را در مقابل هم قرار داد یا آنها را در یک ترکیب ناهمگونی به نام «علوم انسانی دینی» جمع کرد. لذا «علوم انسانی اسلامی» چیزی شبیه دایره مربع یا گچ چوبی است.»
اما دکتر عبدالکریمی در این بخش از یادداشت خود، از عباراتی استفاده می کنند که یا دقیق نیستند یا اشتباه هستند. برای مثال:
چگونه باور به یک سطح وجود شناختی و باور به سطوح متفاوت وجودشناختی با هم متعارض نیستند؟ عباراتی که دکتر عبدالکریمی برای نشان دادن استقلال دین و علم به کار برده اند، بیش از این که نشان دهنده استقلال این دو حوزه باشد، نشان دهنده تعارض این دو حوزه در مبانی است که علی الاصول به روبناها نیز سرایت کرده و می کند و بر این اساس باید چارهای برای رفع این تعارض اندیشید.
بنا به تصریح دکتر عبدالکریمی «دین۱ و علوم انسانی ۲ متعلق به دو سنت گوناگون تاریخی اند … دین برخاسته از سنت عبری ـ سامی ـ یهودی و با مبادی و مبانی وجودشناختی، معرفت شناختی و انسان شناختی کاملاً متفاوتی است … لذا دین از اساس نمی تواند جانشینی برای علوم جدید واقع شود». در این جا دین ۱ وابسته به سنت و تاریخ و امری مفهوم محور و … دانسته شده است که با آنچه دکتر عبدالکریمی در تعریف دین ۱ بیان کرده بودند سازگاری ندارد. نکته دیگر این که در بحث علوم انسانی اسلامی قرار نبوده و نیست که دین ۱ جایگزین علوم انسانی ۲ شود، بلکه تمام صحبت بر این است که دین ۱ یا ۲ از طریق تأثیر گذاری بر فرایند علم ورزی، به علوم انسانی جدیدی (نه علوم انسان مدرن) منتهی گردد یا دست کم مشکلات علوم انسانی مدرن را مرتفع کند.
۱.در بحث از مناسبات علم و دین، به استناد تمایز موضوعی، روشی و هدفی و … از استقلال علم و دین یاد شده است، اما دیدگاه استقلال علم و دین امروزه با نقدهای فراوانی روبرو شده و بحث از گفتگوی علم و دین و تلاش برای دستیابی به دیدگاهی جامع تا حدود زیادی جایگزین آن شده است.
۲.این دیدگاه که «به دلیل یونانی زدگی و فلسفه زدگی دین، برخی هیچ درک و تجربهای از وجود مراتب گوناگون آگاهی های بشر ندارند و …» در این بخش، دلالت بر خلط دین ۱ و دین ۲ دارد. دین ۱ یا تجربه امر قدسی، امری غیر مفهومی و غیر زبانی و … است اما فلسفه زدگی دین بیشک در زمره دین ۲ قرار میگیرد، زیرا فهم فلاسفه یونانی زده از دین ۱ است.
۳.به کار بردن تعبیراتی از جمله «آن که رعایت مراتب نکند، زندیق است و طرح کنندگان ایده علم دینی و پیروان آن، رعایت مراتب نکرده اند»، «حقنه دروسی چون بینش دینی یا معارف اسلامی در مدارس و دانشگاهها»، «دچار توهم بودن»، «موجبات دلزدگی، بیزاری و تهوع را نسبت به این تعالیم به وجود آوردن» و … در یک بحث نظری مناسب نیست و شایسته است از تعبیرات دقیق و روشن فلسفی در بحث استفاده شود.
نسبت دین ۲ یا علوم انسانی ۱
به عقیده دکتر عبدالکریمی «کاملاً آشکار است که ربط وثیقی میان مباحث کلامی گذشتگان با نحوه تلقی و شناخت آنها از انسان وجود داشته است. در این صورت سخن گفتن از تأسیس علوم انسانی اسلامی و علوم انسانی ای بر اساس اعتقادات کلامی گذشتگان سخنی بی معنا و تحصیل حاصل است … هرچند تلاش به منظور احیای آنها قابل تأمل است.»
با این بیانات تلاش بخشی از طرفداران ایده علم دینی که به دنبال احیا و به روزرسانی علوم انسانیای شکل گرفته در تاریخ تمدن اسلامی بر پایه اعتقادات کلامی، هستند معنادار و پذیرفتنی است.
همچنین اگر بپذیریم که متکلمان امروزی با بهره گیری از آخرین دستاوردهای معرفت بشری، فهم جدیدی از دین ۱ دارند که تفاوتهایی با فهم گذشتگان از دین ۱ دارد و همچون گذشتگان خواستار استخراج دلالتهای انسانشناسانه این فهم جدید از دین باشند، سخن و خواسته بی معنایی مطرح نکرده اند و خواستار تحصیل علوم انسانی ای، به معنا اول آن، هستند که وجود ندارد.
نسبت میان دین ۲ با علوم انسانی ۲
در این بخش دکتر عبدالکریمی از دو مقوله یاد می کنند:
۱. تأثیرپذیری الهیات از علوم انسانی جدید، یا به تعبیری دین ۲ از علوم انسانی ۲
۲. تأثیرپذیری علوم انسانی جدید از الهیات، یا به تعبیری علوم انسانی ۲ از دین ۲
در خصوص شق نخست دکتر عبدالکریمی می پذیرند که علوم انسانی جدید تأثیر بسزایی بر مباحث کلامی در دوره جدید گذاشته اند و منجر به ظهور «علم کلام جدید» شده اند.» البته بهتر بود دکتر عبدالکریمی توضیح می دادند که این تاثیرگذاری در طرح مسائل جدید بوده است، یا طرح روشهای جدید یا این که این تأثیر بسزا منجر به شکل گیری علم کلام ماهیتا متفاوتی شده است؟
اما در خصوص شق دوم دکتر عبدالکریمی به واسطه پیچیدگی زیاد موضوع و به منظور رهیدن از خطرات موضع گیری در قبال آن، ظرافت اندیشیه ایی را لازم می داند و چند نکته را بیان می کنند:
۱. «ما هیچ روش خاص، معین و محدود برای تعیین نحوه نظریه پردازی نداریم و هر چیزی می تواند منبعی برای الهام گیری یک فرد برای طرح یک نظریه باشد. لذا، طبیعتاً مباحث کلامی نیز می توانند منبع الهامی برای ظهور پارهای از نظریه ها در حوزه علوم انسانی جدید باشند. اما این سخن به معنای حرکت در پارادایم حاکم بر علم جدید است، نه تأسیس علوم انسانی اسلامی.»
۲. «درست است که مباحث کلامی می توانند منبع تغذیه کنندهای برای ظهور نظریه هایی در حوزه علوم انسانی جدید باشند، لیکن درستی یا نادرستی این نظریه ها دیگر در حوزه اختیار ما یا باورهای کلامی ما نیست، و این روشهای هر علم است که صدق و کذب نظریات را تعیین می کند، و علم بودن یک علم نیز در گرو همین امر است که شیوه اثبات درستی یا نادرستی یک نظریه مستقل از گرایشات، تعلقات، علائق و سلائق فرد باشد.»
۳. «این که ما بکوشیم علوم انسانی جدید را تحت انقیاد باورهای کلامی درآوریم به نتایجی بسیار مخرب خواهد انجامید، چرا که علم تجربی جدید را از محتوای اصلی خودش تهی کرده، با تحمیل باورهای اعتقادی، جزمی، تاریخی و نهادینه شده به علم جدید علوم انسانی جدید را از سرشت و حقیقت خودشان تهی و بی معنا ساخته، سرمایه های مادی و معنوی ما را مصروف امری موهوم و خودمتناقض خواهد کرد … می پذیرم که علم جدید فارغ از ارزش و امری جهان شمول و فراتاریخی نیست و مبتنی بر اصول و مبادی، غایات و نظام ارزشی خاصی است، لیکن علم و عقلانیت جدید چارچوب های ارزشی و ایدئولوژیک خاص خود را دارد که حاصل نوعی رویدادگی خاص تاریخ هستی است و این گونه نیست که ما بتوانیم چارچوب های ارزشی خاصی، مغایر با چارچوب های ارزشی علم جدید را به آن تحمیل کنیم … طرح دینی یا اسلامی کردن علوم جدید، و تلاش به منظور قرار دادن علوم جدید در چارچوب های نظامی ایدئولوژیک یا تئولوژیک که مغایر با چارچوبهای خاص خود تفکر و عقلانیت علمی است، امری تجربه شده و شکست خورده است.»
در واکنش به این بخش از بیانات دکتر عبدالکریمی ذکر چند نکته به ایضاح هر چه بهتر بحث کمک خواهد کرد:
۱.ظاهرا دکتر عبدالکریمی مبتنی بر تفکیک مقام کشف و داوری، هر چند که امروزه دیگر چندان این تفکیک مورد پذیرش فلاسفه علم قرار ندارد، می پذیرند که دین در مقام کشف و نظریه پردازی می تواند از باورهای کلامی الهام گیرد، اما از آنجا که آنچه نظریه ای را علمی می کند، موفق برون آمدن آن از بوته سنجش روشمندانه آن علم خاص است، تن سپردن به روش داوری علوم تجربی موجود را به معنای پذیرش پارادایم حاکم می دانند نه تأسیس علم جدید. دکتر خسرو باقری در تشریح الگوی تأسیسی پیشنهادی خود پاسخ خوبی به این اشکال مطرح می کنند: اولا ایده تأسیس علوم انسانی اسلامی قرار است علمی رقیب علوم انسانی موجود تأسیس کند، بنابراین خود را به چارچوب کلی تولید علم، از جمله بهره گیری از روش تجربی در مقام داوری پایبند می داند. ثانیا اگر در مقام کشف نظریه به دلیل الهام گیری از آموزه های اسلامی، آن نظریه صبغه اسلامی یافت، مقام داوری تجربی تنها یا مهر تأیید بر آن میزند یا مهر ابطال، و به هیچ وجه صبغه اسلامی نظریه را از آن سلب نمی کند، همانطور که علوم انسانی آمریکایی، آلمانی یا فرانسوی صبغه تاریخی و فرهنگی خود را با خود همراه دارند.
۲.به عقیده دکتر عبدالکریمی با حاکمیت باورهای کلامی جزمی، تاریخی و نهادینه شده بر علوم انسانی جدید محتوای اصلی آنها سلب میشود و سرشت و حقیقت این علوم از بین می رود. این در حالی است که دکتر عبدالکریمی در همین بحث تصریح می کنند که علوم جدید بر کلام تأثیر گذاشته است و بر این اساس علم کلام را نمی توان جزمی قلمداد کرد. تاریخی بودن علم کلام لازمه بشری بودن این علم است. اما مشخص نیست چرا در این بخش، دکتر عبدالکریمی بحث خود را از تأسیس علوم جدید بر پایه کلام جدید، به تحمیل باورهای کلامی تاریخی بر علوم انسانی جدید تغییر داده اند!؟ طرفداران تأسیس علوم انسانی جدید، از جمله دکتر باقری که در حوزه علوم رفتاری، روانشناسی و تعلیم و تربیت به دنبال تأسیس علوم انسانی اسلامی هستند، بر آنند که همچون دیگر سنت های فلسفی (نظیر سنت پراگماتیستی آمریکایی، یا سنت ایده آلیستی آلمانی، یا سنت ساختارشکنانه فرانسوی یا …)، ظرفیت های سنت کلامی اسلامی را در تأسیس علوم انسانی جدید بررسی و آشکار سازند نه این که باورهای کلامی خود را بر علوم انسانی موجود تحمیل کنند.
۳.با فرض قبول بی فایده و تلخ بودن تمامی تجربیات انجام شده برای تولید علم دینی در گذشته، برای آن که بتوان با استناد به این شواهد تاریخی به نتیجه مورد نظر دکتر عبدالکریمی رسید، باید چند موضوع روشن شود:
الف) کدام قرائت از علم دینی یا علم ایدئولوژیک در تاریخ آزمون خود را پس داده و نمره خوبی نیاورده است؟
ب) آیا تمامی طرفداران علم دینی در عصر حاضر همان قرائت را دنبال می کنند؟
ج) قرائت های تاریخی از علم دینی، تحت چه شرایطی به بوته آزمون رفته اند؟
د) آیا قرائت های جدید از علم دینی تحت همان شرایط در معرض آزمون قرار قرار گرفته اند؟
تنها زمانی می توان هر نوع تلاش جدیدی را در عرصه تولید علم دینی را محکوم به شکست و به تعبیر دکتر عبدالکریمی «نوزاد گور زاد» دانست که نشان دهیم، قرائتی واحد و تجربه شده از علم دینی در شرایطی کاملا مشابه با گذشته، مبنای عمل امروزیان قرار گرفته است. اما چنانچه یا در نظریه علم دینی یا در شرایط آزمون آن نظریه، تغییراتی نسبت به گذشته به وجود آمده باشد، از شواهد تاریخی نامطلوب مورد اشاره دکتر عبدالکریمی و دیگر مخالفان علم دینی، نمی توان نامعقول و بی فایدت بودن هر گونه تلاشی در زمینه تولید علم دینی را نتیجه گرفت، چه رسد به ناممکن دانستن علم دینی که به تعبیر استاد ملکیان از ناکامی در تولید علم دینی نمی توان امتناع علم دینی را نتیجه گرفت و برای اثبات امتناع علم دینی باید پارادوکسیکال بودن آن را نشان داد.
در پایان به نظر می رسد دیدگاه دکتر عبدالکریمی مبنی بر این که «کسانی که از علوم انسانی اسلامی سخن میگویند این چهار نسبت را یککاسه کردهاند و در نتیجه «حق» با «ناحق» و «کلمه الحق» هایی با «یراد بها الباطل» هایی آمیخته شده است.» قرین به صحت نیست. امروزه ادبیات بحث علم دینی یا علوم انسانی اسلامی از غنای بسیار زیادی برخوردار شده است و نمی توان دیدگاه های مختلف در این زمینه را یکپارچه و حکمی واحد درباره آنها صادر کرد. دیدگاه های تهذیب و تکمیل علوم موجود، غیر از دیدگاه تأسیس علم جدید است و دیدگاه استنباطی غیر از دیدگاه مبناگراست و … و طریق ثواب این است که هر کدام از این دیدگاه ها جداگانه تقریر و در معرض ارزیابی قرار گیرند.