به گزارش فرهنگ امروز به نقل از هنرآنلاین؛ در شب پایانی هفته فیلم پیتر بروک، یکشنبه ۷ شهریور فیلم "هملت" در تالار استاد شهناز به نمایش در آمد. در ادامه نیز نشست نقد و بررسی فیلم با حضور رامتین شهبازی و مهرداد پورعلم برگزار شد.
در ابتدای این نشست شهبازی به نقش بروک در فلسفه قرن بیستم اشاره کرد و گفت: در قرن بیستم بسیاری از فلاسفه رساله فلسفی نمی نویسند، بلکه به آثار هنری روی آورده و از طریق آنها حرف خود را بیان می کنند. اگر نقد را به معنای کشف اندیشه های فلسفی پشت هر اثر مطرح کنیم، می توان پرسید آیا هر اثر هنری دارای اندیشه فلسفی است؟ پاسخ این سوال بستگی دارد با چه گزاره فلسفی، اثر را بخوانیم. افرادی مانند پیتر بروک، کانتور و.. ارائه دهنده فلسفه قرن بیستم هستند. بروک مبنایی در تئاتر بنیان نهاده است که مخاطب را اندک اندک از متن نوشتاری دور می کند؛ اینگونه که در برخورد با آثار مطرح ادبی جهان، خوانشی به مخاطب ارائه دهید که دریچه ای نو به روی او بگشاید. بنابر دیدگاه کسانی که مبین پدیده پدیدارشناسی بودند، باید از جهان پیوسته ی متون نمایشی جدا شده و آنچه بر روی صحنه اتفاق می افتد را بدون واسطه درک کرد و به شناخت رسید. البته این نگاه در آثار بروک دارای تفاوت هایی است.
وی ادامه داد: پل وودراف در کتاب "ضرورت تئاتر" می پرسد، چه چیزی هملت است و چه چیزی هملت نیست؟ از نظر وودراف، هملت تا زمانی هملت است که به کنش و شخصیت هملت وفادار باشیم. هر اجرا و خوانشی که شخصیت و کنش او را حذف کند، دیگر هملت نخواهد بود. در حالی که بقیه شخصیت های نمایش را حتی اگر حذف کنیم، اتفاقی نمی افتد. بر این اساس، کار بروک را می توان هملت به حساب آورد چون پیرنگ و کنش هملت را در خود دارد و جهان هملت خلق می شود. اما در اینجا می توان پرسید اگر با ساختار و مرکزی به اسم هملت هستیم، چطور می توان آن را یک کار تجربی دانست؟ اگر متن اصلی همان متن هملت شکسپیر است، چطور می توان به خوانشی تجربی از آن رسید؟ هنر تجربی یعنی نشانه ی شکل گرفته در ذهن مخاطب را بشکنید و از آن آشنایی زدایی کنید که در واقع همان پدیدارشناسی است.
این منتقد سینمایی افزود: چند نکته در اثر "هملت" بروک قابل توجه است؛ نخست اینکه فردی سیاه پوست را برای نقش هملت انتخاب کرده است. در اینجا آن دوگانه ای که همواره در فضای هنری غرب تعریف شده، شکسته می شود؛ دوگانه ی فرهنگ/طبیعت که هر آنچه در تفکر و سپهر نشانه ای غرب جای بگیرد را فرهنگ می داند و خارج از آن را طبیعت و جهانِ آشوب توصیف می کند. این تفکر که همواره یک "دیگریِ" رنگین پوست وجود دارد که نشانه ی بربریت است، سالها در غرب حاکم بوده است. بروک نقطه مقابل در نشانه شناسی فرهنگی غرب را برای هملت برمی گزیند. اینجاست که با اضافه شدن یک رنگین پوست، اجرا دوباره برجسته می شود. وگرنه متن نمایش همان متن شکسپیر است.
وی ادامه داد: بروک با این کار، اجرای خود از هملت را یک پله از متن شکسپیر جلوتر می برد. از نظر تماتیک و باطنی یک "دیگری" که همواره نماد وحشی گری بوده است، به عنوان یک فرد متفکر به روی صحنه می رود و به این ترتیب موجب آشنایی زدایی می شود. در این اثر، میزانسن چندان عجیب نیست و فضاسازی نیز آنقدر برجسته نبوده که از اثر بیرون بزند. نورپردازی هم به همین صورت انجام شده و در نهایت با یک تصویر دل مرده و کدر روبرو هستیم. اما با وجود همین بازیگر زمخت سیاه پوست، تمام تصورات شما از هملت به هم می ریزد. این هملت دیگر تداعی گر آن هملت همیشگی شکسپیر نیست.
شهبازی اضافه کرد: او با این عمل، هملت را با نگاه پساساختگرای خود واسازی می کند. اینجا می توان پرسید آیا متن شکسپیر به ما اجازه این واسازی را می دهد؟ پاسخ مثبت است. اما فراموش نکنیم که در نهایت هوراشیو که سفیدپوست است باقی می ماند و هم اوست که باید پیام هملت را به جهانیان برساند. آیا بروک به عمد او را سفیدپوست انتخاب کرده است؟ با توجه به دقت نظر بروک، بعید به نظر می رسد که این انتخاب تصادفی بوده باشد. اینجا باز هم نگاه انتقادی بروک را شاهد هستیم که در آن علاوه بر هملت، اثر خود را نیز واسازی می کند. در این اثر یک رنگین پوست در تقابل با یک رنگین پوست دیگر قرار می گیرد و به ما نشان می دهد که چرخه خشونت، عمودی نیست. بلکه آنطور که فوکو معتقد است، قدرت به شکل شبکه ای عمل می کند. نمایش بروک، با نقشی که برای هوراشیو سفیدپوست در نظر می گیرد، در واقع خودش را واسازی می کند.
این پژوهشگر عرصه سینما ادامه داد: این همان تفکر و فلسفه جدیدی است که در غرب شکل گرفته و مهد آن در فرانسه است. آن طور که دریدا می گوید، مرکز همواره وجود دارد اما دائم با شما بازی می کند و مدام مرکزی جدید شکل می گیرد. بنابراین بازی نیز ادامه پیدا می کند و هیچگاه نمی توان به قطعیت دست پیدا کرد. بروک هیچگاه شما را درگیر ماجرا و مسائل احساسی نمی کند، کاری شبیه به فاصله گذاری که برشت در تئاتر انجام می دهد. پس هملت هم وجود دارد و هم ندارد؛ یک پدیده آشنا به ذهن را می بینید که همزمان واسازی می شود. این بازی در ذهن مخاطب شکل می گیرد که آیا این هملت است یا نه؟ همین بازی ذهنی است که در دوران معاصر امکان بوطیقانویسی را از بین می برد.
شهبازی در پایان گفت: به طور کلی می توان گفت بروک برخلاف کسانی مثل کانتور، متن نمایشی را کنار نمی گذارد بلکه متن هنوز از ابهت برخوردار است. اما آن را با تجربه اجرایی خود به ما نشان می دهد و خوانشی متفاوت از هملت شکسپیر را شاهد هستیم. با اثر بروک می توان فهمید چطور می شود اندیشه قرن بیستم را از دل اثری نوکلاسیک بیرون کشید، نه اینکه اندیشه خود را بر آن سوار کنیم. خصلت نگاه قرن بیستم این است که با شما بازی می کند و به شما نیز اجازه بازی کردن می دهد. اینگونه است که متن به پایان نمی رسد و در ذهن شما ادامه می یابد. به گمان من، این اثر به اندازه ی فن شعر ارسطو، نقدهای کانت و ضیافت افلاطون با ما صحبت می کند و همین راز ماندگاری آثار بروک است.