شناسهٔ خبر: 46059 - سرویس دیگر رسانه ها

خاطرات یک کتابفروش / داستان سرقت نامه‌ها توسط «ارنست همینگوی»

«دیوید میسون»، کتابفروش بازنشسته سالخورده که سال‌ها مالک یک کتابفروشی بود کتاب خاطرات خود را در سال ۲۰۱۳ منتشر کرد. او حالا و پس از ۳ سال پرده از یکی از خاطراتی برمی‌دارد که عمدا آن را از کتاب حذف کرده بود. مجله «گاردین» روایت او از این اتفاق را طی مطلبی جدید منتشر کرده است.

خاطرات یک کتابفروش / داستان سرقت نامه‌ها توسط «ارنست همینگوی»

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ «آلن توماس» یکی از کتابفروشان بزرگ انگلیسی گفته بود: « کتابفروشی شغلی است که در آن سرنوشت کتابفروش مشخص نیست.» حالا بعد از ۵۰ سال حضور در این شغل فهمیدم حرف او کاملا درست است.
 
کتابفروش‌ها آدم‌های عجیب و در عین حال دلنشینی هستند و اصولا پیش از کتابفروشی در حرفه‌های مختلفی حضور داشته‌اند. بعضی از آن‌ها در دانشگاه تدریس می‌کردند و برخی دیگر در سمساری‌ها کتاب دست‌دوم می‌فروختند.
 
خود من در دهه ۱۹۶۰ و کمی پس از اینکه از سفر اروپا به «کانادا» برگشتم این کار را آغاز کردم. دلم می‌خواست کار صحافی انجام دهم زیرا علم آن را در «اسپانیا» آموخته بودم و همین موضوع سبب شد با انجمن کتاب‌های کمیاب و دست‌دوم آشنا شوم. مشاهده جذابیت کار آنان سبب شد دوره کارآموزی کتابفروشی «دیوید میسون» را در سال ۱۹۶۷ بگذرانم. کتاب خواندن من در تمام این سال‌ها سبب می‌شد که بتوانم کتابفروش خوبی بشوم.
 
کتابفروش شدن به من این قدرت را داد تا صاحب کتاب‌های مختلف-هر چند به صورت موقت- شوم که فقط ثروتمندان استطاعت مالی خرید آن را دارند. به خاطر دارم آثار «چاوسر» از انتشارات «کلماسکات» را داشتم که حدود ۱۰۰ هزار دلار ارزش داشت یا نسخه‌ای از سخنرانی «چارلز داروین» برای ارائه «خاستگاه گونه‌ها» را داشتم که امروز در بازار کتاب حدود ۲۵۰ هزار دلار ارزش دارد. علاوه بر این روابط خوبی با خریداران، فروشندگان، و گردآورندگان کلکسیون کتاب در سراسر دنیا داشتم که شخصیت‌های بسیار جذاب و باسوادی بودند.
 
با وجود حضور در میان کتاب‌های مختلف نایاب و خوب هرگز رویای نوشتن نداشته‌ام. البته پس از سخن گفتن «جان مت‌کالف» با من و راضی کردن من برای نوشتن کتاب خاطراتم نظرم عوض شد. در آغاز از این کار مطمئن نبودم اما وقتی پیشنهاد ویراستاری کار توسط خود او را دیدم احساس بهتری داشتم. باور نداشتم که می‌توانم چنین کاری انجام دهم اما در ادامه اگر «مت‌کالف» نبود کتاب دوم را نیز می‌نوشتم. کار کردن با او تجربه شگفت‌انگیزی است.
 
از زمان چاپ کتاب توسط انتشارات Pope’s Bookbinder در سال ۲۰۱۳ تاکنون ذهنم مشغول داستانی است که در کتاب ننشوتم: داستان سرقت «ارنست همینگوی» از کتابفروشی من در سال ۱۹۹۳!
 
وی علاوه بر کتاب‌های خود، نامه‌های رد و بدل شده بین خود و «اسکات فیتزجرالد،» و «مورلی کالاگان»، نویسنده کانادایی را نیز که مربوط به مسابقه بوکس او با «کالاگان» بود به سرقت برد.
 
در این مسابقه «فیتزجرالد» وظیفه حساب کردن زمان را داشت. مسابقه در «پاریس» و در تابستان سال ۱۹۲۹ انجام شد و «کالاگان» توانست «همینگوی» را ناک‌اوت کند. اضطراب و تنش ناشی از این مسابقه موجب خراب شدن روابط بین این سه شد.
 
به خاطر دارم پس از دریافت این نامه‌ها آن‌ها را در یک گاوصندوق گذاشتم. روز بعد وقتی فروشگاهم را باز کردم از دیدن صحنه گاوصندوق باز شوکه شدم. به جز نامه‌های چیز دیگری از گاوصندوق سرقت نشده بود. مشخص است که سارقین به دنبال آن نامه‌ها بودند. کمی بعد پلیس فردی را دستگیر کرد که به سرقت از فروشگاه اعتراف کرد اما یک روز پس از اعتراف جسد مرده او را در سلولش یافتند. یک خودکشی عجیب! به دلیل مرگ وی پرونده نیز بسته شد.
 
به یاد دارم برای فروش آن نامه‌ها حدود ۲۵۰ هزار دلار کانادایی درخواست کرده بودم. نامه‌هایی که خیلی راحت در بازار امروز حدود یک میلیون دلار ارزش دارد. اما ارزش مالی آن نامه‌ها اهمیتی ندارد. آنها مدارک تاریخی یک دوره را در خود جای داده بودند.
 
پس از خواندن کتاب «روشنفکران» نوشته «پل جانسون» که شخصیت «همینگوی» را روانکاوی کرده بود دریافتم بعد ۲۵ سال متوجه شدم یک سرقت کوچک تاریخچه رابطه دو نویسنده بزرگ قرن را در تاریکی باقی گذاشت و احتمالاً «همینگوی» مسبب این سرقت بوده است.
 
من عمداً داستان این دزدی را در کتاب خاطرات خود ننوشتم. هنوز هم این نامه‌های گمشده پیدا نشده‌اند. اما امید دارم که روزی این نامه‌ها پیدا شوند.