فرهنگ امروز/ حسین هاشم پور:
یک –
بیست و چند سال پیش، وقت گزینش برای استخدام، اگر به شما می گفتند موسیقی چه گوش
می دهید؟ یا باید می گفتید من و موسیقی؟! یا اگر نمی خواستید دروغ بگویید بهترین گزینه نام بردن از "استاد شجریان" بود؛
همان سالها هر وقت مامورین لباس شخصی جلوی اتومبیل ها را می گرفتند، بعد آنکه نسبت های سرنشینان را جویا می شدند حتما می پرسیدند این نوار ها چیه؟ و ٩٩ درصد مردم اتوماتیک وار می گفتند : " استاد شجریان"؛
این روایت ضلع سومی هم داشت، آن روزگاران بازار موسیقی وجود نداشت و نسل جوان که خواهان نوعی از موسیقی پرهیجان بود معمولا گزینه داخلی نمی یافت، اما در عین حال به آسانی به موسیقی لس آنجلسی دسترسی داشت که با وجود انسدادهای آن دوران و نبود اینترنت، وفور آن جالب توجه بود؛ در چنین فضایی ادعای گوش سپردن به موسیقی استاد شجریان به نوعی فرهیختگی برای شخص مدعی به همراه می آورد… بنا به این سه منظر، تمام آن سالها نام استاد شجریان مامن علاقمندان به هر نوع از موسیقی بود.
دو -
چند سال پیش اما روزگار روی دیگر خود را نشان داد و در کمال ناباوری، آن نماد موسیقی مقبول ، به "خواننده ای اسمش را نبر" بدل شد؛ استاد در هیچ دادگاهی محکوم نشد و حتی هیچ مرجع قضایی اتهامی متوجه ایشان نکرد اما پیچید که به او مجوز آلبوم و کنسرت نمی دهند؛ در حالیکه هیچ مرجع قانونی چنین ممنوعیت هایی را به شکل رسمی اعلان نکرد، اما چند رسانه همیشه دلواپس در آتشی دمیدند که فقط دود داشت و اتفاقا دودش چشم همه را آزرد.
سه –
شاید ایران، یگانه سرزمینی ست که به سادگی آب خوردن چوب حراج به سرمایه های معنوی خود می زند؛ برخی همه کار و زندگی شان این است که دایره خودی ها هر روز تنگ تر شود و نخبگان هنری که با وجود همه سختی ها، کنار هم میهنان خود ایستاده اند را با هر نوع چسبی شده به بیگانگان بچسبانند: حتی یکی مثل شجریان که بر زبان ها زمزمه انداخت :
" همراه شو عزیز / تنها نمان به درد / کین درد مشترک/ هرگز جدا جدا، درمان نمیشود" همان که خوانده : " میهن ای میهن ، تنیده یاد تو در تار و پودم... فدای نام تو بود و نبودم"
چهار –
بزرگان هنر و فرهنگ همیشه دچار یک درد مشترک بوده اند: می گویند تا دو دهه نخست انقلاب، از بیرون ناسزا می شنیدند که ماندن شان در ایران مهر تاییدی بر حکومت بوده و همزمان در داخل برخی که در شمار اقلیت بودند اما صدایشان بلندتر از باقی صداها بود به آنها اتهام می زدند که بویی از وطن پرستی نبرده اند و غرب زده اند! در دهه حاضر از بیرونی ها چندان صدایی درنمی آید اما در داخل گویا همان برخی همچنان بزرگان هنر را خودی نمی دانند و به هر بهانه دل اساتید و دوستدارن شان را به درد می آورند؛ امرغریبی که مایه افسوس بسیار است لیکن هست.
پنج –
امروز زمزمه های بازگشت منادی "مرغ سحر" به وطن شنیده می شود؛ کاش باور کنیم دوران گزاره هایی مانند ممنوع تصویری، ممنوع کنسرتی... تاریخ مصرفش به اتمام رسیده است؛ در سایه چنین محدودیت هایی فقط شبکه های اجتماعی مجازی را برای مردم به جامعه واقعی بدل می کنیم؛ مردم آن را که دوست دارند از سایه هر ممنوعیتی رها می سازند... امید که با بازگشت استاد، اتمسفر عقلانیت و درایت پیرامون سرمایه های ملی این سرزمین پدید آید.
روزنامه شرق