به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایسنا؛ «دیوید گاترسون» که رماننویس مطرح آمریکایی و برنده جایزه «پن/فاکنر» است، درباره رمان کوتاه «مرگ ایوان ایلیچ» تولستوی یادداشتی در «ایندیپندنت» منتشر کرده است.
به مناسبت سالروز تولد «تولستوی»، مطلب «گاترسون» و زندگینامهای از این نویسنده بزرگ روس که خالق آثاری چون «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» است در پی میآید:
چرا «مرگ ایوان ایلیچ»؟ اول از همه چون معمولا در لیست مطالعه پیشنهادی معلمها «آنا کارنینا» که خیلی طولانی است دیده میشد، در حالی که «مرگ ایوان ایلیچ» کوتاه است. پس چرا «تولستوی» را در یک نشست نخوانیم؟ «ایوان ایلیچ» برعکس «جنگ و صلح» (که ۲۵ برابر آن طول دارد) به نظر میرسد و بلیت سریعالسیر من حداقل میتوانست ذرهای از ادبیات «تولستوی» را به من نشان دهد. میتوانستم موضوع را یک یا دو ساعتی تحمل کنم و دوباره مثل یک نوجوان برگردم به زندگی.
فهمیدم که موضوع کتاب هم مثل نثر آن پیچیده نیست. «ایوان ایلیچ» یک قاضی متاهل است که دو فرزند دارد و در سن ۴۵ سالگی بعد از کلی رنج کشیدن و اتهام و اعلام جرمهایی از سوی «تولستوی» میمیرد.
«ایوان ایلیچ» فردی از خودراضی، فرصتطلب، سطحی، حریص، کودن و سرد است. خلاصه آدم «نفرتانگیزی» است و «تولستوی» او را بدون هیچ زرق و برق ادیبانهای توصیف میکند.
او با لحن جدی، بسته و طعنهآمیزش ما را وامیداد که از نزدیک و با تحقیر به این مرد نگاه کنیم و بعد به تدریج و با جمع کردن نیرویش، ما را به سمت ابراز همدردی و حتی همذاتپنداری با او سوق میدهد.
این تناقص از ابتدا هم وجود دارد. همکاران «ایوان ایلیچ» با شنیدن خبر مرگ او بلافاصله فکر میکنند این اتفاق چه تاثیری روی جابهجاییها و ارتقای آنها و آشنایانشان میگذارد.
آنها خیلی زود شروع میکنند به شوخی کردن درباره رسم و رسومات. همه شخصیتها پوچ و بیمزه هستند. همه مملو از توهم و سرگرمیهایی هستند که ما را از اینجا به سوی قبر میبرند.
اما کاملا هم اینطور نیست. «ایوان ایلیچ» در میانه زندگی قابل قبول و خوب اجتماعی خود از پله نردبام سر میخورد و پهلویش به دستگیره پنجره برخورد میکند. بنابراین بیداری او با نزدیک شدن مرگ، از سقوط از جایگاه باشکوهش آغاز میشود.
با توصیف «تولستوی» همانطور که مرگ او را روز به روز، ساعت به ساعت و لحظه به لحظه دربرمیگیرد، او مجبور میشود با حقیقت خودش مواجه شود. سرانجام زمانی که تنها ثانیههایی به پایان زندگیاش رسیده، او «چشمش به دیدن نور روشن میشود».
او درمییابد که گرچه زندگیاش آنچه باید، نبوده، هنوز جایی برای جبران وجود دارد. موقع مرگ، «ایوان ایلیچ» به روشنی میفهمد «آنچه او را تحت فشار قرار میداد و رهایش نمیکرد، همان از دست دادنهای همزمان از دو سو، از ۱۰ سو و از همه طرف» بوده است. او میگوید: «پس همین است! چه لذتی!»
این رمان کوتاه همانطور که آزاردهنده است، تاثیرگذار هم هست. وقتی آن را در ۱۸ سالگیام (سنی که اوج توهمزایی است و شکستناپذیری یک حق مسلم محسوب میشود) خواندم، اثرگذار بود. آن زمان قدرت ادبیات و درونمای درگیر شدنش با زندگی من، به درونم نفوذ کرد و من را گرفت.
*****
«لئو نیکولایویچ تولستوی»، نویسنده و نمایشنامهنویس مطرح روس و خالق شاهکار «جنگ و صلح»، ۱۸۸ سال پیش در نهم سپتامبر ۱۸۲۸ دیده به جهان گشود. «تولستوی» در تولا گوبرینا ـ شهر مرکزی روسیه ـ در خانوادهای اشرافزاده چشم به جهان گشود. او یکی از مشهورترین نویسندگان و شخصیتهای تاریخ روسیه است که رمانهای «جنگ و صلح» و «آناکارنینا»یش جزو برترین آثار داستانی ادبیات جهان هستند. در عرصه فلسفی نیز «تولستوی» به خاطر تفکراتش در باب «پایداری بدون توسل به خشونت» که در برخی آثارش از جمله «پادشاهی خداوند درون شماست» به چشم میخورد، شناخته شده است.
تولد او در خانوادهای اشرافزاده، او را از دیگر نویسندگان همعصرش متمایز ساخت؛ هرچند در دوسالگی مادرش و در ۹ سالگی نیز پدرش را از دست داد و توسط عمهاش تربیت و بزرگ شد.
«تولستوی» در سال ۱۸۴۴ در رشته حقوق به تحصیل پرداخت، اما به علت علاقه نداشتن و البته بیاستعدادی که استادانش به آن اذعان داشتند، آن را نیمهتمام رها کرد. اولین تجربه «تولستوی» جوان در ادبیات، ترجمه «سفری احساسی به فرانسه و ایتالیا» بود. تأثیر «استرن» بر آثار اولیه او قابل توجه بود. هرچند «تولستوی» بعدها او را نویسندهای فریبکار دانست.
در سال ۱۸۵۱، اولین داستان کوتاهش را به نام «تاریخ دیروز» نوشت که نوع خلاقانهای از نویسندگی را به نمایش گذاشت. در سال ۱۸۵۲ اولین رمانش «کودکی» را به پایان رساند و توانست به لطف موفقیت حاصل از آن، جایگاه مناسبی در ادبیات روسیه به دست آورد.
ازدواج و تغییر مذهب، دو رویداد مهم زندگی «تولستوی» بودند. او با دختری ۱۶ ساله به نام «سوفی تولستایا» ازدواج کرد و ماحصل این ازدواج، ۱۴ فرزند بود. همسر «تولستوی» به او در نگارش آثارش، به ویژه «جنگ و صلح» کمک زیادی کرد. «تولستوی» پیشنویس این اثر بزرگ را که ۱۴۰۰ صفحه بود، هفتبار پاکنویس کرد.
«لئو» در سال ۱۸۶۲ مجلهای منتشر کرد که در آن به تبلیغ عقاید خاص خود میپرداخت. در سال ۱۸۸۰ او به نگارش کتاب «اعتراف» پرداخت و در این کتاب رسما برگشت خود را از مذهب ارتدوکس اعلام کرد. «تولستوی» مذهب تازه خود را عشق به مسیح (ع) و اعتقاد به رستگاری بشر بدون تسلط کلیسا اعلام کرد و همین امر موجب شد که کلیسای ارتدوکس او را تکفیر کند.
اولین آثار منتشرشده از این نویسنده روس سهگانه شرححال او به نامهای «کودکی»، «نوجوانی» و «جوانی» بود که بین سالهای ۱۸۵۲ تا ۱۸۵۶ منتشر شد. «جنگ و صلح» که در سال ۱۸۶۹ منتشر شد، یکی از شاهکارهای ادبیات جهان محسوب میشود که شامل ۵۸۰ شخصیت داستانی و تاریخی است. این اثر نظریه شخصی «تولستوی» درباره تاریخ و بهویژه بیاهمیت بودن «ناپلئون» است. هرچند «تولستوی» خود «جنگ و صلح» را رمان نمیدانست و آن را یک اثر منثور حماسی توصیف میکرد.
«آنا کارنینا» که در سال ۱۸۷۷ به چاپ رسید، از نگاه «تولستوی»، اولین رمان واقعی او بود. رمان «رستاخیز» نیز که در سال ۱۸۹۹ منتشر شد، آخرین رمان او بود. «تولستوی» به ادبیات کودکان نیز بسیار علاقهمند بود و داستانها و افسانههای زیادی در این زمینه نوشت.
اما بزرگی و جایگاه «تولستوی» تنها در میان کتابهایش نبوده است. «فئودور داستایوفسکی» ـ دیگر نویسنده مشهور روسیه ـ «تولستوی» را «بزرگترین نویسنده معاصر» میدانست. «گوستاو فلوبر» نیز پس از خواندن «جنگ و صلح»، «تولستوی» را با «شکسپیر» مقایسه کرد. «ایوان تورگنیف»، او را نویسنده بزرگی میدانست و همواره به او توصیه میکرد تا هنگام مرگ از نوشتن دست برندارد.
«آنتوان چخوف» زمانی در تمجید «تولستوی» گفت: وقتی ادبیات یک تولستوی دارد، نویسنده بودن لذتبخش و ساده میشود. حتی اگر بدانید خودتان هیچکاری انجام ندادهاید، چندان فاجعهبار نیست؛ چون تولستوی بهجای همه این کار را انجام میدهد.
«ویرجینا وولف»، «جیمز جویس»، «ویلیام فاکنر» و «ولادیمیر ناباکوف» از دیگر نویسندگانی بودند که این نویسنده بزرگ روسیه را مورد تمجید قرار دادند.
«تولستوی» در طول دوران حیات ادبیاش، ۱۱ رمان و رمان کوتاه، هفت اثر فلسفی، سه نمایشنامه و بیش از ۲۵ داستان کوتاه نوشت. از آثار معروف او به «تمشک»، «قزاقها»، «مرگ ایوان ایلیچ» و «ارباب و نوکر» میتوان اشاره کرد.
«تولستوی» روز هفتم نوامبر ۱۹۱۰ در سن ۸۲ سالگی درگذشت. «چارلز دیکنز»، «ارسطو»، «ژان ژاک روسو»، «افلاطون» و «نیکولای گوگول» از جمله الهامبخشان او در نویسندگی و فلسفه بودند.