به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ حجتالاسلام والمسلمین سید محمدمهدی میرباقری در مرداد ماه سال جاری در جمع گروهی از پژوهشگران علم دینی، سخنانی را در باب ضرورت، جریان شناسی، نظریه فرهنگستان علوم اسلامی قم در علم دینی و همچنین نسبت رویکردهای دیگر به نظریه فرهنگستان، ایراد کرد.متن کامل سخنان رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم را در ادامه می خوانید:
۱- ضرورت
علم دینی غیر از ضرورت نظری، ضرورتی عینی نیزدارد. نزاع تاریخی بین جبهه ایمان و کفر در دوران معاصر در تقابل بین انقلاب اسلامی با جریان تجدد نمود یافته است؛ اگرما نتوانیم فرهنگ و معارف دین را به معادلات کاربردی و برنامه اجرایی تبدیل کنیم، جامعه دینی در عینیت ناچار از ابزار تمدن مادی استفاده خواهد کرد. که این امر به استحاله فرهنگ دینی در فرهنگ و تمدن مادی رقیب منتهی خواهد شد.
۱/۱- ضرورت طراحی مدل جامع مدیریت اجتماعی بر محور دین
اگر می خواهیم در مسیر تاریخی جبهه ایمان حرکت کنیم و به غلبه این جبهه تاریخی بیندیشیم ، از این روی که معتقدیم انقلاب اسلامی ایده جدیدی را در مقابل تک صدایی و حاکمیت تجدد طرح کرده است ، و ادعا دارد که تنهااز مسیر تبعیت از انبیاء الهی می توان به پیشرفت و سعادت رسید، باید نرم افزاری را برای سرپرستی حرکت جامعه طراحی کنیم که بتواند مسیر سعادت را از بستر حرکت انبیاء طی کند.
۲/۱- افول اندیشه های انقلابی در نبود تئوری های جامع مدیریتی همسو
بنابراین اگر نتوانیم معارف دین را به معادلات کاربردی و در مرحله بعد به برنامه ریزی برای عمل و زندگی تبدیل کنیم ،طبیعتاً آموزه های دینی منزوی می شوند و اداره عینیت در اختیار طبقه های مرجعِ دیگری قرار می گیرد. ضرورت فعلی انقلاب اسلامی هم همین است. اگر می بینید که گاهی انقلابی گری در جامعه ما کمرنگ می شود ،یا رو به افول و غروب می رود بیشتربه خاطر این است که ما نرم افزارهای انقلاب اسلامی راتولید نکرده ایم. اگر ما نتوانیم علم ، نرم افزار و دانشی که پشتوانه تصمیم گیری است را تولید کنیم و تصمیم گیری ها براساس دانش سکولار و عرفی اتفاق بیفتد ،طبیعی است که مسیر حرکت اجتماعی در مسیر حرکت انبیاء و انقلاب اسلامی پایدار نخواهد ماند و آرام آرام اندیشه انقلابی افول می کند.
۳/۱- عدم کفایت ترکیب آموزه های دینی بادانش های مدرن
تجارب سی و چند سال گذشته هم جامعه نخبگانی ما را آرام آرام به همین نقطه رسانده است که برای اداره دینی جامعه ترکیب آموزه های دینی با دانش و فناوری های مدرن کفایت نمی کند. و حتی به نظر می آید که آرام آرام جامعه نخبگانی ما به این نتیجه هم می رسند که این نظارتی که در نقطه پایانی از ناحیه شورای نگهبان بر قوانین عادی جامعه می شود، یک نظارت حداقلی و آن هم نظارت بر عدم مخالفت قطعیه با احکام فقهی و به صورت موضوعی است نه نظارت فرآیندی ؛البته آن هم با چالش هایی مواجه بوده که ناچار شده اند از طریق مجمع تشخیص مصلحت آنها را حل کنند که در نهایت هم می بینید در خیلی موارد تصمیم تشخیص مصلحت به نفع دانش مدرن است. که طبیعتاً منتهی به عرفی سازی قوانین کشور می شود.
دین اگر بخواهد در برنامه ریزی دخالت کند باید دخالتش فرآیندی باشد ؛ دخالت فرآیندی حتما باید از مسیر تولید دانش عبور کند. اگر دین نتواند دانش متناسب با خود را تولید کند طبیعتاً نمی تواند در برنامه ریزی دخالت اثباتی داشته باشد و صرفاً نظارتی سلبی حداقلی خواهد داشت که برای دینی شدن جامعه در شرایط موجودکفایت نمی کند.
البته اکثریت جامعه نخبگانی ما از این مرحله که ضرورت علم دینی اثبات شود عبور کرده اند ، هرچندگروهی امروزهم مدعی هستند علم، جهانی است، و تنها کارکرد آن می تواند تحت هدایت دین قرار بگیرد و محتوای دانش تحت تأثیر دین نیست.
۲- جریان شناسی علم دینی
۱/۲- رویکرد تهذیبی به علم دینی، نگاهی حداقلی
دربین کسانی که قائل به علم دینی هستند یکی از رویکردهای شناخته شده که طرفدارانی نیزدارد رویکرد تهذیبی است ؛ از این رویکرد می توان با عنوان رویکرد مسئله محورنیز یاد کرد؛ رویکردی که معتقد است ما برای این که به علم دینی دست پیدا کنیم باید علم موجود را تهذیب کنیم. گرچه خود این رویکرد تهذیبی هم دارای طیف است، ولی نظریه غالبش این است که ما باید در گزاره ها دقت کنیم و در حوزه علوم انسانی بین اندیشه دینی و گزاره هایی که با معارف دینی متناقض اند به نحوی صلح برقرار کنیم. البته می دانید این تابع مبنایی است که دارند ؛که آیا این گزاره های علمی که با گزاره های دینی سازگار نیستند گزاره های یقینی اند یا گزاره های ظنی . می گویند نمی شود ما از گزاره های علمی یقینی رفع ید کنیم ؛بلکه باید به نفع اینها قائل به تفسیر معرفت های دینی شد؛ولی در آنجایی که گزاره های معرفتی دین گزاره های قطعی تری هستند و گزاره های علمی ظنی اند ، باید گزاره های علمی را به نفع گزاره ها و معرفت های دینی بازنگری کرد.
۲/۲- رویکرد مبناگرایانه به علم دینی از طریق فلسفه های مضاف
رویکرد دوم ، جریانی مبنا گراست؛آنها معتقدند که مبانی علوم ،اعم از مبانی فلسفی ،عرفانی یا کلامی است ، و ما باید از طریق اصلاح آن مبانی علم را اصلاح کنیم. حال گاهی از این رویکرد تعبیر می شود به رویکرد فلسفه مضاف؛ یعنی معتقدند که نیازمند به فلسفه های مضاف علوم هستیم، که باید این فلسفه ها را مبتنی بر فلسفه اعلای اسلامی تولید کنیم و از طریق جاری ساختن این مبانی فلسفی مضاف در عرصه علم، علم را اصلاح کنیم. این دیدگاه عمیق تر از رویکرد تهذیبی است که در آن گزاره های علمی مورد توجه قرار می گرفتند و بنابر آن بودکه نسبت گزاره ها یا حتی فرضیه ها و امثال اینها را با معرفت دینی برقرار کنیم و یک نوع تصالح بین آنها ایجاد کنیم در این رویکرد معتقدند که علم دارای مبانی است و مبانی علم باید اصلاح شود.
در این رویکرد اصلاحاتی صورت گرفته وبعضی از بزرگان و عزیزان به این مسئله توجه پیدا کرده اند که همه مسائلی که به عنوان مبانی علم مطرح هستند اولاً قابل استحصال از فلسفه نیستند، یعنی نمی توان از طریق فلسفه اعلای اسلامی به تمامی مبانی علوم و مبانی حاکم بر علوم دست یافت؛ ثانیاً منبع ما برای دستیابی به علوم تنها حکمت و فلسفه نیست؛ بلکه می بایست از منابع دینی برای دستیابی به مبانی علوم کمک گرفت ، لذا حضرت آیت الله مصباح در بحث فلسفه مضاف به سیاست، این بیان را دارند که مقصود ما از فلسفه مضاف فقط مباحث فلسفی نیست بلکه اعم از مباحث فلسفی و مباحث کلامی است.
این شیوه از رویکرد فلسفه های مضاف آغاز می شود و تا بسط آنها به مبانی کلامی و مبانی ای که با روش اجتهادی از منابع دینی استنباط می شوند ادامه می یابد. بنابراین اصلاح علم منوط به این است که مبانی حاکم بر علم حاصل شوند ، اعم از مبانی ای که به روش فلسفی یا مبانی ای که به روش اجتهادی و کلامی از متن دین استخراج می شوند.
اگر علم را مبتنی بر فلسفه مضاف طراحی کنیم و فلسفه مضاف هم زیر مجموعه فلسفه اعلا باشد. طبیعتاً علوم ما علوم ناشی از فلسفه می شوند و تمدنی هم که از این علم ناشی می شود تمدن فلسفی و تمدن فیلسوفان است نه تمدن انبیاء وتمدن دینی؛ گرچه ممکن است خود فلسفه هم در مواردی تحت تأثیر فرهنگ دین باشد و یک هماهنگی نسبی بین فلسفه و معارف دینی وجود دا شته باشد، ولی به هرحال علم مبتنی بر فلسفه مضاف ، علم ناشی از فلسفه است نه دین.
البته این تفکر رو به پیش است؛ زیرا توجه پیدا کرده اند که مبانی علم فقط از حوزه فلسفه اعلی به دست نمی آید بلکه از حوزه منابع دینی هم بسیاری از آنها با روش اجتهادی ونه روش فلسفی فهم می شوند ؛ لذا روش را به روش حکمی و اجتهادی ، و مبانی را به مبانی فلسفی و کلامی تعمیم داده اند.
۳/۲- رویکرد اجتماع محور درتولید علم
رویکرد دیگری که آن هم طرفدارانی دارند این است که علم در بستر اجتماع تولید می شود ؛ و وقتی علم دینی تولید می شود که ما به عهد دینی برگردیم ؛اگر جامعه به عهد دینی بازگشت کند و فرهنگ دین بر آن حاکم بشود، در متن آن ، علم دینی تولید خواهد شد. و الا اگر جامعه، دینی نشود صرفاً از طریق استنباط مبانی علم و تولید مبانی مضاف به علم، مبانی حکمی و اجتهادی و هرچه که بنامیم نمی توان به علم دینی دست پیدا کرد. صرفاً با تهذیب علم ، نمی توان به علم دینی دست یافت. علم محصول بسترهای اجتماعی است؛ علم در بستر تاریخ و جامعه تولید می شود و طبیعتاً بسترهای تاریخی و اجتماعی در تولید علم دخیل اند؛ اگر بسترهای تاریخی و اجتماعی اصلاح نشوند، دستیابی به علم دینی هم مقدور نخواهد بود. ولی این مانع این نیست که ما سخن از مباحث عقلی و مباحث نظری علم دینی هم داشته باشیم و نرم افزارهای تولید علم دینی را هم دنبال کنیم؛ به تعبیر دیگر تولید علم دینی در یک بستر تاریخی و اجتماعی خاص موفق خواهد بود.
ما معتقدیم که این بستر در دوران بعد از انقلاب اسلامی گسترده شده و همین بستر است که این تکاپوی علمی را برای تولید علم دینی تولید کرده است که ما در آن مشغول بحث هستیم. جامعه ما به نسبت به عهد دینی بازگشت کرده واین تعهد به دینی زندگی کردن است که او را به این سمت کشانده که باید حتماً نرم افزار متناسب با زندگی دینی تولید بشود. البته در طول این بسترحتماً بایدیک سلسله بحث های جدی درحوزه نرم افزارهای تولیدعلم دینی اتفاق بیفتد که همین بحث ها ی موجود هستند.
بنابراین تأثیر بسترهای اجتماعی بر تولید علم دینی نافی بحث از نرم افزارهای لازم برای دستیابی به علم دینی نیست.
۴/۲- نظریه فرهنگستان در تولید علم دینی
۱/۴/۲- ضرورت تولید منظومه ای معرفتی متشکل از سه نوع معرفتِ استنباطی، علمی و کاربردی
اما رویکردی که فرهنگستان دارد و شاید بتوانیم به عنوان یک جریان معرفی کنیم این است که ما برای اداره دینی جامعه به سه دستگاه معرفتی وعلمی نیاز داریم؛ اول معارف استنباطی ؛ ما نیاز داریم به این که یک سلسله معارف را از متن دین استنباط کنیم که با یک مسامحه از آن به استنباط مکتب ها تعبیر می کنیم. ما نیاز داریم به این که در حوزه اقتصاد، روان شناسی، جامعه شناسی و هر علم دیگری که لازم داریم مکتب دینی مربوط به آن علم را استنباط کنیم.
بعد از آن باید دانش متناسب با هر حوزه را تولید کنیم، که عوامل و نسبت بین عوامل را شناسایی می کند. بنابراین به علم در آن حوزه نیاز داریم. که این علم هم قاعدتاً مبتنی بر روش خاص در حوزه آن علم تولید می شود. بنابراین ما نیاز به مکتب استنباطی ، علم و برنامه داریم. نیاز به مدل های حاکم بر برنامه ریزی و طبیعتاً در قدم بعد دانش برنامه ریزی داریم که دانش برنامه ریزی در واقع به ما نشان می دهد که از کدام نقطه باید تصرف کرد تا به وضعیت مطلوب دست یافت و اوصاف مطلوب برای جامعه محقق شود.
بنابراین شما در جامعه سه حوزه معرفتی و دانشی دارید که عبارتند از حوزه معارف استنباطی ، علوم و معادلات کاربردی و مدل های اجرایی و دانش های معطوف به برنامه ریزی . این سه عرصه اولاً سه عرصه موازی و بی ارتباط نیستند و باید هماهنگ شوند. این سه حوزه ارتباطشان خطی هم نیست. یعنی اینگونه نیست که حوزه استنباط مطلقاحاکم بر حوزه دانش باشد و به صورت خطی خروجی حوزه استنباط در حوزه دانش به کار گرفته شود و خروجی حوزه دانش هم در برنامه ریزی؛ صرفاً یک ارتباط خطی و طولی نیست؛ بلکه یک منظومه به هم پیوسته است که دارای ابعادی است و نظام "استنباطی، معادلات و برنامه ریزی" ابعاداین نظام معرفت اجتماعی و عقلانیت اجتماعی هستند. با هم تعامل هم دارند که حالا این تعامل را باید توضیح دهیم.
در جوامع مدرن به خصوص بعد از دوران عرفی و سکولار شدنشان، به هیچ وجه معارف دینی در اداره دخالت نمی کنند. دانش ها مستقل از دین مسیر خودشان را طی می کنند و در واقع اگر خوب دقت کنید دو حوزه وجود دارد یکی حوزه عقلانیت نظری و تجربی که خود بنیاد است یکی هم حوزه برنامه ریزی است. اما حوزه ای به نام معارف دین و استنباط معارف دینی دخیل در برنامه ریزی نیستند .حال اگرما بخواهیم یک حوزه دیگری را دخیل در این مجموعه قرار بدهیم چگونه این دخالت باید اتفاق بیفتد؟ نکته دیگر این که نظام معارفی که باید و می تواند در اداره جامعه دخالت کند کدام نظام معارف است؟ عرض کردم در جوامعی که عرفی اداره می شوند معرفت های دینی در فرآیند اداره حضور ندارند و اگر چالشی بین معرفت های دینی جامعه و اقتضائات اداره علمی پیدا شود، تلاش بر این است که معرفت های دینی به نفع علم و تکنولوژی تغییر کند؛ که منطق این کار هم در غرب تولید شده است، نگرش های هرمنوتیکی و امثال نظریه قبض و بسط همین مسیر را دنبال می کنند.
اگر جامعه بخواهد دینی اداره شود حتماً باید معرفت های دینی در فرآیند اداره حضور پیدا کند، و نظام معرفت دینی هم نباید به صورت خطی، منفعل از معرفت های علمی بشود. برای دینی شدن اداره جامعه کافی نیست که یک نظام معرفتی در باب موضوعاتی که علم به آن می پردازد استنباط شود و به صورت موازی در کنار معرفت های علمی قرار گیرد. معرفت های دینی اگر تحت تأثیر معرفت های علمی قرار گیرند و منفعل شوند به فرآیند دینی شدن جامعه کمکی نمی کند. نظام معرفت های دینی بایددر اداره جامعه حضور پیدا کند و این حضور از طریق دخالت در علوم و دانش برنامه ریزی است. اگر علوم و دانش هایی که براساس آنها برنامه ریزی می شود تحت تأثیر نظام معرفت دینی قرار نگیرد، طبیعتا اداره جامعه دینی نخواهد بود. پس برای دینی شدن جامعه نیازمند به این هستیم که نظام معرفتی جامعه نظام واحدی بشود که معارف آن به هم متقوم اند ؛ عقلانیت استنباطی و عقلانیت کاربردی و عقلانیت برنامه ریزی دخالت و تبدیل به یک نظام جامع شوند. و در این نظام جامع عقلانیت دینی، تبعی نباشد که علوم و فناوری ها آن را تغییر دهد بلکه متغیر اصلی باشد.
اگر جامعه بخواهد دینی اداره بشود، باید مهمترین عامل عقلانیت آن، عقلانیت استنباطی باشد. عقلانیت استنباطی باید به عرصه عقلانیت فعال برگردد . تفاوت جامعه سکولار و جامعه دینی همین است که در جامعه سکولار عقلانیت دینی اثرگذار بر فرآیند اداره نیست. حتما عقلانیت دینی یا معارف استنباطی از متن دین باید در فرآیند تصمیم سازی ها حضور پیدا کنند.
در فضای کنونی، معرفت های دینی می خواهند در تصمیم گیری دخالت کنند، اما چگونه دخالت می کنند! صرفاً در تصمیم گیری هایی که از طریق قوانینی که مجلس تصویب می کند. حالا یک فرآیند های دیگر هم هست. ببینید دانش ها تبدیل به قوانینی می شوند ،این قوانین تعاملشان با استنباط دینی در خروجی است. یعنی علوم و برنامه ریزی قوانینی را تصویب می-کند ودانش خروجی می دهد ، دین هم می خواهد از طریق شورای نگهبان، در خروجی دخالت کند! این به دینی شدن برنامه ریزی منتهی نمی شود؛ بلکه منجر به چالش بین دین و علم می شود. اگر بخواهد یک برنامه ریزی دینی اتفاق بیفتد و چالشی بین معرفت های دینی و علمی نباشد، باید معرفت های دینی و علمی به یک منظومه تبدیل شوند. یعنی مثلث معارف استنباطی، علوم کاربردی و مدل های اجرایی، یا مثلث معرفت دینی، علم و برنامه ریزی، باید به یک منظومه تبدیل شوند. یک منظومه متقوم، نه یک جریان موازی. این که شما در کنار دانش اقتصاد یا برنامه ریزی اقتصادی مبانی ای را استنباط کنید گویایک جلد کتاب کنار آنها چاپ می کنید؛ این جامعه را دینی نمی کند. بلکه اینها باید تبدیل به یک منظومه در هم تنیده شوند.
من گمانم این است که حضرت امام (رض)که در منشور روحانیت فرمودند باید حوزه و دانشگاه در هم ذوب شوند همین را فرموده اند. وقتی ذوب می شوند خروجی ، محصولی تقومی است. از تألیف حوزه و دانشگاه که حوزه راه خودش را برود ودانشگاه و حوزه برنامه ریزی هم راه خودشان را بروند، جامعه دینی به دست نمی آید. فرضاً شما می گویید من می خواهم دانش اقتصاد تولید کنم، چطور مکتب اقتصادیتان را در دانش فرآوری می کنید که بگویید این علم اقتصاد، دینی است؟ مشکل ما این است که خیلی از جاها وقتی راجع به مثلاً اقتصاد اسلامی صحبت می کنند معارفی را توضیح می دهند ،حالا فرض می کنیم اسم این معارف را هم بگذاریم فلسفه اقتصاد، ولی این فلسفه اقتصاد هیچ ربطی به دانش اقتصاد ندارد.
۲/۴/۲- لزوم مقیاس قرار گرفتن جامعه و تاریخ در تفقه
لازم است که دانش، به تبع تکامل معرفت دینی تکامل یابد. مقام معظم رهبری فرمودند که فقه ما مثل بتون آرمه می ماند، واقعاً درست است ، روی کلمه به کلمه آن سالها فکر شده است، ولی واحد مطالعه آن فرد است، جامعه نیست، تاریخ نیست. شما هر قدر هم آن را توسعه بدهید، تعمیق کنید، تدقیق کنید از آن فقه اجتماعی، فقه اداره و حکومت به دست نمی آید. فقهی که بتواند دانش را فرآوری کند و تغییر بدهد، برنامه ریزی را تغییر بدهد، حاصل نخواهد شد. نمی خواهم بگویم الان هیچ نسبتی بین این فقه و اداره نیست، می خواهم افق ارتقاء فقه را عرض کنم.
فقه باید تکامل پیدا کند؛ در ارتقاء ظرفیتی که فقه پیدا می کند باید به عرصه ای برسد که واحد مطالعه اش جامعه شود، واحد مطالعه اش تکامل اجتماعی بشود. از این هم گذر کند یعنی در حد فقه نظامات هم نیست، باید به فقه سرپرستی تکامل تبدیل شود، این که امام می فرمودند حوزه ها باید نبض زمان را در اختیار داشته باشند، یعنی حادثه سازی کنند. زمان را هدایت کنند، آینده را بسازند، این که فرمودند استراتژی های جهان را ما باید ترسیم کنیم، یعنی این.
- لزوم ارتقاء فقه به فقه سرپرستی تکامل
فقه باید به فقه سرپرستی تکامل ارتقاء پیدا کند ؛ این هم اعم از فقه تکلیف و فقه ارزش و فقه توصیف است. یعنی باید واحد مطالعه معارفی که استنباط می کنیم (هم نظام ارزشی واخلاقی ،هم نظام توصیف و هم نظام تکلیف) جامعه باشد، سرپرستی تکامل اجتماعی شود؛ به تعبیر دیگر در حوزه حکمت (حکمت همه معارف استنباطی توصیفی دین است) در حوزه عرفان و اخلاق و در حوزه فقه و احکام تکلیفی باید واحد مطالعه از فرد به جامعه و تکامل اجتماعی ارتقاء پیدا کند. چنین فقه ارتقاء یافته ای ظرفیت استنباط مکاتب را دارد. از آن می شود مکتب اقتصادی به دست آورد، مکتب روان شناسی ، مکتب مدیریتی و ... درست کرد.
ریشه از بین رفتن روحیه انقلابی در جامعه ما نیزدر همین است که بین ایمان اجتماعی و مطالباتی که در این عرصه هست با عقلانیت اداره جامعه فاصله وجود دارد. عقلانیت، عقلانیت عرفی و سکولار است، اما ایمان اجتماعی طالب اداره ایمانی جامعه است. و به نظر من خیلی از بحران های اجتماعی ما ناشی از این است. کسانی که این اصطکاک را می بینند دو نسخه برای اصلاح می دهند ، یک نسخه این است که عقلانیت سکولار را فعال کنید و ایمان اجتماعی را به نفع آن تغییر دهید. به نظر من این حرف که می گویند بیایید به جای سوبسید دادن از اقتصاد به سیاست ، از سیاست به اقتصاد سوبسید بدهید یعنی همین؛ اینها می خواهند ایمان و انگیزه ها را به نفع توسعه رفاه تغییر دهند. اگر شما بخواهیداین اتفاق نیفتد، هم رفاه اجتماعی محقق شود و هم انگیزه های دینی و انقلابی محفوظ بماند باید نرم افزارهای متناسب آن را تولید کنید. و این هم وقتی ممکن است که شما منظومه عقلانیت اجتماعی را به صورت یک منظومه پیوسته بر محور نظام معرفت دینی شکل دهید به صورتی که معرفت ها بُعد هم شوند.
- نسبت رویکردهای دیگر به نظریه فرهنگستان
به نظر می آید این رویکرد ، رویکرد جامعی است که رویکردها را تألیف نکرده است . بعضی ها تألیف می کنند؛ یعنی یک جمله از این مبنا می گیرند یک جمله ازمبنای دیگر کنار هم می گذارند؛ خب اگر مبانی متناقض باشد از تألیف مبانی مختلف یک دستگاه جدید تولید نمی شود. باید مبنای شما یک مبنای جامعی باشد که همه مبانی در آن منحل شوند . ما معتقدیم مکتب فرهنگستان، مکتبی است که همه رویکردها در این رویکرد منحل می شوند ؛ مثل رویکرد تهذیبی و رویکرد مبنا گرا ، چه مبنا اصلاح مبانی عرفانی باشد، چه مبانی فلسفی، چه مبانی کلامی ،چه معتقد به فلسفه مضاف باشد چه معتقد به اعم از فلسفه و کلام مضاف باشد، چه روشش برای تولید فلسفه و مبانی مضاف به علم ،روش فلسفی باشد، چه اعم از روش فلسفی و کمی و روش اجتهادی باشد. ما معتقدیم باید مکتب مضاف به علوم استنباط شوند و این مکتب اعم از مکتب توصیفی، ارزشی و تکلیفی است. احکام توصیفی، ارزشی، تکلیفی، ناظر به علم باید استنباط بشود. و این می طلبد که ظرفیت استنباط حوزه ارتقاء پیدا کند. ما معتقدیم مقیاس استنباط فعلی حوزه در عین اتقان و حجیتی که دارد در این مقیاس نیست. در گام دیگر باید این مبانی در حوزه علم و برنامه ریزی فرآوری بشود و این وقتی است که به صورت یک عقلانیت به هم پیوسته و ابعاد یک عقلانیت دیده بشوند که در این صورت باید روش تفکر در این سه حوزه و فلسفه تفکر در این سه حوزه با هم هماهنگ بشود و الا اگر مبانی تفکر در این سه حوزه به یک مبنا بازگشت نکند، نتایج آنها را نمی شود هماهنگ کرد. خطوط موازی می شوند. همین اتفاقی که الان دارد می افتد، خروجی آنها را بعد می خواهید با هم هماهنگ کنید، اما قابل هماهنگی نیست.
الان شما می خواهید برنامه ریزی مستند به مدل ها و برنامه های سکولار را از طریق فقه ممیزی کنید این شدنی نیست. این به همان چالش بین شورای نگهبان و مجلس ختم می شود. هر کجا این کار را بکنید این چالش به وجود می آید؛ در مجمع تشخیص مصلحت هم اگر بخواهید سخت بگیرید باز این چالش رو می نماید؛ چون چالش ، چالش منطقی ست، هر کجا بروید هست، باید منطقی حل بشود. حل منطقی وقتی است که این سه حوزه به لحاظ روش و فلسفه روش یعنی فلسفه تفکر هماهنگ بشوند؛ و این همانگی وقتی است که یک فلسفه تفکر عام برآنها حاکم باشد.
- ضرورت شبکه تحقیقات، برای هماهنگی عقلانیت اجتماعی
این رویکرد برای این که محقق شود علاوه بر این نرم افزار نیاز به ابزار دیگری هم دارد. نیاز به شبکه اجتماعی دارد، باید مجموعه پژوهش ها و آموزش ها به یک شبکه به هم پیوسته تبدیل شود. اگر پژوهش هایی که در جامعه اتفاق می افتد از طریق یک نرم افزار شبکه ای به هم متقوم شوند، امکان تحقق چنین امری در مقیاس اجتماعی فراهم می شود. اگر می خواهیم عقلانیت استنباطی ، معادله و اجرایی را با هم هماهنگ کنیم، باید یک شبکه پژوهش اجتماعی ایجاد شود که نرم افزار این شبکه امکان چنین داد و ستدی را فراهم کند. غیر از نیاز به روش تحقیقِ هماهنگ و نیاز به فلسفه تفکر هماهنگ در این حوزه ها، نیاز به یک ابزار بزرگ اجتماعی نیز داریم که مجموعه گمانه زنی ها و گزینش ها و پردازش های اجتماعی را در حوزه استنباط، معادله و مدل در جامعه هماهنگ کنیم.
شبکه، ابزار هماهنگ سازی عقلانیت اجتماعی مبتنی بر آن نرم افزاری است که ابزار هماهنگی تفکر درجامعه است؛ تفکر استنباطی ، معادله و مدل را هماهنگ می کند ؛همه کسانی که تفکر می کنند. براساس آن نرم افزار، هماهنگ تفکر می کنند؛ این هماهنگی بوسیله شبکه اجتماعی محقق می شود. بنابراین نرم افزار این شبکه هم باید تولید شود. بعد از تولید نرم افزار ،خود شبکه هم باید ایجاد شود.
رسیدن به علم دینی این فرآیند طولانی را می طلبد. آن فلسفه تفکری که امکان تحقق جامعه دینی و امکان کنترل عینیت براساس دین و امکان جریان تعبد به دین را در کل عقلانیت اجتماعی فراهم می کند، یعنی تمامیت عقلانیت اجتماعی را دینی و متعبد به دین می کند، ما اسم این «فلسفه تفکر» را «فلسفه شدن» می گذاریم ، فلسفه ای که امکان شکل گیری یک عقلانیت بزرگ اجتماعی را مبتنی بر تعبد به وحی فراهم می کند.
اگر شما کل عقلانیت اجتماعی را تحت سرپرستی دین بردید، هم دین در همه عرصه ها حضور دارد و هم عقلانیت تجربی کار می کند ولی تحت سرپرستی دین. ما معتقدیم دینی شدن جامعه منوط به این است که دین بر تمامیت عقلانیت جامعه حاکم بشود و جامعه را مدیریت و سرپرستی کند. یعنی تفکر شما درحوزه های مختلف خضوع در مقابل دین باشد و الا متفکرین دانش شان منطقا از حوزه دین بیرون می رود؛ اگر هم اسمش را دینی بگذارید( برخی اساتید بزرگوار اسمش را دینی گذاشته اند ، می گویند چون کشف آیات تکوینی است پس دینی است.) ولی تحت سیطره دین و مدیریت انبیاء قرار نمی گیرد. دستگاه موازی با انبیاست. به هراندازه ای که شما استقلال درست کنید دایره نفوذ انبیاء و دین را محدود کرده اید. شما کتاب حکمت و حکومت آقای مهدی حائری یزدی را ببینید. چگونه حکومت دینی را نفی می کنند، می گویند به جای ولایت فقیه باید وکالت حکیم را قائل شد، نه ولایت است نه از آنِ فقیه است، وکالت است. آغاز کتاب ایشان از معرفت شناسی است وبا یک آیه قرآن شروع می کنند . می گویند شما در همه علوم از هستی و استی بحث می کنید. فلسفه ها از هستی، و دانش ها از استی؛ فرق فلسفه و دانش های نظری با عملی این است که فلسفه و دانش های نظری از هستی ها و استی های غیر مقدور بحث می کنند. فلسفه و دانش های عملی از هستی و استی های مقدور، بعد هم می گویند پایگاه صحت آنها هیچ ربطی به دین ندارد. معیار صحتش به ضرورت های منطقی ، ریاضی و تجربی بر می گردد. پس صحت علوم عملی و نظری ربطی به دین ندارد. از همین جا بنای اصلی نفی حکومت دینی را می گذارند. می گویند اگر جامعه علمی اداره می شود ربطی به دین ندارد. پس کسی منطقاً باید حاکم باشد که براین علوم مسلط است نه فقیه، ببینید همین که شما یک دستگاه موازی مقابل انبیاء درست می کنید، باید سهم بدهید.
اگر شما در معرفت شناسی حوزه معرفت موازی با وحی تعریف کردید که معیار صحت و منطق تکثیرش هیچ ارتباطی به وحی نداشت، بعد نمی توانید خروجیش را مقید به وحی کنید. علم است، معیار صحتش هم با خودش است، چرا دین در آن دخالت کند! بعد هم می گویند حکمت عمل و نظر هیچ فرقی با هم نمی کنند و معیار صحت هیچ کدام شان به دین بر نمی گردد. پس دانش های عملی هم جدای از دین قابل تولیدند و براساس آنها جامعه اداره می شود وارتباطی هم بادین ندارد!!
بر عهده ما که ان شاء الله اگر خدای متعال توفیق داد، جلسه بعد مبانی هستی شناسانه، معرفت شناسانه و دین شناسانه این نظریه را عرض کنیم و نقدهایی که به این مبانی شده است را ان شاء الله بررسی کنیم. واگر واقعاً آن نقدها وارد بودند نظریه را اصلاح کنیم