فرهنگ امروز/ انوشه منادی:
در آغاز، رمان «ماهو» را از زاویه معاصربودن، رمان بحران، فردیت، ساختار تکنیکی، بررسی میکنم و با توجه به ساخت لایهلایه معنایی، بررسی کامل آن خود حدیثی است مجمل.
«رابعه گفت: دل را فرستادم به دنیا که دنیا را ببین، بازفرستاد که عالم معنا رو، معنا را ببین، خود دگر باز نیامد به من...» مقالات شمس
رمان «ماهو» از عنوان آغاز میشود. عنوان هم ماهُوَ ست و ماهوند، بت اشرار در عهد عتیق و هم ماهو بهعنوان اسم خاص، به این نوع رفتار نویسنده با اسامی شخصیتها در ادامه اشاره میکنم. «ماهو» رمانی است محدود. این محدودیت انتخاب نویسنده است، درحالیکه در شکل ظاهری با رمان حجیم مواجه هستیم. محدود در لوکیشن یا مکان وقایع، درمجموع دوازده مکان استفاده شده است، چند مکان تکراری دارد که کل هفت یا هشت لوکیشن داخلی و اصلی را شامل میشود. غیر از خیابان و مکانهای خارجی و عمومی، در سیصدوچهل صفحه، مقابل مینشیند با خواننده. محدود در شخصیت، هیراد و برادرانش و خانواده و شاگردان، جماعتی میشوند، در آنسو ماهو و خانواده و دوستان مشترک به این جماعت اضافه میشود، اما به دلیل محوریت هیراد و روش درونکاوانه شخصیت، توسط راوی اول اثر که نویسنده است شکل میگیرد، راوی دوم، یعنی هیراد، از زاویه اولشخص، آشفتهحالی و پریشاناحوالیاش را بازگو میکند. هیراد در کل اثر، محوریت دارد. راوی اول، نویسنده، آگاهانه محدود به رفتار و افکار و کردار هیراد میماند و در جاهایی از زاویه دید اولشخص، عدول میکند، اما فاصله خود را با نگاه و کردار هیراد حفظ میکند. بیروتی در زاویه دید، بهطور غالب از زاویه اولشخص بهره گرفته ست اما در جاهایی بهمقتضای موقعیت و معنا و حسآمیزی، از منظر سومشخص بهطور محدود استفاده کرده است. به گمانم خلاصه داستان در حد آنچه در پشت جلد آمده کافی باشد و باز در اینجا هم محدودیت رعایت شده است. هیراد استاد دانشگاه در تحولات دهه هشتاد و فعالیتهای سیاسی به زندان میافتد، آشفتهحال از خودکاوی در این استراحت اجباری، رابطه بین خودش و ماهو را بررسی میکند و پریشانحال به زندگی اجتماعی بازمیگردد، درحالیکه فکر و ذکرش خودکاوی ست، تقریباً همه هستی و یا به تعبیر دیگر، فرهنگ مسلط را به واسطه وقایع جاری در زندگیاش به پرسش میکشد و از یافتن پاسخ برای پرسشهای اساسی شخصیتش بازمیماند. اینکه به پاسخ میرسد یا نه، خود تبدیل به درونمایه اصلی رمان میشود. از این منظر عنصر معاصربودن محقق است در رمان «ماهو». هیراد در جستوجوی عشقی گمشده است، عشقی که حتی یکبار لحظه خوش و شاد و باهمبودنشان را بدون دعوا و درگیری نمیخوانیم. آنچه در اثر روایت میشود تنها تلخی است و آوارگی و دعوا، و پایان دراماتیک این رابطه. «...وا ایستاد. تقه واشدن در بلند شد ماهو جلوی در آمده بود. سه چهار ثانیهای نگاه هم کردند، ماهو مشتش را وا کرد و کلیدها را پرت کرد توی پلهها، هیراد نگاه کلیدها کرد که جلوی پاش افتاد. بعد تأملی سر بالا گرفت و چشم به چشم ماهو دوخت. نه کینهای توی نگاهش بود و نه خشمی. ماهو لبها را جمع کرد، سر به دو سمت تکان داد. بعد برگشت تو و در را محکم به هم کوفت...» ص٢٠٦.
در فصل ده و در زمان حال و خطی روایت، در خانهای که ماهو برای هیراد اجاره کرده اتفاق میافتد و با پرتکردن کلید در جلوی پای هیراد، پرسش ایجاد میشود در ذهن خواننده، ماهو سر به تأسف تکان میدهد؛ چرا کلید را باز پس میفرستد برای هیراد، هیراد چه میکند کلید را برمیدارد یا نه... اما آنچه ته ذهن خواننده میماند پایان تلخ این رابطه است. هیراد از مخمصهای خلاص شده، بازمیگردد به همان فضایی زیستی که گرفتارش بوده و هست. در انتهای رمان آخرین جملهاش درحالیکه امیر را برحذر میکند از دخالت در فعالیت سیاسی اما...: دست در دست هم زدند به دل جمعیت. ص ١٣٩. با این جمله پترن دایرهوار اثر بسته میشود، اما پرسش بسیار با پاسخهای متنوع در ذهن خواننده باقی میماند و این درست هدف برنامهریزیشده نویسنده است تا مستقیم ذهن خواننده را به چالش بکشد، او قصد ندارد به پرسشی پاسخ دهد بلکه تلاش میکند تا پرسش ایجاد کند و در این امر موفق است.
رمان «ماهو» متکی بر گفتوگوست. گفتوگوهای طولانی بین هیراد و شخصیتها، این قالب، با توجه به لحن راوی، هیراد، ویژگی سبک بیروتی است. غلبه دیالوگ، بر اساس محوریت ماجرا نیست، بلکه برمبنای محوریت شخصیت پیش میرود. در گفتوگوها خط روایت کمی پیش میرود و در جاهایی تکرار میشود، خط روایت در سطح افقی پیش میرود. اما به میزان زیادی زبان یا همان لحن به عمق میرود و به شخصیتپردازی میپردازد. مثلاً گفتوگوی تلفنی هیراد با هادی، ص٢١٢، درعینحال که موضوع مشغله ذهنی هیراد در محور گفتوگوست، درعینحال در خدمت شخصیتپردازی هادی و دادن اطلاعات روایت است... در اساس این نوع روایت آگاهانه انتخاب شده و نویسنده محدود را انتخاب میکند، کار در این فرم سخت و پیچیده است. با توجه به عناصر کلاسیک ساخت داستان و رمان، نویسنده بر اساس وحدت رویه، محدود را انتخاب کرده است و با بررسی فصلهای رمان، میتوان ساختار نمایشی ارسطویی را در یک فصل گزینش کرد و در همان موقعیت، اطلاعات صحنه و گفتوگوها و زمان واقعه و ماجرا، بهکارگیری این عناصر را مشخص کرد بهعنوانمثال فصل اول رمان، هیراد به ملاقات هادی رفته است و یک پرسش در طول فصل تکرار میشود و هادی با پاسخهایش، ذرهذره ساخته میشود و بخشی از ماجرای اصلی رمان کلید میخورد. در این فصل میتوان عناصر شخصیتپردازی و گرهافکنی و اوج و فرود ساختار کلاسیک را دید. رفتار نویسنده با کلمات و اسامی، در ایجاد لحن و ایجاد لایه در زبان روایت با نشانهگذاری پیش میرود. زبان در بهکارگیری روزمره از معنا تهی میشود. وجه ارتباطی غالب است بر زبان، و زمان در شکل روزمرگی، معنا را تهی میسازد. برای گریز از این عارضه اجباری، نویسنده دست به مهندسی کلمات میزند و با بهکارگیری تکنیک آشناییزدایی، نوزایی معنا میسازد، زبان روزمره، در معنا زنده میشود. مثلاً اسم ماهو که در ابتدا اشاره کردم، درواقع تحلیل و نگاه نویسنده از مفهوم عشق در لایه معنایی رمان، ماهُوَ است. همین رفتار با سایر اسامی بهچشم میخورد، مثل دانیال و شکم نهنگ و اسطوره پس پشت این اسم. یا هادی که درست برخلاف معنای اسمش رفتار میکند، نویسنده با تمام عناصر شناختهشده چنین رفتار میکند و با آشناییزدایی از این عناصر کارکرد موردنظرش را بهره میگیرد. «ماهو» رمانی معاصر است و زمان در شکل اثر تنیده شده ست. روایت با شکست در زمان حال و زمان گذشته، مرحلهمرحله پیش میرود. «ماهو» در کل رمان بحران است که بهشدت و بهطور طاقتفرسایی از روزمرگی و بیمعنایی فاصله میگیرد، تلاش نویسنده در آشناییزدایی بهطور سامانیافتهای در کل رمان گسترش یافته است. بهقول فوئنتس در مورد روزمرگی: هنوز چندان جان دارد که باید کشتش. و درواقع بیروتی کوچکترین نشانه روزمرگی را میکشد.
فردیت در رژیمهای توتالیتر و پدرسالار و استبدادی بهشکل ازخودبیگانگی و یکنواختی شخصیت و متحدالشکل شدن بروز میکند. تکصدایی و هویت مشترک داشتن از نشانههای این نوع سیستم است، اما در ماهو، با تأکید سفت و استوار نویسنده بر فردیت هیراد و ماهو و اکثر شخصیتهایش، نگاه برتر نهادن فرد بر جمع را پیش میبرد. قائلشدن اصالت و اهمیت بر فرد، آنهم بهطور مطلق، بر کل رمان سایه افکنده و به همسویی و انسجام نشانهها در اجزا و معنا کمک میکند. در رمان نظام نشانهها کارکرد دارد و نویسنده از یک نشانه به نظامی نشانهشناسانه و درهمتنیده میرسد که تحلیل اوست از جهان برساخته در داستان و متنی را بهعنوان یک کل ایجاد میکند که تمام عناصر در برابر یکدیگر انجاموظیفه میکنند، بهاینترتیب وقتی که هیراد میگوید: انسان ابتدا از لجن آفریده شد و سپس در آن روح دمیدند، حالا، امروز، روح رفته و چه مانده است لجن ... . این نوع رفتار در کل اثر از جز به کل تکرار شده و مضامین از منابع عهد عتیق، ادبیات کهن، مفاهیم فلسفی، بامعنا در امروز گره میخورد، آشفتگی و آوارگی روحی هیراد، عشق و نفرت در سکنات او در ابعاد متنوع ساخته میشود، یکی از برادران او، دانیال همان دانیال نبی است که از ظلم و جور به کوه پناه برده است، کوه و دور از هیاهوی جهان مدرن، نشانهای در کنار نشانههای دیگر و نظام مهندسی کلمات که معنای کلی اثر را سامان میدهد و رمانی معاصر خلق میشود. در مورد مکانها، جدا از گفتوگوهای طولانی، راوی هرگاه به خیابان میآید و با همان ابزار و منظر که از ابتدای رمان با خواننده قرار گذاشته به اطراف به مردم و به زندگی اجتماعی پیرامون نگاه میکند، با یک لمحه محیط و آدمها را میسازد، ایستگاه سواریهای خطی، ون مسافرکش، دو دختر در کافیشاپ، عبور پیرمردی و یا حتی خرید ساعت را از یک رفتار روزمره تبدیل به معنا در همان موقعیت میکند. نوع روایت در این مکانها تصویری است اما با شگرد آشناییزدایی، از بیمعنایی روزمره فاصله میگیرد و معنایی دلخواه راوی-نویسنده را خلق میکند و یکدستی و انسجام روایت را حفظ میکند. نکته آخری که گمانم لازم به ذکر است، با نگاه کلاسیک به رمان «ماهو» میتوان پرداخت و با کل اثر و یا با بخشهای آن مواجه شد. عناصر ساخت داستان مثل: طرح و نقشه و پیرنگ، توالی زمان یا شکستن آن، زمان حال و زمان گذشته، کشمکش، هولولا و تعلیق و بحران در کل اثر، زاویه دید و... همه را در فصلهای رمان میتوان یافت. مثلاً فصلی که ماهو به خانه هیراد میآید درحالیکه چند دوست و شاگرد هیراد در خانهاند و ماهو هم به همراه دوست مشترکشان میآید. برخورد این دو در زمان حال داستان، کاملاً دراماتیک ست و از آغاز فصل تا پایان میتوان نمودارش را کشید. در این فصل نقطه پایان بر رابطه این دو گذاشته میشود، اما بحران هیراد هم چنان در شخصیتش و در روحش ادامه مییابد. و یا در همان فصل اول، زن جوانی در انتهای فصل میآید، زن هم کار میکند و هم میتوان فهمید که از او میتوان بهره گرفت، به دلیل زیردستبودن و احتیاج. تلخی نگاه و موقعیت زن درست مثل سایهای کمرنگ در حاشیه طرح اصلی به چشم میآید.
با دقت به ساختار روایی فصول میتوان عناصر کلاسیک روایت داستان را نه بهشکل داستان چخوفی اما بهگونه داستان بیروتی که ریشه در داستایوفسکی بزرگ دارد، یافت. در پایان: «گویند رمز عشق مگویید و مشنوید/ مشکل حکایتی ست که تقریر میکنند.» حافظ
روزنامه شرق