فرهنگ امروز/ شیما بهرهمند
در ١٩ نوامبر ١٩٥٧، گروهی بازیگرِ نگران آماده میشدند تا در مقابل تماشاگران به صحنه بروند. بازیگران اعضای کارگاه بازیگری سانفرانسیسکو بودند و تماشاگران، هزاروچهارصد تن زندانی زندان مخوف سنکوئنتین. بعد از چهلوچهار سال از آخرین نمایشی که در این زندان اجرا شده بود، اینک نمایش «در انتظار گودو» اثر بکت انتخاب شده بود برای اجرا، تنها به خاطر اینکه بازیگر زن نداشت. نگرانیِ گروه تئاتر غریب نبود، زیرا بنا بود نمایشی مبهم و روشنفکرانه، که در میان بسیاری از تماشاگران با فرهنگ اروپای غربی جنجال بهپا کرده و بحث و حدیثهای بسیار میانِ اهل هنر راه انداخته بود، در برابر گروهی از خشنترین تماشاگران دنیا روی صحنه برود! هربرت بلاو، کارگردان کار ابتدا روی صحنه رفت و رو به سالن تاریک، خفه و پرجمعیت، آکنده از چوبکبریتهای افروختهای که زندانیان بعد از آتشزدن سیگار پرت کرده بودند و برخیشان هنوز میسوخت و اندک نوری میتاباند، از نمایش سخن گفت. «بلاو نمایش را با یک قطعه موسیقی جاز مقایسه کرد که باید به آن گوش داد و دید چهچیزی در آن پیدا میشود.»١ و بعد پرده کنار رفت و نمایش آغاز شد و برخلافِ تصور آنچه تماشاگران بافرهنگِ پاریس، لندن و نیویورک را سردرگم کرده بود، بیدرنگ ازسوی زندانیان فهم شد. یکی از زندانیان میگفت گودو جامعه دیگری است. دیگری آن را دنیای بیرون خواند و یکی هم درکِ نمایش را گذاشت پای آنکه زندانیان معنای انتظار را خوب میدانند و نیز میدانند اگر گودو سرآخر میآمد، تنها مایه ناامیدی بود. کسی هم در سرمقاله روزنامه زندان نوشت: «نمایش پرسش خاصی را مطرح نکرد، هیچ نتیجهای را بر تماشاگر تحمیل نکرد، هیچ امید خاصی نداد... ما هنوز در انتظار گودو هستیم و همچنان منتظر خواهیم ماند.»٢ واکنشِ زندانیان به نمایش بکت، در روزنامهها هم سروصدا کرد. نوشتند، نمایش که آغاز شد همه در انتظار نمایشی کمدی بودند، اما وقتی تنها دو مرد روی صحنه آمدند و خبری از نمایش خندهدار و مضحکه نشد، از کوره در رفتند و کنار راهرو ایستادند تا با خاموششدن چراغها در بروند اما دو دقیقه که از نمایش رفت، همه ماندند تا نمایش تمام شد. «همه تکان خورده بودند.» ادوارد آلبی، درامنویس مطرح آمریکایی و خلفِ بکت، یونسکو، آداموف، پینتر، ژنه و دیگر منتسبان به تئاتر ابسورد از تئاتری میگفت که در کار تغییر بود: «تئاتر همیشه سعی کرده است دنیا را تغییر بدهد.» او بر این باور بود که اگر تاریخ تئاتر را از سر بخوانید به یاد میآورید که تئاتر همواره فرمی است برای زیروزبرکردنِ زندگی. او درست در دورانی به جریان ابسوردنویسی پیوست که آمریکا غرق در رؤیا بود. دامنه فراگیری و تأثیر تئاتر ابسورد بهحدی بود که در کوتاهزمانی کل اروپا را درنوردید و سَر از ایتالیا، اسپانیا، آلمان، سوئیس و بریتانیا در آورد، اما هنوز نویسندگان آمریکایی غایبان این صحنه بودند. بهطور نسبی تئاتر آمریکا متأثر از فضای حاکم بر آنجا به راه دیگر میرفت. «سنت تئاتر ابسورد از احساس سرخوردگی عمیق ریشه میگیرد، از اینکه معنا و هدف زندگی رخت بربسته است؛ و این ویژگی کشورهایی مثل فرانسه و بریتانیا در سالهای پس از جنگ جهانی دوم بوده است.»٣ اما در آمریکا بحث بر سر رؤیای آمریکایی است. اعتقاد به پیشرفت تا میانه قرن بیستم کش آمده و آخرین کورسوهای رؤیا دیده میشود. تا حوادثِ دهه هفتاد، واترگیت و ویتنام. ادوارد آلبی اما خلافِ این جریان امیدوار حرکت کرد. او با نخستین نمایشنامهاش، «داستان باغوحش»- درست یک سال بعد از اجرای «در انتظار گودو» در زندان- رویکرد خود را در تئاتر آشکار کرد . ازقضا اجرای آن مقارن شد با اجرای «آخرین نوار کراپِ» بکت. او از همین نمایش ناتوانی انسان معاصر از برقراری ارتباط حقیقی را نشانه میرود و تصویری از انسان گمشده میسازد که در تمام تئاترهای ابسورد آن روزگار مابازایی داشت. بعد در نمایش تکپردهای «مرگ بسی اسمیت» زندگی یک خواننده سبک بلوز را روایت میکند که بهخاطر سیاهبودناش از دنیا میرود: بیمارستانهای مخصوص سفیدپوستان او را نپذیرفته بودند. «رویای آمریکایی» از همان عنوانش مضمون خود را علنی میکند. انتقاد و فراتر از آن حمله تمامعیار به آرمان و رؤیایی که نویدِ پیشرفت و اخوت میداد. آلبی باور داشت که این مفاهیم و کلمات زیبا، تنها از اکراهِ ما (آمریکاییها) از رودرروشدن با واقعیت بشر حکایت دارد. «چهکسی از ویرجینیا ولف میترسد» از مهمترین نمایشنامههای آلبی است که به خانواده رؤیایی آمریکای آنزمان میتازد و نبردی بود بیرحمانه در قالب زناشویی و بهشیوه آثار استریندبرگ. ادوارد آلبی واقعیتِ ساختگی دورانش را نپذیرفت و در سبک ابسورد پرده از آن برداشت. او در آخرین نمایش خود، «تعادل ظریف» یا «توازن ظریف» به واقعیت بازگشت: «واقعیتی آکنده از رازها و ترسهای بینام.» او نماینده درامنویسان آمریکایی در جنبش ضدادبی است که در تئاتر، بهشکل ابسوردیسم بروز کرد و در ادبیات فرمِ «رمان نو» گرفت و در نقاشی هم بیان خود را در سبک «آبستره» یافت. بیراه نیست که این فرم تازه درام را که جانبِ اقلیتها بود و در انتظار واقعیتی دیگر، پیش از همه زندانیان درک کردند، و بیدلیل نیست که در مرگِ ادوارد آلبی برخی رسانهها او را «وجدان بیدار آمریکا خواندند». سرآخر باید گفت تئاتر ابسورد از امر عبث سخن میگوید تا انسان را در برابر وضعیت بشری، چنان که هست، قرار دهد و او را از توهماتی که مایه سرخوردگی مدام و ناامیدی به تغییر است، برهاند. همانطور که آلبی به توان تئاتر برای تغییر باور داشت.
١،٢،٣. تئاتر ابسورد، مارتین اسلین، ترجمه مهتاب کلانتری و منصوره وفایی، نشر کتابآمه
* غالب آثار مهم یا دستکم مطرح ادوارد آلبی به فارسی درآمده که ازاینمیان برخی را بزرگان تئاتر ترجمه کردهاند: «رویای آمریکایی» با ترجمه رضا کرمرضایی و «سهزن بلند بالا» را هوشنگ حسامی و «داستان باغوحش» را هم داریوش مؤدبیان. از دیگر آثار چون «چهکسی از ویرجینیا ولف میترسد» نیز دو ترجمه هست از عبدالرضا حریری و سیامک گلشیری. «مرگ بسی اسمیت» هم با ترجمهی شهرزاد بارفروشی و زیر نظر حمید امجد چاپ شده است.
روزنامه شرق