به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ «لیز کی» مینویسد: «اولینباری که داستان من را به عنوان «داستان زنانه» تفسیر کردند ناراحت شدم اما حقیقت اینجاست که بیشتر آثاری که میخوانم توسط نویسندگان زن نوشته شدهاند. از خواندن شخصیتهای عمیق و داستانهای خانوادگی که درباره روابط انسانی نگاشته میشود لذت میبرم. داستانهای جنایی را دوست ندارم. از داستانهای مردانه لذت نمیبرم. داستانهای ادبی تاریک و پیچیده و داستانهای تجاری کمدی لذت میبرم و از هر ده عدد کتابی که با این موضوعات به نگارش درمیآید نه عدد توسط زنان نوشته میشود.
اما از آنجا که داستانهای زنانه در گروه خاصی قرار میگیرد، به مذاق مردان خوش نمیآید. چنین کتابهایی را به راحتی میشناسیم. جلد کتاب نشاندهنده محتوای آن است. بازاریابی و تبلیغات این نوع آثار نیز متفاوت است و به ما میفهماند محتوای آن مصرفی است و اگرچه ممکن است با ظرافت نوشته شده باشند اما درک آن نیاز به تعمق ندارد. اما تصویری ضد زن در این نوع تبلیغات و گروهبندی داستان به زنانه و مردانه وجود دارد. داستان این کتب به ما حس راحتی میدهد و شبیه داستانهایی است که در طول عمرمان بارها به ما گفته شده است.
در داستان من، دو شخصیت محوری وجود دارد و هیچکدام از آنها خوب نیستند. نام کتاب من «هیولا: یک داستان عاشقانه» نام دارد. همیشه با خودم فکر میکردم که کتابم عنوان خوبی ندارد. از یک کتاب زنانه انتظار میرود که چیزی را به خواننده آموزش دهد. به خواننده یاد بدهد چطور زنانه رفتار کند و حتی گاهی زنانه رفتار نکند. ابهام زیادی در این باره وجود دارد گویی خوانندگان زن خود توان تشخیص خطاها و مشکلات شخصیتها را ندارند.
همه دنیا در تلاش هستند به زنان مسائل مختلف را آموزش دهند. مجلات به ما میآموزند چطور از لوازم آرایش استفاده کنیم. اخبار زنان مشهور را میخوانیم و روزنامههای زرد به ما میآموزند پشت سر زنان بازیگر سخن بگوییم. زنان کمی هستند که از نظر دیگران زیبا هستند و با وجود تبلیغات بسیار برای زیبا شدن همیشه این تأکید وجود دارد که زیبایی سیرت از اهمیت بیشتری نسبت به زیبایی صورت برخوردار است.
حتی سرگرمی زنان نیز باید آموزشی باشد. به ما یاد میدهند چطور مادران بهتری باشیم و روابط بین خواهران تا چه حد از اهمیت برخوردار است. در داستانهای زنانه قهرمانانی داریم که با خصوصیات منفی زنانه خود میجنگند. در داستانهای زنانه با شخصیتهایی روبهرو میشویم که بسیار ساده هستند و چه چیز مانند عدم اعتماد به نفس در زنان برای خواننده جذاب است! و در طول داستان یاد میگیرند که به این مسئله بیتوجهی کنند. زنان داستانی به دلیل وجود اتفاقی شوکه میشوند اما در طول داستان میآموزند چطور مستقل شوند و برای ارزشهای خود بجنگند.
در بعضی داستانها مانند Last Night at the Blue Angel نیز زنان آسیبدیدهای را میبینیم که هیچ وقت خوب نمیشوند. شخصیتی که تحت تأثیر دنیای فاسد اطراف خود قرار میگیرند. وظیفه ادبیات داستانی این است که احساسات ما را به چالش بکشد و گسترش دهد و قرار نیست همان احساسات زندگی عادی را به ما دیکته کند. در این نوع داستانها چنین اتفاقی رخ میدهد.
من به یک عنوان خواننده داستانهایی را دوست دارم که از مادر، خواهر، و عشاق سخن بگوید اما داستانهایی را که حقایق تلخ را بیان کنند بیشتر دوست دارم. من دلم میخواهد داستان ارتباطهایی را بخوانم که دچار ضعف هستند و هیچگاه تصحیح نمیشوند. دلم میخواهد داستان آدمهای دلشکسته و آسیبدیده را بخوانم. دلم میخواهد داستان عاشقانهای را بخوانم که در آن عشق با زحمت به دست نمیآید و ارزشهای خاصی را به خواننده دیکته نمیکند. داستان انسانهایی که احساس خاصی دارند و تلاش میکنند مشکلات خود را حل کنند و عشق جایزه انسانهای خوب نباشد.
از نظر من قهرمان زن کسی نیست که در پی یادگیری باشد یا بر خطاهای خود غلبه کند و به خاطر خطاهای خود تنبیه نمیشود. به نظر من در داستانهای زنانه نباید فرصتی برای توجیه رفتارهای قهرمان داستان وجود داشته باشد. جالب است که همیشه وقتی درباره شخصیتهای مرد و تصمیم آنان سخن میگوییم این سؤال به ذهن متبادر میشود که «انگیزه وی چیست؟» و «چه میخواهد؟» اما همین سؤال درباره زنان چنین تکرار میشود که «بهانه او چیست؟». به نظر من یک قهرمان زن نباید در پی بهانه باشد. من از زنانی که همیشه به دنبال بهانه هستند بیزار هستم.
دلم نمیخواهد درباره زن بودن در زندگی واقعی سخن بگویم. من درباره دنیایی صحبت میکنم که در آن باید زن بودن را انتخاب کرد. کتبی که توسط زنان و برای زنان نوشته میشود هر روز بیشتر از پیش دچار ابهام میشوند و زنان نیز به عنوان یک انسان و نه فقط یک زن به حساب میآیند و این ایده را دوست دارم. من برای زنان مینویسم اما دلم نمیخواهد به این دلیل کیفیت کار خود را پایین بیاورم و گروهبندی مردانه و زنانه را که در آن زنان در درجه دو م اهمیت قرار دارند نمیپذیرم.»