به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اعتماد؛ هرسال با آغاز سال تحصیلی این نارضایتیها و اعتراضها به گونهها و زبانهای مختلف بیان میشود و در شرایط و موقعیتهای خاص توسط معلمان و کارشناسان هم به آن پرداخته میشود که متاسفانه چندان به آن توجهی نمیشود و در حد حرف و فریاد و اعتراض میماند.
اما چندی است به یاری تعدادی از کنشگران و علاقهمندان به این حوزه پای تحلیلگران و نظریهپردازان هم به این حیطه باز شده و نظام آموزشی مورد نقد و بررسی آنها قرار گرفته است که این ورود را باید به فال نیک گرفت و بر استمرار آن تاکید ورزید و از آن استقبال کرد.
ما نیز در گروه مدرسه« اعتماد» با استقبال از این رویکرد ضمن اعلام آمادگی برای انعکاس نظرات و دیدگاههای اندیشمندان، محققان، نظریهپردازان و تحلیلگران، به بهانه آغاز سال تحصیلی جدید بخشهایی از نظرات مصطفی ملکیان و عباس عبدی را که به تازگی در رسانهها منتشرشده، آوردهایم تا در این هیاهوی مهر از این زوایه هم به فلسفه و کارکرد نظام آموزشی نظری انداخته شود و عمیقتر از همیشه این نهاد مهم و گسترده و اثرگذار را مورد نقد و بررسی قراردهیم.
نهاد آموزش و پرورش، فراتر از وزارت آموزش و پرورش
مصطفی ملکیان که همواره توجه خاصی به مقوله تربیت در بیان و تبیین دیدگاههای خود دارد و در تعامل با کنشگران این حوزه هر از چند گاهی به ابراز نظر در این زمینه میپردازد، در گفت گویی با نشریه مروارید به ٥ واقعیت دردناک در نهاد آموزش و پرورش اشاره میکند که ما به چند مورد از آن میپردازیم. او ابتدا منظور خود را از نهاد آموزش و پرورش بیان میکند و میگوید: واقعیت این است که من وقتی به آموزش و پرورش به معنای نهاد آموزش و پرورش که وزارت آموزش و پرورش فقط بخشی از آن است، نگاه میکنم، نهاد را به معنای جامعهشناختی آن در اینجا به کار میبرم که مثلا شامل وزارت آموزش و پرورش، وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، خطیبان، واعظان و سخنرانان، صدا و سیما و همه آنهایی که آگاهانه یا ناآگاهانه، خواسته یا ناخواسته در حال تربیت من و تو هستند. من و تو به عنوان شهروندان این جامعه. بنابراین من فقط به وزارت آموزش و پرورش نظر ندارم، به نهاد آموزش و پرورش نظر دارم. اما شک نیست که در نهاد آموزش و پرورش، مهمترین سهم، از آنِ وزارت آموزش و پرورش است. به جهت اینکه از سالهای آغاز زندگی، ما را در چنگ خود دارد و سالهای آغازین زندگی ما نسبت به سالهای بعدی زندگی، بیشترین اهمیت را دارند، پس بیشترین نقد هم معطوف به وزارت آموزش و پرورش خواهد بود.
آموزش و پرورش ما مبتنی بر فهم نیست، مبتنی بر حافظه است
وی در ادامه به انتقاد از نهاد آموزش و پرورش در کشور میپردازد و بر این باور است که نخستین عیب و ایراد این است که آموزش و پرورش ما مبتنی بر فهم نیست، مبتنی بر حافظه است. یعنی از میان قوای ذهنی ما، همه تاکید فقط روی حافظه گذاشته شده است و کاری به فهم (Understanding) ندارند. یعنی به جای اینکه سعی بر این شود که مطلبی به مخاطب تفهیم شود، سعی میشود که مطلبی در حافظه مخاطب جایگیر شود. آن وقت طبعا اثرش این است که به جای اینکه با مفهوم سروکار داشته باشد با لفظ، واژه و تعابیر زبانی سر و کار داشته باشد. اگر من با مخاطبم بخواهم بر اساس تکیه بر فهم گفتوگو بکنم همیشه مفاهیم هستند که باید مورد توجه من باشند. ولی وقتی که بر اساس حافظه با طرف مقابل سخن میگویم، اینجا بر لفظ، واژه و تعابیر زبانی (اعم از واژه، عبارت یا جمله) تکیه میکنم. معنایش این است که شما عمق واقعیت را درک نمیکنید اما بلد هستید واقعیتی را که عمق آن را درک نکردهاید در قالب زبان بیان کنید. این اثری است که در پی دارد. بر اساس هر ۵ فلسفهای که برای آموزش و پرورش داریم، ما باید واقعیت را تفهیم کنیم، نه اینکه کاری کنیم که مخاطب بیآنکه واقعیت را فهم کرده باشد بتواند آن را در قوالب زبانی بیان کند.
بدیلهای ویرانگر آموزش و پرورش برای استدلال
ملکیان در بخش دیگری از این گفت وگو به غیبت عنصر استدلال در نظام آموزشی ما میپردازد و میگوید: عیب و نقص دوم این است که آموزش و پرورش ما مبتنی بر استدلال نیست. مبتنی بر جایگزینهای استدلال است که جایگزینهای استدلال را با اینکه چندین چیز هستند ولی من اختصارا به همه آنها تعبد میگویم. وگرنه وقتی استدلال در فضای ارتباطی مفقود شد آن وقت جایگزینهای آن همچون القاپذیری، تلقینپذیری، تقلید، تعبد، تبعیت از افکار عمومی، تبعیت از مدهای فکری، تبعیت از روح زمانه، همرنگی با جماعت و… پیش میآید که بدیلهای ویرانگری هم هستند اما به هر حال چنین بدیلها و جایگزینهایی وجود دارد. اما برای اینکه من دایما این بدیلها را اسم نبرم، یکی از آنها را که شاخصترین آنهاست و روح همه آنها را در خود دارد اسم میبرم که تعبد است. وگرنه همه بدیلهایی که عرض کردم، بدیلهای ناسالم استدلالگرایی است. آموزش ما مبتنی بر استدلال نیست. مبتنی بر تعبد است یعنی به مخاطب ما نشان نمیدهد که تو چرا باید این مدعا را بپذیری، اگر بخواهد نشان بدهد که چرا باید این مدعا را بپذیری، باید دلیل این مدعا را بیاورد. البته دلیل انواع دارد و در این شکی نیست اما برای هر مدعایی باید دلیلی ارایه کرد. اما به جای این، میگویند این را بپذیر چون فلانکس گفته است. حالا آن کس از خود مربی کودک و معلم شروع میشود تا برسد به بالاتر و بالاتر و بالاتر.
ایدئولوژیکاندیشی و پایان دادن به نقد و بررسی
مصطفی ملکیان در ادامه میگوید: عیب سوم آموزش و پرورش ما، ایدئولوژیکاندیشی است. امروزه وقتی در مطبوعات میگوییم ایدئولوژی، بیشتر از هر چیزی ذهن ما به مارکسیستها و سوسیالیستها و چپها معطوف میشود که اینها ایدئولوژیکاندیش هستند. بعد ذهن ما متوجه مذهبیها هم میشود که آدمهای مذهبی هم ایدئولوژیکاندیش هستند. اما ایدئولوژیکاندیشی این نیست که محتوای حرف تو چیست. معنایش این است که طرز برخوردت با رای خودت چیست. ایدئولوژیکاندیش بودن به این نیست که تو مارکسیست باشی یا ضدمارکسیست باشی تا ایدئولوژیکاندیش نباشی. یا اگر ضدمذهب باشی از ایدئولوژیکاندیشی رهایی پیدا کردهای. اصلا و ابدا چنین نیست. محتوای باورها و آرای من نیست که مرا ایدئولوژیک یا غیرایدئولوژیک میکند، طرز مواجهه و برخورد من با باورها و آراست که مرا ایدئولوژیک یا غیرایدئولوژیک میکند. حالا، ایدئولوژیکبودن را من این طور تعریف میکنم که اگر شما معتقد باشید که در باب موضوعی یا مسالهای یا مشکلی، ختم سخن گفته شد و پرونده این موضوع یا مساله یا مشکل بسته شد، آن وقت شما درباره این موضوع، این مساله و این مشکل، ایدئولوژیکاندیش هستید. ایدئولوژیکاندیشی این است که ما معتقد باشیم، سخن آخر و فیصلهبخش، گفته شد و حالا باید برویم سراغ بقیه موضوعات، مسائل و مشکلات. اما این موضوع خاص یا مساله خاص یا مشکل خاص دیگر فیصله یافت. چون حق مطلب درباره آن گفته شد. حالا کی گفته؟ چه شما بگویید مارکس گفته، عیسی گفته، اسپینوزا گفته، کانت گفته، بوعلی سینا گفته، سعدی گفته و… این مهم نیست که بگویید چه کسی گفته، مهم این است که معتقد باشید که پرونده این موضوع دیگر بسته شد، چون ختمسخن را در این باب از فلان کس شنیدهایم. به این معنا غیرایدئولوژیکاندیشی یعنی اینکه در باب هر موضوع، مساله یا مشکلی، میشود بازاندیشی کرد و از نو هم پرونده را گشود و از نو نقد و بررسی کرد که راهحل درست مساله یا راه رفع درست مشکل چیست. نه اینکه این مساله یا مشکل تا ابد حل یا رفع شد چون فلان کس مساله را حل و مشکل را رفع کرده است. ایدئولوژیکاندیشی یعنی پرونده را مختومه اعلامکردن. این ایدئولوژیکاندیشی در آموزش و پرورش ما وجود دارد.
دانشآموزان از همان درسهایی نفرت دارند که آموزش و پرورش آنها را انتخاب میکند
عباس عبدی در گفتوگو با سایت فانوس گفته: آموزش و پرورش در مجموع دو کارکرد اصلی دارد. یکی ارتقای سطح علمی و آموزشی دانشآموزان و دیگری رشد و تربیت اجتماعی آنها از طریق حضور در مدرسه و ارتباط با معلمان و محتوای درسی. اما واقعیت این است که آن کارکرد اول را میتوانیم بگوییم هر مدرسهای کم و بیش انجام داده است و میدهد. ولی کارکرد دوم را که جزو وظایف آموزش و پرورش هست، نمیتواند انجام بدهد. به عنوان نمونه اگراز دانشآموزان بپرسند که چه درسهایی را قبول دارند یا از چه درسهایی لذت میبرند و از چه درسهایی تنفر دارند، دانشآموزان از همان درسهایی نفرت دارند که آموزش و پرورش آنها را انتخاب میکند تا برای اجتماعی کردن دانشآموزان و مطابق ارزشهای رسمی آنها را تربیت کند. چندی پیش مدیرکل آموزش و پرورش استان تهران گفته بود که ما زمان درسهایی مانند دینی، علوم اجتماعی و تاریخ را باید بیشتر کنیم. ولی باید پرسید که آیااین میزان ساعتی که اکنون برای این درسها هست کارایی مثبتی دارد یا ندارد؟ اگر کارایی منفی است، هر چه زمان را بیشتر کنیم اثرات منفی بیشتری دارد. شما بهترین دوران زندگی یک فرد را در اختیار آموزش و پرورش قرار دادهاید. البته آموزش و پرورش تنها نیست و خانواده و جامعه نیز تاثیر دارند. ولی در همین حد هم چند سال هرروز و روزی ۶ یا ۷ ساعت این دانشآموزان در مدرسه هستند. برای ارزیابی نتیجه و کارایی تربیتی و اجتماعی کردن آموزش و پرورش میتوانیم دیپلمهها را ارزیابی کنیم. ببینیم که چگونه هستند و چقدر با اهداف آموزش و پرورش فاصله دارند؟ قطعا خیلی زیاد! و قطعا بخش عمده این افراد متضاد با آن آموزشهای رسمی رشد کردهاند. یعنی اینکه آموزش و پرورش اثر مثبت چندانی روی اینها نداشته است. مانند یک بیمارستان که بیمارانی را داخل بیاورند و قرار باشد که از آن طرف سالم بیرون ببرند و بعد میبینیم که افراد بیمارتر بیرون میروند. معلوم است که یک جایی گیر دارد. یا مثلا یک مجتمع ورزشی را در نظر بگیریم که هدفش این است که آدمهای کمتحرک بروند داخل برای اینکه ورزش کنند و شادابتر باشند اما میبینیم خروجی آن، افراد بیتحرکتر و ناشادابتر است.
آموزش و پرورش ما عملا نمرهاش منفی است
این تحلیلگر مسائل اجتماعی در بخش دیگری از پاسخ خود به دلایل نا کارآمدی نظام آموزشی اشاره میکند و میگوید: اینجا هم معلوم است که مشکلی وجود دارد. آموزش و پرورش به دلیل همین مسائلی که هست و مسائل مالی هم که خیلی موثر است نتوانسته کارکردش را به درستی انجام دهد. اگر نگاه کنیم به نسبت قیمت ثابت، سهم آموزش و پرورش سرانه و سهم معلمان نسبت به قبل کم شده است. البته دلایل خاص خودش را هم داشته است ولی در مجموع فکر کنم که آموزش و پرورش ما عملا نمرهاش منفی باشد. در بهترین حالت صفر است!
فرآیند اجتماعی شدن دانشآموزان به صورت کامل صورت نمیگیرد
عبدی در بخش دیگری از گفتوگویش با سایت فانوس در پاسخ به پرسشی مبنی بر نسبت ناکارآمدی نظام آموزشی و افزایش آسیبهای اجتماعی میگوید: باید ببینیم یک دانشآموز چقدر با نظام آموزشی احساس همدلی، همسویی کرده و تعلق خاطر دارد. باید تحقیق کرد که آیا دانشآموزان معلمانشان را دوست دارند؟ محیطشان را دوست دارند؟ مدرسه شان را دوست دارند؟ اگر یک روز مدرسه نیایند ناراحت میشوند یا نمیشوند. یا اینکه کتابهایشان را«غیر از فیزیک و ریاضی و شیمی و درسهای تجربی و…» که بیشتر با ارزشهای فرهنگی مربوط است، دوست دارند یا دوست ندارند؟ من اصلا خوشبین نیستم و معتقدم فرآیند اجتماعی شدن دانشآموزان به صورت کامل صورت نمیگیرد. وقتی که این فرآیند کامل صورت نگیرد، آن وقت دانشآموز رفتار خودش را دارد و هر رفتاری که بخواهد انجام میدهد. اجتماعی شدن یعنی اینکه ما یک سری رفتارهای خوب و ارزشمند را به فرزندانمان یاد بدهیم. اگر دانشآموز به مدرسه تعلقخاطر نداشته باشد، هر چه که مدرسه برایش بگوید، عکس آن را انجام میدهد.