فرهنگ امروز/ نیما شریفی:
کتاب «هویت ایرانی» شامل دیدگاههای احمد اشرف درباره هویت تاریخی و ملی ایرانی به انضمام دو مقاله از گراردو نیولی و شاپور شهبازی است. هدف اصلی این کتاب «بررسی سیر تحول اندیشه یا ایده ایران همچون عنصری هویتی، تاریخی، فرهنگی، دینی و سیاسی بوده است و اینکه این ایده که خود را در لابهلای متون گوناگون دینی عصر باستان تا متون تاریخی، ادبی و گاه دینی دوران پس از اسلام به نمایش گذاشته، چگونه در فرازونشیب تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران و مردمان ایرانی تداوم یافته و در دوران مدرن و معاصر، بنیان ظهور هویت ملی ایرانی را استوار ساخته است».(ص ٢٢٢)
از نظر اشرف آنچه اهمیت دارد، بیپایگی نظریه تاریخیای است که بنابر آن هویت ایرانی علیالاصول امری غربی و برساخته دیدگاههای ناسیونالیستی قرن نوزدهم است. بنا بر رأی نویسنده، درست است که دیدگاههای قرن نوزدهمی نوعی هویت ملی ایرانی را شکل میدهد اما باید توجه داشت که بین هویت مذکور و هویت تاریخی ایرانی شکافی است که این دومی در دوران مختلف تاریخی - از ساسانیان گرفته تا ایلخانیان، صفویه و قاجار - وجود داشته و سهمی غیرقابل انکار در برساخت قرن نوزدهمی تفکرات ملیگرایانه داشته است. از نظر نویسنده «بین هویت ملی که ویژه دنیای مدرن است و هویتهای پیش از آن گسستی تاریخی وجود دارد: دیدگاه تاریخینگر در اینکه هویت ملی زاده دنیای جدید است، با دیدگاه «مدرن و پستمدرن» همآواز است اما گسست بنیادین هویت ملی همه ملل، بهویژه ایران را با هویت گذشته آنان با استناد به شواهد تاریخی بسیار نمیپذیرد. راهحلی که در این کتاب مطرح شده تمایزنهادن میان «هویت تاریخی ایرانی» و «هویت ملی ایرانی» است؛ بدین معنی که «هویت تاریخی ایرانی» براساس شواهد بسیاری که در این کتاب آمده است، از دوران ساسانی تنظیم و تدوین شده و به صور گوناگون تا قرن نوزدهم میلادی به دفعات بازسازی شده و در دو قرن اخیر به «هویت ملی ایرانی» تحول یافته و بهصورتی جدید ساخته و پرداخته شده است».(ص٢٥) بهنظر مورخ بریتانیایی، اریک هابسبام، هم هویت قومی- مذهبی به شکلی پیشاناسیونالیستی در قالب هویت ایرانی-زرتشتی پیش از ورود اسلام و هویت ایرانی-شیعی پس از آن وجود داشته و به انسجامبخشی جامعه ایرانی کمک کرده است. دو مقاله نیولی و شهبازی بحثی گسترده راجع به ایده ایران، عناصر تاریخی و مذهبی و اختلاف تفاسیر مترتب بر آن را پیشروی خوانندگان قرار میدهند. نیولی معتقد است «گرچه هویت ایرانی تا پایان دوره پارتیان دارای بار قومی، زبانی و مذهبی بود، اما هنوز فاقد ویژگی سیاسی بود. ایده امپراتوری یا پادشاهی «ایرانی» ایدهای کاملا ساسانی است».(ص٥٠) از نظر نیولی «پایهگذار امپراتوری ساسانی ایده ایران را بهمنزله دولت ملی ابداع کرد تا در خدمت برنامه مذهببنیان او باشد».(ص٥٧) شهبازی این ادعا را رد میکند و مدعی میشود که «بررسی دقیقتر [... ] نشان میدهد که ایده ایران بهمنزله یک دولت ملی از قدمت بسیار بیشتری برخوردار است».(ص ٥٨)
یکی از ادعاهای موردنظر نیولی رقابت جهانگرایی مانوی با ناسیونالیسم زرتشتی است. «ایران در قرن سوم میلادی بر اثر کشمکش میان جهانگرایی و ناسیونالیسمی که بهروشنی در عرصه مذهبی و فرهنگی جلوهگر شده بود، به لرزه در میآید. پیامد این کشمکش بسیار مشهود است. انگیزههای سنتگرا و ناسیونالیستی پیروز شدند و جهانگرایی مانوی به دست ناسیونالیسم مُغی زرتشتی از پای درآمد. هویت ایرانی که تا آن زمان اساسا ماهیت فرهنگی و مذهبی داشت، یک ارزش قطعی سیاسی به خود گرفت و ایران و ایرانیان را در کانون ایرانشهر و به عبارت دیگر در کانون دولتی قرار داد که بر قدرتهای دوگانه تخت و محراب استوار بود و با یک ایدئولوژی کهن باستانی تقویت میشد. این ایدئولوژی در دوره ساسانی بیشازپیش برجسته شد و در دوره طلایی فرمانروایی خسرو اول (٥٣١-٥٧٩ م) به اوج رسید. البته عوامل اقتصادی و اجتماعی نیز به پیروزی طبقات قویتر جامعهای که اساسا بر اقتصاد روستایی متشکل از طبقه اشراف زمیندار و جنگجو و روحانیت زرتشتی تکیه داشت، کمک کرد. همه اینها با روحیه زمان همخوانی داشت».(ص ٥٣)
مطلب فوق ما را به یاد قیاسهای تاریخی میاندازد که مبتنی بر مقایسه دو وضعیت رقیب است که یکی از آنها غالب شد و دیگری از قوه به فعل درنیامد. میتوان به سبک وبر پرسید که اگر جهانگرایی مانوی غالب میشد، آیا میتوانستیم انتظار واریاسیونی فعالتر نسبت به چپ - در قیاس با چپ منفعلی که در ایران ظهور یافت - داشته باشیم؟
بعد از ورود اسلام به ایران تحولاتی هویت ایرانی را با تغییر مواجه مینماید و گرچه حمله اعراب به ایران خساراتی را وارد میکند، اما خالی از فایده نیست. «نخست آنکه جامعه بسته ساسانی و نظام طبقاتی آن را سخت تکان میدهد. دو دیگر اینکه خط، زبان و اندیشه را چالشی عظیم فرا میخواند و آن را در تنگنا میگذارد تا استعدادهای نهفته خود را شکوفا کنند و به آن پروبال دهند و به گفته ابنخلدون، بزرگترین سهم را در خلق فرهنگ و تمدن اسلامی بهدست آورند».(ص٨٢)
در قرون دهم و یازدهم میلادی گروهی از نویسندگان با بهرهگیری از آیه ١٢ سوره ٤٩ قرآن که بیانگر برابری همه مردم (شعوب) در برابر خداوند است، نهضت شعوبیه را تشکیل دادند. ایشان از آیه فوق جهت اثبات برابری عجم و عرب و حتی برتری ایرانیان بر تازیان استفاده میکردند. عدهای آدم و حوا را با مشی و مشیانه برابر فرض کرده و تبار ایرانی را منسوب کردند به اسحاق پسر ابراهیم پیامبر. این فراز و فرودهای هویت ایرانی کماکان ادامه داشت؛ چنانکه در دوره سامانیان به اوج خود رسید و در دوره غزنویان و سلجوقیان با استیلاهای سنیگرایی اهل شمشیر به حاشیه رانده شد. به همین ترتیب ادبیات ایرانی نیز اوج و نشیبها را بر خود همواه کرد؛ چنانکه شاهنامه واجد بیشترین حد از هویت ایرانی بود و واژه ایران را ٧٢٠ بار و ایرانیان را ٧٥٠ بار استفاده کرد. برعکس واژه ایران بهندرت در قابوسنامه، گلستان و هفتپیکر به چشم میخورد و درعوض جایگاهی خاص به اسطوره، و افسانههای ایرانی در آثار سعدی و حافظ داده میشود. رویه دانشوران ایرانی در دوره مغول بازگشت به فر و شکوه ایران و اساطیر آن و بهرسمیتشناختن ایلخانیان بهعنوان پادشاهان ایرانزمین بود. «قرنها پیش از اینکه دانشمندان غربی و شرقشناسان و استعمارگران تداوم تاریخ ایران از عهد اساطیری تا قرن حاضر را دنبال کنند، بیضاوی و ستونی [در عهد ایلخانی] به این کار پرداخته بودند. آنها دوره کامل تاریخ ایران، از آفرینش انسان تا عصر خود را تدوین کردند و این میراث تاریخنگاری را تا قرن نوزدهم برای تاریخنگاران سنتی ایران بر جای نهادند».(ص١٤١)
دوران صفوی حامل شکلگیری نوع دیگری از هویت ایرانی بر مبنای مذهب شیعه از یک طرف و تاریخ ایران باستان از سوی دیگر بود؛ «بنابراین پادشاهان صفوی درحالیکه عنوان قدیمی شاهنشاه ایران را حفظ کردند، اعتقاد به تشیع و تصوف را نیز بر عناوین خویش افزودند».(ص١٤٦) به اعتقاد اریک هابسبام اگرچه به نظر میرسد دین در جذب وفاداری مردم رقیب ناسیونالیسم باشد، اما در واقع دین برای ناسیونالیسم، چه در دوران پیشامدرن و چه در دوران مدرن همچون عاملی واسط و هموارکننده راه عمل کرده است. هابسبام نقش زرتشتیگری در شکلدادن به هویت قومی- ملی ایرانی را در دوران ساسانی و نقش تشیع را در دوران صفوی یکی از نمونههای همین فرایند میداند. (همان) این فرایند تا دوران قاجار ادامه پیدا کرد و هویت ایرانی براساس ترکیبی از عناصر فارس و ترک بروز و ظهور یافت؛ جالب اینکه دانشمندان ایرانی سعی در انتساب پادشاهان صفوی و قاجار به سلسلههای پیش از اسلام داشتند. در فاصله صفویه تا مشروطه، مفهوم وطن تحولات اساسی را از سر گذراند. بهواسطه برخورد بد شاه طهماسب با شاعران، بسیاری از ایشان به هند پناهنده شدند و سبک هندی شکل گرفت. ایشان نیز اشعاری در مدح ایران و فرم هند سرودند. اشارههایی که «خواه در فراغ ایران و عشق به آن و خواه در جهت سرزنش آن [بودهاند]، از پیدایش نوعی تلقی تازه از ایران که تا حدی به تصور وطن در عصر جدید شباهت دارد، حکایت میکنند؛ به این معنی که «عشق به ایران» را بر عشق به زادگاه (شیراز یا اصفهان) افزودند اما هنوز «فداکاری و شهادت در راه ایران» را در بر نداشتند؛ اینها مفاهیمی بودند که برای نخستینبار در عصر جدید پدید آمدند».(ص١٩٣) «تلاش برای تبدیل کاربرد وطن از محل تولد به وطن ملی در سال ١٢٥٥ ش. (١٨٧٦م.) وقتی صورت گرفت که یک روزنامه دوزبانه به نام وطن در روز پنج فوریه به زبان فارسی و فرانسه منتشر شد. سرمقاله اصلی روزنامه در تشریح عنوان انتخابی خود نوشته بود: «ما وطن را به این خاطر بهعنوان نام روزنامه برگزیدهایم که وطنپرستی عالیترین فضیلت است، اما در ایران در وهله نخست به معنی عشق به محل تولد میباشد، درصورتیکه کاربرد فراگیر آن به معنی عاطفه نسبت به پادشاه، احترام به قوانین و نمادهای ملت و فرمانبرداری از قواعد حکومت است».(صص ٢٠٠-١٩٩)
جنبش مشروطه زمینهای فراهم آورد که ایران به مفهوم مدرن ملت- دولت جهت صیانت از منافع ملی در برابر دولتهای خارجی دست یابد. در ضمن این جنبش مقدمهای برای تبدیل مردم از رعایا به شهروندان و دستیافتن ایشان به حقوق اساسی خود بود. بهتدریج و با بسط ایدههای آزادیخواهانه و برابریطلبانه، مشروطیت مبنای ناسیونالیسم ایرانی شد که در قالب نشریات متعدد - در داخل و خارج کشور- به مردم ارائه میگشت. در دوران پهلوی نیز متاثر از ایده نوین ناسیونالیسم و با بهرهگیری از ایده سنتی هویت تاریخی ایرانی، بنیان پدیده «ناسیونالیسم آریایی و نوهخامنشی» گذاشته شد. در این دوره موسیقی ایرانی از یکسو و فرهنگستان زبان از سوی دیگر بر طبل میهنپرستی میکوبیدند؛ سعی وافری در ارائه موسیقیهای برانگیزاننده ملیگرایی شد و فرهنگستان نیز در تلاش بود تا زبان فارسی را از واژگان غیر فارسی بپالاید و فارسی سره را به مردم بشناساند. تغییر نام کشور «از پرسیا به ایران در ١٣١٤ ش. (١٩٣٥م.)، مشخصکردن ریشههای آریایی ملت، تقویم ملی از هجری اسلامی به شاهنشاهی ابداعی» (ص ٢١٢) از نتایج «ناسیونالیسم آریایی و نوهخامنشی» بود. روشنفکران ایرانی نیز یا سعی در تحکیم و تقویت ملت- دولت ایرانی داشتند یا اهتمام در توسعه جامعه مدنی میورزیدند که البته این دو هدف در عمل با هم در تعارض بودند. ناسیونالیسم نوهخامنشی که از جانب دربار مورد حمایت واقع میشد، از طرف احزاب ملیون، ایران جدید، مردم و رستاخیز پشتیبانی میشد. درعوض گسترش جامعه مدنی که بهجای دستکمگرفتن اندیشههای ناسیونالیستی لیبرال و بهجای آن به طرفداری از ناسیونالیسم مردمی میپرداخت، در اواسط قرن بیستم به رهبری دکتر مصدق شکل گرفت. روایت سوم که به رهبری چپها و متأثر از شوروی بود، ناسیونالیسم را در کل از نظر دور کرده بود و ایران را متشکل از خلقهایی میدانست که باید حقوقشان اعاده گردد. هویت چهارم روشنفکرانه واجد شاکله مذهبی بود که رهبری آن را مرتضی مطهری، علی شریعتی و مهدی بازرگان برعهده داشتند. گروه اخیر از تقابل اسلام و ایران ناخرسند بودند. بهعنوانمثال از نظر مطهری «ناسیونالیسم میانهرو و صلحآمیز که به همکاری در روابط اجتماعی میان مردم میانجامد، با هویت ملی ایرانی- اسلامی سازگار است».(ص٢١٨)
بخش آخر کتاب (نتیجهگیری) نیز گستره اندیشههای ناسیونالیستی را از منظر ایرانیان بررسیده است. در یک آمارگیری رسمی از ٢٨ مرکز استان در سال ١٣٨٠، ٦٨ درصد مردم ایران به هویت ایرانی خود میبالند. «آنهایی که از سطح پایین آموزشی برخوردار بودند، درجات بیشتری از احساس هویت ملی را بروز دادند: ٨٢ درصد افراد بدون آموزش یا دارای آموزش ابتدایی در مقایسه با ٨٦ درصد دارای آموزشی متوسطه و ٨٠ درصد افراد در سطح آموزش عالی، احساس بیشتری نسبت به هویت ملی داشتهاند».(ص٢٢٢)
روزنامه شرق