به گزارش فرهنگ امروز به نقل از هنرآنلاین؛ در میان فهرست محصولات و اقلام صادراتی ایران به کشورهای جهان همه جور چیزی پیدا میشود اما خبری از محصولات ادبی نیست. آیا این موضوع به ذات زبان فارسی برمیگردد؟ اینکه تعداد فارسی زبانان دنیا در جهان آن قدر کم است که میشود گفت ادبیات ما مخاطب ندارد؟ آیا این موضوع برمیگردد به نبود کمپینی از مترجمان که آثار فارسی را به زبانی بینالمللی برگردانند؟ آیا اصلا ادبیات ما ارزش ترجمه به این زبان بین المللی را دارد؟
به نظر میآید پاسخ هرکدام از این سوالها میتواند بر مبنای دریچه فکری پاسخ دهنده متفاوت باشد اما آنچه برای ما مبرهن است، این است که ادبیات ایران معاصر، چه شعر و چه داستان در منزویترین حالت خود به سر میبرد.
علیرضا ایرانمهر، منتقد و داستان نویس می نویسد: "مسلما معرفی شدن ادبیات ایران به جهان بسیار خوب است. اولین جذابیت این مسأله، بازار بزرگی است که به اقتصاد راکد و مرده انتشارات ادبی، جانی دوباره می بخشد و سود آن متوجه نویسندگان خواهد شد. در شرایطی که تیراژ کتابهای شعر و داستان در ایران به زحمت از مرز سه هزار نسخه می گذرد، زیستن از راه نوشتن و خلق اثر ادبی، امری ناممکن به نظر می رسد. بنابراین شاعر و نویسنده به انجام کارهای دیگری ناچار است. همیشه توصیه بزرگان ادبی این بوده که نویسندگان فقط بنویسند. اگر در شرایط امروز ایران، این مسأله را یک رویای خوش بینانه فرض کنیم، حداقل شاعر و نویسنده ساعاتی در روز را باید مجال داشته باشند تا به تحقیق و مطالعه بپردازند اما متأسفانه چنین امکانی برای نویسندگان (با توجه به شرایط اقتصادی موجود) کمتر فراهم می شود. حاصل این مسأله، تولید آثار شتابزده ای است که شکل نازیبایی به ادبیات معاصر داده است. آنچه مسلم است این است که ادبیات معاصر، فاصله زیادی با جریان جهانی روز دارد. نویسندگان، منتقدان و هنرمندان دلایل زیادی را برای معرفی نشدن ادبیات معاصر ما به جهان، مطرح می کنند.
اصلا خودمان، خودمان را میشناسیم؟
ابوتراب خسروی معتقد است: "برای اینکه جهان را بشناسیم، باید خودمان را بشناسیم اما در حال حاضر چه تعداد از دانشجویان زبان و ادبیات فارسی، نویسندگان معاصری مثل چوبک، جمالزاده، ساعدی و... را می شناسند و آثارشان را خوانده اند؟! در کشورهای دیگر برای ادبیات، سرمایه گذاری می کنند و چهره های ادبی شان را معرفی می کنند، اما در کشور ما برای جهانی کردن یک نویسنده اقدامی صورت نمی گیرد."
سینما، ادبیات و جهانی شدن
شهریار مندنیپور در این باره میگوید: "یکی از علتهای مهجور ماندن ادبیات ما، مسالهی تنهایی و انزوای زبان فارسی در بین زبانهای دنیاست و مسالهی بعدی، نبود ترجمههای خوب از آثار معاصر ماست. بدیهی است که اگر سینما به ادبیات رو بیاورد و بتواند فیلمنامههای خوبی از این داستان پیدا کند و فیلمهای خوبی بسازد، بهطور غیر مستقیم، ادبیات ما را هم مطرح خواهد کرد."
او میگوید: "نمیخواهم ادعا کنم که ادبیات جهانی بسیار درخشانی داریم؛ اما در این چند دهه، حداقل در حوزهی داستان کوتاه و داستان نسبتا بلند، به نسبت چند قرن عقبماندگی که از ادبیات جهان داشتیم، بد عمل نکردیم. امروزه، تعدادی داستان کوتاه داریم که در سطح ادبیات جهان ارزشمندند و شاید اتفاقا بسیاری از همین داستانها جزو آن داستانهایی هستند که برای تبدیل شدن به فیلم، مناسباند."
انزوای زبانی
بلقیس سلیمانی اما در این باره می گوید: "انزوای زبانی، نمی گذارد ادبیات ایران همسو با ادبیات جهان حرکت کند، زیرا در جهان سه کشور به زبان فارسی صحبت می کنند. بسیاری از داستان های ایرانی قابل ترجمه شدن نیست زیرا استعاره، تمثیل و کنایه هایی که در داستان ها مورد استفاده قرار می گیرد قابل انتقال به زبان دیگری نیست. ممکن است عده ای آمریکای لاتین را مثال بزنند، اما آمریکای لاتین با کشور ما متفاوت است. داستان نویسان آمریکای لاتین تحت تأثیر فرانسه و اسپانیا هستند اگر این نویسندگان به زبان اسپانیایی دسترسی نداشتند نمی توانستند به این میزان پیشرفت دست پیدا کنند، زیرا بیش از نیمی از قاره آمریکا به زبان اسپانیایی که پیشینه فرهنگی قوی دارد، تکلم می کنند، اما کشور ما چنین پشتوانهای ندارد."
سلیمانی می افزاید: "بسیاری از کشورها، مدرنیته را تجربه کرده اند و وارد عصر پسامدرن شده اند اما کشور ما فقط مظاهر تمدن را پذیرفته و هنوز وارد عصر مدرنیته هم نشده است. این مسأله، شرایط ایده آلی را برای نویسندگان ما فراهم نمی کند. نویسندگان ما در شرایط فعلی، باید نیازهایشان را بشناسند و این مرحله شناخت نیازها ، مرحله سختی است که نویسندگان باید از آن عبور کنند."
زبان مهجور یا آثار کم رمق؟
نمیتوان به یقین پاسخی برای چراییِ جهانی نشدن ادبیات ایرانی معاصر یافت. با اینکه زبان فارسی، زبانی نیست که چندان مخاطب داشته باشد اما نمیتوان این عامل را عامل اساسی این مهم دانست. مگر نه این است که ژاپنیها هم جمعیت چندانی به لحاظ مخاطب زبان ژاپنی ندارند. پس چرا بسیاری از نویسندگان ژاپنی مثل هاروکی موراکامی، کوبه آبه، یوکیو میشیما یا کنزابورو اوئه جهانی شدهاند؟ آیا آثار ما، آثاری کم رمق است؟ به یقین چه در زمینه شعر و چه در زمینه داستان آثاری در این دیار خلق شدهاند که میتوانند مخاطبی بین المللی داشته باشند؟
بسیاری از شاعران بزرگ معاصر ما میتوانستند وجههای بین المللی داشته باشند که ندارند و البته نویسندگان بزرگی داریم که همچنان تنها در همین مرز وبوم شناس هستند. اسماعیل نوری علا معتقد است اگر زبان فارسی زبانی بود نظیر زبان اسپانیولی و لاتین نام شاملو هم آوازه نامهایی چون نرودا و لورکا بود، و از طرفی بسیاری بر این گماناند که صادق هدایت تنها به واسطه "بوف کور" میتوانست نویسندهای با آوازه جهانی باشد. به نظر میآید فقدان نهاد یا موسسهای که صرفا به دنبال ترجمه آثار ارزشمند معاصر ما باشد به شدت در جامعه ادبی ما محسوس است. این مسئله شاید بتواند ذرهای از این عقب افتادگی جهانی را جبران کند.