فرهنگ امروز/ سیاوش جمادی: درباره انتشار انبوه کتابهایی که به محتوای آنها ایراداتی وارد است و ضربه زدن آنها به روند اندیشه و علم آموزی، میتوان گفت در اینجا معلول با علت خلط شده است. بیفکری در فرهنگ ما ریشهای عمیقتر و بنیادیتر از این دارد که ما علت آن را موکول کنیم به زحماتی که یک استاد میکشد تا به طور مثال فرآوردههای اندیشه مدرن را ترجمه و منتقل کند. بیفکری در فرهنگ ما ریشههای بسیار عمیق و بنیادین دارد؛ وقتی که عصر مدرن شروع میشود یعنی تقریبا همزمان با عصر نوزایی، هوشمندان جامعه ما در چه حال و هوایی بودند؟ در فرهنگی که منقولات شفاهی بر ابداع و تفکر خودبنیادانه غالب است هرگز نمیتوان انتظار داشت که به آسانی تفکری در حد کانت و حتی دکارت بتواند ادامه پیدا کند. چنین اندیشههایی در این فرهنگ وجود داشتهاند اما در مراحلی از تفکر خود، ناگهان به هراس افتادهاند. کسانی مثل غزالی که اگر قسمتهایی از المنقذ من الضلال را از کلیت او منفک کنید، ممکن است تصور کنید این دکارت است که سخن میگوید. اما در میانه راه، ناگهان غزالی احساس میکند که در حال افتادن به ورطه کفر و ضلالت است.
تفکر منجی نهایی بشریت
در فرهنگی که اساسا یک تقسیمبندی کلی وجود دارد، واژهها یا مقدس هستند یا نامقدس و انسانها یا مومن هستند یا کافر، گفتوگویی به وجود نمیآید مگر اینکه همراه با بغض و نزاع باشد. این فرهنگ با فرهنگی که از آغاز فرهنگ گفتوگو بوده تفاوت دارد. شما به ندرت فیلسوف یونانیای را میبینید که فیلسوف دیگری را تکفیر کرده باشد زیرا فلسفههای یونانی از ابتدای امر براساس منقولات و فتواهای قبلی یا سنتی که مقدس شمرده میشده، نبوده است بلکه فضایی در فرهنگ یونانی وجود داشته که هر کسی بتواند جسورانه، شجاعانه و با عقل و خرد خود درباره جهان فکر کند. این فکر کردن درباره جهان و کلیات آغاز تفکر است.
به عبارت دیگر، تفکر از آنجا آغاز میشود که ما در جایی که هستیم و در آغاز و اکنون خود، خویش را در میان یک کل مییابیم که این کل از جزییات میگذرد نه از جایی که بیرون از ذهن ما است و با زور و تهدید و وعده و وعید در ذهن ما فرو شده باشد.
در حقیقت، یک تفاوت بنیادین بین فرهنگی وجود دارد که مبنای آن از آغاز بر تفکر بوده با فرهنگی که مبنای آن از آغاز بر صغارت، استبداد، اطاعت و ترس بوده است. اینها ریشههای اساسی فقر تفکر در جامعه ما است. اما ریشههای روبنایی آن در عصر چپها به زعم من، شرایط اضطراری است که مجالی برای مردم باقی نمیگذارد تا بتوانند به چیزی جز معیشت خود، زنده ماندن و نفس کشیدن فکر کنند. تا معیشت مردم تامین نباشد، تا سرپناه، آینده و شغل نداشته باشند، تا آینده فردی آنها به لحاظ مادی در حدی معقول فراهم نباشد طبیعی است که دغدغههای آنها به جای خواندن به این امور معطوف شود.
همچنین در جامعه نیز باید فضای عمومی گشوده شود تا نهادها، احزاب و رسانههای آزاد بتوانند در فضایی امن و برابر گفتوگو کنند. در غیر این صورت هیچ گونه ارتباطی بین نخبگان، روشنفکران و به طور کلی تودههای فکری جامعه با مردم برقرار نخواهد شد. به اعتقاد من، تفکر میتواند منجی نهایی بشریت باشد، همانگونه که هانا آرنت بر آن تاکید میورزد.
ارتباط برقرار نکردن یک اثر با جامعه
به اثر مربوط نمیشود تفکر به ما حقیقت خاصی را نمیآموزد بلکه گوش و شنوایی ما را تربیت میکند تا صدای دیگری را نیز بشنویم و آغازگاه تفکر نیز آزادی است. مردم ما بسیار هوشیار هستند اما نسبت به جزییات عاجل. اینکه کتابی مثل «نقد سنجش خرد ناب» یا «هستی و زمان» یا «پدیدارشناسی روح هگل» بتواند گرهای از کار آنها باز کند نیازمند این است که مخاطبان نیز کسانی باشند که بتوانند از حد این جزییات عاجل فراتر رفته و به اعماق و ژرفاها بنگرند. اگر این امر اتفاق میافتاد، ما پیوسته یک وضعیت نامطلوب را بازسازی و بازتولید نمیکردیم. بنابراین، یک متفکر اساسا موظف نیست که به دغدغههای عاجل جامعه بپردازد بلکه آزاد است که برای یک یا سه نسل آینده - حتی اگر نوشتههای او خوانده نشود- آنچه را درست میداند بیان کند و آن را فدای هیچ مصلحت و مماشاتی نکند.
این تصویری کلی از شرایط تفکر در جامعه ما است. حال در این بحبوحه، کسانی مثل آقای میرشمس الدین ادیب سلطانی دوازده سال برای ترجمه «ارگانون» ارسطو از یونانی به فارسی کار میکنند. این اثر، کاری است که در زمان نهضت ترجمه که هم وزن اثر به مترجم طلا داده میشد نیز انجام نگرفت.
بعد از بیش از دو هزار سال، یک ایرانی ارگانون یعنی کل منطقیات ارسطو را مستقیم از یونانی به فارسی ترجمه کرد و این کار بسیار ارزنده است اما ارتباط برقرار نکردن آن با عموم جامعه مربوط به علل و ریشههایی است که به اثر مربوط نمیشود.
بازار نشر ما ایدهآل نیست
اینکه آثار زیادی تالیف یا ترجمه شدهاند که محتوای چندانی ندارند واقعیتی در بازار نشر جامعه ما است اما همه اینها معلول هستند و نه علت، ما باید یاد بگیریم که بالاخره از خود انتقاد کنیم و صرفا به ملیت، فرهنگ و تاریخ خود مباهات نکنیم. مساله بحران محتوا وجود دارد، بازار نشر ما بازار ایده آلی نیست و در آن حتی نخستین قانون نشر یعنی کپی رایت نیز رعایت نمیشود، بنابراین مترجمِ اول نیز نمیتواند هیچ انحصاری روی کار خود داشته باشد. با این حال، من این مساله که کسانی قلم به دست میگیرند و میخواهند برای ترجمه وقت بگذارند - هرچند که ترجمه صحیحی نباشد- را منفی ارزیابی نمیکنم، زیرا در یک فرآیند، این جریان را میبینم. در ترجمه، صرفه مادی وجود ندارد و بنابراین، اینکه با این شرایط، کسانی فارغ از مادیات قلم به دست میگیرند و برای ترجمه اهتمام میورزند امر میمونی است. موضوع این است که ما نقد ترجمه نداریم. نقد ترجمه کار بسیار مشکل و زمانبری است زیرا مستلزم مقابله با متن اصلی است. مشکل ما مشکل فرهنگی است یعنی گاه مترجمی اثری را به خوبی ترجمه میکند اما در قسمتی از آن مرتکب اشتباه میشود، ناقد کلیت اثر را نادیده گرفته و همان اشتباه را در بوق و کرنا میکند. این نقد نیست بلکه حب و بغض است. در فرآیند میبینیم که جوانی ٢٨ ساله اثر کارل اشمیت را ترجمه میکند، برخی مثل آقای مراد فرهادپور این موضوع را مورد نقد قرار دادند، من این را قبول دارم که ممکن است این ترجمه پخته نباشد اما مشکل ما این نیست. ما باید دست آن جوان را گرفته و به او از طریق نقد واقعی- و نه از طریق کوبیدن- اشکالات کار او را بگوییم. اگر به این نسل در فرآیند رو به رشد آن، اجازه داده شود که در این تعارضات خوب و بد و نزاع، به طور مثال نزاع بر سر معادل گزینیها، کار خود را ادامه دهد بالاخره ما نیز توانا خواهیم شد، زبان فارسی نیز توانمندی زیادی دارد که معادلهای دقیقتر و نهادینه شدهتری برای واژههای علوم انسانی انتخاب کند.
نقد و تصحیح، تنها راهحل ارتقای محتوا
عدهای از کسانی که در ترجمه دستی بر آتش دارند به این نتیجه رسیدهاند که به نهادی نیاز است تا وضعیت کنونی بازار ترجمه را تا حدی کنترل کند. اما اگر این نهاد نیز به وجود بیاید از سوی دیگر بام خواهد افتاد. در حال حاضر، فرهنگستانهای علوم و ادب داریم که کار واژهگزینی را انجام میدهند اما واقعا واژههایی که بیشتر در علوم انسانی نهادینه میشود بیشتر از دل بحثها و کشمکشهایی که در فضای عمومی بین مترجمان است به وجود آمده یا اینکه واقعا فرهنگستان توانسته معادلهایی را تعیین کند؟ زبان چیزی نیست که یک نهاد بتواند آن را کنترل کند، زبان دریایی است که تنها به نسل ما تعلق ندارد و دارای یک تاریخ طولانی است.
بنابراین، اگر بنا باشد نهادی به وجود بیاید تا زبان را کنترل کند به جای کنترل ترجمه ممکن است از سانسور سر دربیاورد زیرا در فرهنگ ما سانسور یک امر درونی شده است. مشکل با ایجاد یک نهاد، حل نخواهد شد زیرا آن نهاد بلافاصله به یک مرجع اقتدار تبدیل شده و پای دستگاههای دیگر نیز به میان کشیده خواهد شد که به موازات انتخاب، محتوا را نیز کانالیزه کرده و آزادی را از مترجمان صلب میکند. ترجمه را نمیتوان در شرایط فعلی، از بالا کنترل کرد. البته کنترل محتوا امکانپذیر است اما به بهای از دست رفتن حرکت و پویایی در جامعه که در حال حاضر نیز رو به ایستایی است.
بارها تجربه این موضوع در کشور نشان میدهد که ایجاد چنین نهادی، امری را که در حال حاضر نیز چندان پویایی ندارد پویاتر نمیکند بلکه همواره آن را ایستاتر میکند. در آلمان بنیادها و نهادهای فکری متعددی در حوزههای مختلف وجود دارند که هیچ گونه وابستگی به دولت ندارند. وضعیت آن جامعه با فضایی که ما در ایران داریم تفاوت زیادی دارد. کتاب نخواندن در جامعه ما دلایل پیچیده و متعددی دارد.
مطالعه به عدم دغدغه معیشت، فراغت، احساس همبستگی، هدفمندی و انگیزه نیاز دارد. فقدان همبستگی با مسائل جدید، ریشه در وضعیت اقتصادی، ابهام درباره آینده و پایین بودن ضریب امید اجتماعی دارد. در واقع، مشکل در جای دیگری است و برخی راه را اشتباه میروند. من محتوای همه ترجمهها را تایید نمیکنم و قبول دارم که برخی ترجمهها انسان را به تعجب وامیدارند. به طور مثال فهم اندیشه هگل به خودی خود دشوار است و نقد یک مترجم مبتدی نیز به آن بیشتر دامن خواهد زد. اما این را نیز نمیپذیرم که کسی که علاقهمندی نشان داده و در این شرایط برای ترجمه وقت گذاشته است را تخریب کنم. راهحل این مشکل، کمک به مترجمان جوان است تا بتوانند با بافت فکری اندیشمندان مختلف آشنا شده و بعد از آن، برای ترجمه اقدام کنند. راهحل، تصحیح است نه تخریب و محکوم کردن و این امر نیز از طریق نقد امکان پذیر است. این مصداقها جزوی از یک فرآیند است که باید دوران آن سپری شود و اگر کسانی دلسوز باشند میکوشند این فرآیند را با نقد آثار تالیفی و با نقد ترجمه به اصلاح برسانند.
منبع: اعتماد