فرهنگ امروز/سپهر ساغری : «توپچیان با کفشهای پاره و پای برهنه و چپق در دهان، توپها را روی زمین میکشیدند و با مردمی که به تماشای ایشان ایستاده بودند، شوخی میکردند، بین فوج سربازان میانسال و ریش سفید، کودکان خردسال زیر دست وپا میلولیدند. یک دسته سرباز مسلح را پسر بچهای نابالغ که به دشواری میتوانست پیشاپیش قشون راه برود، به طور وراثت فرمان میداد. قورچیهای حامل باروت و مهمات با چپقهای روشن که هر آن ممکن بود خود و ناحیهای از شهر را به آسمان بفرستند.»(۱)
پیشینه سربازی اجباری به بعد از انقلاب کبیر فرانسه و در پاسخ به تهدیداتی که رژیم جمهوری نوپای آن کشور را تهدید میکرد برمی گردد. در ایران نیز این مقوله در دوره پهلوی اول و در پاسخ به هرج و مرج حاکم بر جامعه ایران، پس از وقوع انقلاب مشروطه و در راستای تحکیم طرح دولت – ملت مدرن تصویب و اجرا شد. تا پیش از این مهم به طور کلی ایران، ارتش یا نیروی نظامی واحدی نداشت. نیروهای نظامی کشور در قالبهای مختلف نظیر دیویزیون قزاق، ژاندارمری، پلیس جنوب و مانند این و هر یک بوسیله یکی از دول خارجی سازمان یافته بودند. زمینههای فرهنگی و اجتماعی شکلگیری یک سازمان نظامی مقتدر نیز در کشور فراهم نبود.
«هانری رنه دالمانی» سیاح فرانسوی، درباره وضعیت ارتش در دوره قاجار مینویسد: «وقتی که صحبت از قشون ایران به میان میآید نباید آن را با ارتش کشورهای اروپایی مقایسه کرد. قشون ایران عبارت است از فوجی سرباز بینظم و فاقد تعلیمات. این ارتش حتی درحالت عادی هم نمیتواند چهره نمادین یک قوای منسجم را داشته باشد. در یک مراسم رژه ساده، گاهی یک توپ عقب میماند و بعد آن را با هیاهویی در خیابانهای تنگ به جلو رانده به توپ جلو میرساندند و زمانی میشد که چرخ توپ به جرزها و ستونهای پیاده رو میخورد.یک عده مردم بیکاره بدون ترس از نظامیان، از این پیشامد استفاده کرده مثل کنه به توپها چسبیده التماس میکردند آنها را روی جعبههای مهمات سوار کنند و در شهر بگردانند. وقتی توپخانه بهراه میافتاد، عدهای از همین مردم به مراد خود رسیده بودند» (۲)
گرچه قاجاریه بیش از آنکه مبدع وضع آشفته کشور باشد، میراث دار آن بود اما آن طور که شاید و باید نتوانست جامعه را با تغییرات و تحولات دنیای مدرن همراه و همگام سازد. بههمین جهت ضعف حکومت، بحران مشروعیت، جامعهای با بافت سنتی در داخل از یک سو و وابستگی به دول خارجی از سوی دیگر، امکان انجام اصلاحات و توسعه پایدار را با مشکلات عدیدهای مواجه ساخته بود. تغییرات بنیادین حتی پس از مشروطه نیز سخت و دور از دسترس مینمود. جامعهای ایلاتی – قبیلهای با دستههای متعدد قومی توأم با تعصبهای خشک و گرایشهای مذهبی متعدد و متضاد چون شیخی، کریمخانی، نعمتی، حیدری، بابی، بهایی و مانند آن کشور را به انبار باروتی مبدل ساخته بود که به کوچکترین برخوردی از مسأله آب و زمین گرفته تا مراسم عزاداری، نبردهای خونینی در میگرفت. راههای ارتباطی محدود و بر راههای موجود هم ناامنی حاکم بود.«سر چارلز مارلینگ» سفیر انگلیس در ایران درباره وضع امنیت کشور و راهها پس از انقلاب مشروطه مینویسد: «نفوذ حکومت مرکزی به کلی از میان رفته است و شاهد آن نداشتن قدرت است در امر و تحکم به اطاعت حتی در مورد روسایی که تحت اختیار آن واقع اند. در چنین اوضاع و احوالی دولتهای وقت هر کدام به مقتضای زمان و بر حسب امکانات خود تدابیری برای تثبیت وضع مملکت به کار میبردند و به منظور رفع ناامنیها و بینظمیهای راهها درصدد تشکیل سازمانهایی مجهز و مسلح برمی آیند.»(۳)
خلأ قدرت، زمینه پیدایش هرج و مرج
پس از مشروطه خلأ قدرت در کشور، زمینه پیدایش هرج و مرجی گسترده شد. «شیخ خزعل» با حمایت انگلیسیها، جریان تجزیه طلبی را در جنوب کشور به راه انداخت. در میان کردها، «اسماعیل آقاسیمکو» سر از اطاعت دولت مرکزی پیچیده بود و مناطق دیگری همچون فارس، لرستان و بلوچستان نیز دستخوش هرج و مرج شده بود. شکافهای عمیق جامعه ایران با وقوع انقلاب چون دملی چرکین سرباز کرده بود. در میان آشوب داخلی، صحنه سیاسی کشور نیز ناآرام بود. مجلس، یکی از خواستها و دستاوردهای انقلاب مشروطه به صحنه صف آرایی دموکراتهای طرفدار اصلاحات غیرمذهبی در برابر اعتدالیون محافظه کار بدل شد. اختلافات نظری از بحث در صحن مجلس به تسویه حساب در خیابان کشید. «سید عبدالله بهبهانی» از پیشوایان مذهبی انقلاب مشروطه، به تیر طرفداران دموکرات کشته شد. محافظه کاران، «حسن تقی زاده» از جبهه دموکراتها را عامل این ترور میدانستند و در یک اقدام تلافی جویانه «علی محمد تربیت» شوهر خواهر تقیزاده را به تیغ کینه از پای درآوردند. نبرد سنت و تجدد از بطن جامعه به صحنه سیاسی کشیده شده بود. در این بین حضور چهرههای بختیاری در مواضع قدرت، دیگر ایلات و اقوام را برآن داشت که مشروطه پوششی است برای قدرت گرفتن بختیاریها! از این رو قبیله عرب بنی کعب به سرکردگی شیخ خزعل، تصمیم به تصاحب خرمشهر گرفت. بلوچها به فکر تصرف کرمان افتادند. بویراحمدیها سودای تصرف بوشهر را در سر پروراندند و قشقاییها به همراه ایلات خمسه عزم شیراز کردند. ناآرامیهای نیمه جنوبی کشور گرچه دولت تهران را از یک کودتای قریب الوقوع نجات داد، اما پای انگلیسیها را به بهانه تأمین امنیت راهها و منافع ایشان، به خلیج فارس کشاند. در همین اثنا روسها حضور «ویلیام مورگان شوستر» (۱۸۷۷-۱۹۶۰) امریکایی در رأس خزانهداری کشور را بهانه و ضمن تصرف رشت و انزلی در آبان ۱۲۹۰ در التیماتومی سه مادهای عنوان کردند: لغو مأموریت شوستر، خودداری از استخدام مشاوران خارجی در آینده بدون موافقت انگلیس و روسیه و پرداخت غرامت بابت پیاده کردن نیرو در انزلی و رشت! روسیه تهدید کرد که اگر در عرض ۴۸ ساعت این خواستهها برآورده نشود، بدون اطلاع قبلی تهران را تصرف خواهد کرد. (۴) این در شرایطی بود که عثمانیها به مناطق غربی کشور یورش برده بودند و آلمانها به عشایر جنوب اسلحه میرساندند. وجود حکومت مرکزی در خارج از پایتخت به شوخی شبیه بود.
اوضاع نابسامان کشور رفته رفته امید مردم به مشروطه را کم رنگ میکرد. ناآرامیهای متوالی و خونریزیهای فرقهای و قومی و اشغال کشور بدنه جامعه و عده قابل توجهی از روشنفکران را به برآمدن نیرویی برای تأمین امنیت و بازگردان همان ثبات ظاهری پیش از انقلاب امیدوار کرد.«محمد تقی بهار» (ملک الشعرا) در رابطه با اوضاع آن زمان کشور مینویسد: «آن روز دریافتم که حکومت مقتدر مرکزی از هر قیام و جنبشی که در ایالات برای اصلاحات برپا شود صالحتر است و باید همواره به دولت مرکزی (حتی وثوق الدوله) کمک کرد و هوچیگری و ضعیف ساختن دولت و فحاشی جراید، به یکدیگر و دولت و تحریک مردم ایالات به طغیان و سرکشی برای آتیه مشروطه و آزادی و حتی استقلال کشور زهری کشنده است... بر حسب همین عقیده بود که من با تمام سرکشان و نهضتکنندگان اطراف و با هر قسم فحاشی و دشمنی نسبت به حکومت مرکزی به حکم تجربه مخالف بودهام- نه به جنگلیها عقیده داشتهام نه با خیابانی همراه و هم سلیقه بودهام و نه با قیام کلنل محمدتقی خان (به آن طریق) موافقت داشتهام. تمام این حرکات را حرکاتی خلاف مصالح کلیه ملک و ملت و به حال مردم این کشور و خود قیامکنندگان زیان بخش میدانستهام. لکن نسبت به آن عداوت و کینه ورزی هم نداشتهام.»(۵)
کودتا، پاسخی به آشفتگی اجتماعی
از هم پاشیدگی شیرازه نظم اجتماعی در کشور شرایط را برای کودتای رضا خان در اسفند ۱۲۹۹ فراهم آورده بود. به تعبیری کودتا پاسخی تاریخی به آشفتگی اجتماعی و تغییرات جهانی بود. سردارسپه در مدت ۵ سال حضور در وزارت جنگ، مقدمات تشکیل یک ارتش متحدالشکل را فراهم آورد. در این راستا قانون خدمت وظیفه با وجود نارضایتیهای فراوان و با کمک «سید حسن مدرس»، نماینده با نفوذ، از تصویب مجلس گذشت. در سال ۱۳۰۰ (۴ سال پیش از تصویب قانون خدمت اجباری) مجموعه نیروهای مسلح کشور به ۲۲ هزار نفر میرسیدند (۸ هزار قزاق، ۸ هزار ژاندارم و ۶ هزار نیروی تفنگدار جنوب). این مجموعه کوچک ابتدا به ۴۰ هزار و بعدها به ۱۷۰ هزار نفر رسید.ارتش جدید و نوپای ایران در ۱۳۰۱ه.ش کردهای آذربایجان غربی، شاهسونهای شمال آذربایجان و عشایر کهگیلویه فارس، در ۱۳۰۲ کردهای سنجابی کرمانشاه، در ۱۳۰۳ قبایل بلوچ جنوب شرق و ایلات لر جنوب غرب، در ۱۳۰۴ ترکمنهای مازندران، کردهای شمال خراسان و اعراب حامی شیخ خزعل در خوزستان، قیام جنگلیها در گیلان، خیابانی و ماژور لاهوتی در تبریز و کلنل پسیان در مشهد را سرکوب کرد. (۶) .
شکست درنخستین برخورد بینالمللی
این ارتش به رغم موفقیتهای قابل توجه در پایان بخشیدن به ناآرامیها در کشور، در نخستین مواجهه بینالمللی خود، خیلی سریع عقب نشست. انگلیسیها و روسها که از حضور آلمانها در ایران نگران بودند از شمال و جنوب و از زمین و دریا به ایران تاختند. ارتش نوبنیاد ایران فقط چند روز مقاومت کرد و در نهایت ترک مخاصمه تا خلع رضاشاه، روی هم رفته چند هفته برای دول متخاصم زمانبر بود! شاید چرایی این مهم را باید در عقبه ارتش نوین ایران و ساختار اجتماعی آن جستوجو کرد. تشکیل ارتشی مدرن و ملی با ساختاری متفاوت از نیروهای نظامی متشتت و عموماً ایل سالار پیشین، در کوتاه مدت میسر نبود. باید توجه داشت این ارتش از بطن جامعهای با اختلافات متعدد و بعضاً دشمنیهای دینی و قومی تشکیل شده بود. در مقابل نیروهای متخاصم در جنگ جهانی اول، چه روس و چه انگلیس، کشورهای قدرتمندی بودند که قدرت علمی و تسلیحاتی خود را با اندیشههای ملی و وطن دوستانه درهم آمیخته بودند. مضاف بر این پهلوی اول در راستای پیادهسازی طرح دولت و ملت، بر قوه قهریه بیش از قوه عقلیه تکیه کرد. این فشار از بالا بدبینی تاریخی مردم ایران نسبت به دستگاه قدرت و جابر و غاصب دانستن آن را دو چندان کرد (۷) و بیش از آنکه سبب نزدیکی و درهم آمیزی مردم با یکدیگر گردد، مسبب بیشتر شدن گسست دولت و ملت شد. قدرت مطلقه رفته رفته فساد مطلق به بارآورد و در درون ساختار سیستم قدرت و مشخصاً نیروهای نظامی آن چنان لانه کرده بود که به تلنگری فرومی ریخت. تلنگری که در شهریور ۱۳۲۰ توسط روس و انگلیس بر ارتش وارد شد.
افسران رده بالا با سرمشق قراردادن شاه، ثروت عظیمی را به صورت مالکیت زمین به دست آوردند و وضعیت خود را از حالت افرادی نوکیسه به یک عنصر اساسی الیگارشی حاکم که مقامات عالی دولت و نهادهای اقتصادی را احراز کرده بودند، تبدیل نمودند. کنترل بیرحمانه شاه بر ارتش ادامه یافت. ناامنی و ترس بر همه جا سایه گسترد و افسران ارشد به دلخواه شاه پاکسازی میشدند. با اینکه منزلت اجتماعی و مزایای افسران ایرانی در طول دهه ۱۳۱۰ در ابعاد بیسابقهای افزایش یافت و حتی شامل افسران جزء در درجات پایین نیز شد، معهذا مخالفت سیاسی (در ارتش) دوباره ظاهر شد. دهه ۱۳۱۰، شاهد ظهور انواع جدید مخالفت با رژیم بود. نارضایتی و ناامیدی فزایندهای در میان افسران ارتش در مخالفت با سلطه رضاشاه و خفقان حاکم بر ارتش که توسط نزدیکان رضاشاه اعمال میشد، به وجود آمد. افزایش همدردی با فاشیسم و احساسات هواداری از دول محور در درون ارتش ایران، هرچند که به صورت پراکنده باقی ماند، ولی نشانهای از بیثباتی بود (۸) بیثباتی که در شهریور ۲۰ عینیت یافت.
منابع:
۱- علی بابائی، غلامرضا، تاریخ ارتش ایران، به نقل از هانری رنه، چاپ دوم ۱۳۸۵، انتشارات آشیان: تهران
۲- همان، صص ۵۷ تا ۷۱
۳- همان، ص ۸۸
۴- آبراهامیان، یرواند، ترجمه: کاظم فیرزمند، حسن شمسآوری و محسن مدیر شانه چی، ۱۳۷۷، ایران بین دو انقلاب، چاپ دوازدهم ۱۳۸۷، نشر مرکز: تهران، ص ۹۸
۵- همان، ص ۱۱۰
۶- همان، ص ۱۰۸
۷-جامعهای که از زمان امیرکبیر هم تمایلی به دادن سرباز به دولت نداشت و تا امروز هم وجود صدها هزار سرباز فراری مؤید تداوم این عدم تمایل است.
۸- علی بابائی، غلامرضا، تاریخ ارتش ایران، به نقل از هانری رنه، چاپ دوم ۱۳۸۵، انتشارات آشیان: تهران، ص ۳۱۱
منبع: ایران