به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ وی نوشته است: ۳۵ سال است که در کنار شغلی اصلیام کار مترجمی انجام میدهم. کار ترجمه برای من بسیار لذتبخش است. هرگز به ترجمه به عنوان شغلی که از آن درآمد کسب کنم نگاه نکردم بنابراین متونی را انتخاب میکنم که به آن علاقه دارم. متونی از ادبیات فاخر که نیاز به کار و پشتکار فراوان دارد تا به زبانی دیگر تغییر کند. در این مقاله درباره آثار نویسنده آلمانی قرن بیستم «کریستا وولف»سخن خواهم گفت.
به نظر من ترجمه ادبی ایجاد ارتباط بین دو متن است که با زبان مبدأ آغاز و با به وجود آمدن متنی جدید به زبان مقصد شکل میگیرد. بنابراین ترجمه نه تنها ارتباط ساده بین دو زبان بلکه ارتباط بین دو نوشتار و روایت بسیار شخصی است که یکی توسط نویسنده و دیگری توسط مترجم خلق میشود.
البته این ارتباط رابطه بین دو طرف از یک جنس نیست. تساوی بین این دو وجود ندارد. مترجم موظف زبان مبدأ را با جان و دل بپذیرد تا بتواند ذهن خود را آماده خلقی جدید با کلماتی متفاوت کند.
البته منظور من نویسندهای است که روایتش از قابلیتهای زبانشناسی فراوانی برخوردار است. در این مورد مترجم مجبور است در مقابل قدرت نویسنده سر خم کند و زبان خود را با عشق و علاقه و تعهد فراوان به نویسنده ارائه دهد. اگر چنین اتفاقی رخ دهد مترجم با حفظ ساختار متن اصلی، کلمه به کلمه و جمله به جمله در متن پیش میرود تا بتواند به درجه کیفیت متن اصلی برسد.
بنابراین ترجمه نوشتن کلمه به کلمه سخن نویسنده نیست و مترجم نوشته فردی دیگر را بار دیگر خلق میکند و مینویسد و در عین حال تا حد امکان به متن اصلی وفادار میماند.
اولین بار در سال ۱۹۸۰ با آثار «کریستا وولف» آشنا شدم. هیجان زیادی برای انجام این کار داشتم زیرا در کشور من اطلاعات زیادی درباره آثار آلمان شرقی وجود نداشت و دوست داشتم نقش رایزن فرهنگی کشورم را در این زمینه ایفا کنم. البته آثار او به من حسی فراتر از این وظیفه داد و من را از شرایط زنانی که در شرایط سخت سیاسی مطلب مینویسند آگاه کرد.
یک متن خواننده را متحیر میکند. وقتی کتابی را میخوانیم ارتباطی عاطفی بین کتاب و نویسنده برقرار میشود و گاهی مشخص نیست متن تلاش مترجم برای بیان حرف نویسنده است یا تلاش میکند نظر خود را به متن تحمیل کند. ترجمه درک همین مطلب است که گاهی در پیچ و خم این رابطه پیچیده درگیر میشویم. متنی که به ما الهام میبخشد، تحسین ما را برمیانگیزد. حسی از وجود ما را بیان میکند که برای بیان آن واژه مناسبی نمییافتیم. در حین خواندن احساس میکنیم متن نظر ما را بیان میکند و فکر میکنیم اگر نوشتن بلد بودیم قطعا چنین مینوشتیم و گویی نویسنده ذهن ما را به روی کاغذ آورده است.
ترجمه باید چنین احساساتی را پررنگ نشان دهد. اما مترجم نباید زود تسلیم شود. وی از محدودیتهای خود آگاه است اما دلش میخواهد این محدودیتها را به چالش بکشد.
متون ادبی ترتیب نگارش یک جمله را به هم میریزند. به همین دلیل است که ترجمه یک اثر ادبی سختتر از یک اثر علمی به حساب میآید. روایت به راحتی در گذشته و حال و آینده در حرکت است و هیچ محدودیتی ندارد.
در نتیجه در ترجمه یک اثر ادبی نه تنها باید به کلمات و احساس متن اصلی توجه کرد بلکه باید به محدویتهای زبان مقصد واقف بود و ترکیب متعادلی از دو زبان اثر و ترجمه ان ایجاد کرد.»