فرهنگ امروز/ تری ایگلتون، مترجم محمدهادی جمالی:
چند سال پیش، رئیس دانشگاهی در آسیا، دانشگاهش را که از لحاظ تکنولوژیک بسیار پیشرفته بود، با غرور و نخوت به من نشان داد. همانگونه که شایستۀ چنین شخصیتهای برجستهای است، وی توسط دو دستیار جوان تنومند با کتوشلوار سیاه و سایههاشان همراهی میشد و من شک نداشتم که زیر کتشان یواشکی کلاشنیکف حمل میکردند. رئیس بعد از آن، که با آبوتاب در مورد کسبوکار تازه و درخشانش در مورد راهاندازی مدرسه و مؤسسۀ ایالتی هنر برای مطالعات رشتۀ مدیریت! صحبت میکرد، اندکی دست نگه داشت تا ستایشهای اغراقآمیز مرا بشنود. من در عوض، اظهار کردم گویی هیچگونه مطالعات انتقادی از هیچنوعی در دانشگاه او وجود ندارد. وی طوری هاجوواج به من نگاه کرد که انگار از او پرسیده بودم سالانه به چند نفر در رشتۀ رقص دکترا میدهند. با حالتی تقریباً خشک پاسخ داد: «نظر شما مورد توجه قرار خواهد گرفت.» وی سپس یک تکۀ کوچک از تکنولوژی باب روز را از جیبش درآورد. با تکانی بازش کرد و چند واژۀ مختصر کرهای در آن زمزمه کرد که احتمالاً معنایش میباید چیزی در این حدود میبود: «بکشیدش». سپس لیموزینی به طول یک زمین کریکت نزدیک شد و رئیس را که در میان دو مباشر گردنکلفتش سنگر گرفته بود، با خود برد. من ماشینش را که داشت از نظر دور میشد نظاره میکردم و در این فکر بودم که چه زمانی حکم اعدامم اجرا خواهد شد.
این اتفاق در کرۀ جنوبی افتاد، اما میتوانست در سرتاسر این کرۀ خاکی نیز رخ دهد. از کیپ تاون تا ریکجویک (مرکز بزرگترین شهر ایسلند) و از سیدنی تا سائوپائولو، رویدادی به اهمیت انقلاب کوبا یا تسخیر عراق بهطور ثابت و استواری در جریان است: مرگ تدریجی دانشگاه بهعنوان مرکز مطالعات نقدِ انسانی. دانشگاهها که در بریتانیا تاریخی هشتصدساله دارند، بهطور سنتی بهعنوان برج عاج به تمسخر گرفته شدهاند که البته همواره مقداری از حقیقت در این اتهام نهفته است. با این حال، فاصلهای که آنها بین خودشان و جامعه در مقیاسی بزرگ به وجود آوردهاند، به آنها اجازه میدهد تا در ارزشها، هدفها و آرمانهای نظم اجتماعی که در پی حیات مختصر عملی خود بهشکلی آشفته به هم متصل شدهاند، تعمق کنند و قادر به انتقاد از خود باشند و از این طریق، این اتهام را به همان اندازه که حقیقت دارد، رد کنند.
در سرتاسر جهان، آن فاصلۀ انتقادی رفتهرفته در حال تقلیل یافتن به هیچ است. به همین شکل، نهادهایی که اراسموس و جان میلتون، انیشتین و مونتی پیتون را به دنیا تحویل دادند، کمکم تسلیم اولویت چهرههای سرسخت سرمایهداری جهانی میشوند. مقدار بسیار زیادی از این جریان برای خوانندگان آمریکایی آشنا خواهد بود. استانفورد و امآیتی اولین نمونههای عینی دانشگاههای کارآفرینی را راه انداختند. آنچه در بریتانیا ظهور پیدا کرده، اما میتوان آن را آمریکاییسازی بدون تجمل خواند. حداقل بدون تجمل بخشهای آموزشی خصوصی آمریکایی.
این روند همچنین در دانشگاههای سنتی و بااصالت انگلیس نظیر آکسفورد و کمبریج در حال رخ دادن است. دانشگاههایی که همواره خود را بهواسطۀ موقوفات و هدایای سخاوتمندانه از گزند نیروهای اقتصادی بزرگتر محافظت کردهاند. سالها پیش وقتی متوجه شدم به یک معنا از من انتظار میرفته تا بیشتر شبیه مدیرعامل رفتار کنم تا یک فرد آکادمیک، از کرسی دانشگاه آکسفورد استعفا دادم (اتفاقی نادرتر از زلزلهای در ادینبرگ). هنگامی که سی سال پیش برای اولینبار به آکسفورد آمدم، هر نوع کمالگرایی شغلی، کسر شأن طبقۀ اشرافی پنداشته و به چشم تحقیر دیده میشد. آن دسته از همکلاسیهای من که برای گرفتن دکترایشان تلاش زیادی کردند، گاهی اوقات از لقب «آقا» (mr) بهجای «دکتر» (Dr) استفاده میکردند؛ چرا که «دکتر» درجهای از کار نافرهیخته به حساب میآمد. به چاپ کتاب بهعنوان یک امر عوامانه نگاه میشد. یک مقالۀ مختصر راجعبه نحو زبان پرتغالی یا رژیمهای غذایی کارتاژهای باستانی، تنها هر ده سال یا بیشتر، مجاز دانسته میشد. پیشتر حتی زمانی بود که اساتید دانشگاه زحمت تنظیم وقت برای دانشجویانشان را نیز به خود نمیدادند. در عوض دانشجو بهسادگی به اتاق آنها میآمد و هر وقت که مایل بود، مباحثهای روشنفکرانه راجعبه جین اوستین یا ساختار پانکراس راه میانداخت.
امروز آکسبریج (تلفیق کمبریج و آکسفورد-م) بسیاری از عادات دانشگاهی خود را حفظ میکند. این اعضای دانشگاه هستند که تصمیم میگیرند پول دانشگاه را چگونه خرج کنند، چه گلهایی در باغ بکارند، پرترههای چه کسی را در اتاق مشترک سالآخریها بیاویزند و چگونه به بهترین نحو، به دانشجویان توضیح دهند که چرا بیشتر وقتشان را در انبار مشروبات میگذرانند تا در کتابخانۀ دانشگاه. تمام تصمیمات مهم توسط همکاران در طول دوره گرفته میشود و همهچیز از امور اقتصادی و مالی گرفته تا ادارۀ کارهای روزانه، بهوسیلۀ کمیتۀ آکادمیک که در برابر بدنۀ همکاران بهعنوان یک کل، مسئول است، هدایت میشود. در سالهای اخیر، این نظام قابل تحسین خودراهبری، با تعدادی چالش مرکزگرایانه از طرف دانشگاه روبهرو شده بود؛ از همان نوعی که باعث شد من خود از دانشگاه خارج شوم. اما گویا این چالش همچنان استوار بر جا مانده است. در واقع میتوان گفت بهخاطر آنکه اغلب بخشهای دانشگاههای آکسبریج مؤسسههایی پیشامدرن بهحساب میآیند، میتوانند بهعنوان مدل دموکراسی مرکززداییشده به کار روند که این امر با مزایای شنیعی که آنها از آن لذت میبرند، در تضاد است.
جای دیگر در بریتانیا، وضعیت بسیار متفاوت است. بهجای حکومت اعضای آکادمی، قوانین طبقاتی حاکم است. اساتید تازهکار اندک، اما سختکوشاند و نایبرئیسان دانشگاه طوری رفتار میکنند که گویی در حال ادارۀ جنرالموتورز هستند. استادان ارشد و قدیمیتر حالا به مدیران ارشد بدل شدهاند و مدام مشغول رسیدگی و حسابداری هستند. کتابها (آن پدیدههای پیشاتکنولوژیک افسردهکنندۀ غارنشین) بهطور فزایندهای رو در هم کشیدهاند. حداقل یک دانشگاه بریتانیایی، تعداد قفسههای کتابهایی که اساتید ممکن است بهمنظور سست کردن «کتابخانههای شخصی» در دفترشان داشته باشند را محدود کرده است. سطل کاغذزبالهها به کمیابی «مهمانی چای نخبگان» شده است؛ آن هم با این توجیه که از مد افتاده است!
مدیران بیذوق، فضای دانشگاه را با خرد تهی و نشانههای فاقد معنایشان پر میکنند و اوامر خود را با بیسوادی ادبی هرچه تمامتر به شیوۀ بربریت صادر میکنند. یک نایبرئیس دانشگاه (اهل ایرلند شمالی)، تنها اتاق عمومی باقیمانده در دانشگاه (اتاقی که دانشجویان و اساتید مشترکاً از آن استفاده میکردند) را به مصادرۀ خود درآورد و آن را تبدیل به غذاخوری خصوصی جهت پذیرایی از کلهگندههای محلی و کارفرمایان کرد. هنگامی که دانشجویان در اعتراض، اتاق را اشغال کردند، او به مأموران امنیتیاش دستور داد تنها سرویس بهداشتی نزدیک آن را با خاک یکسان کنند. معاونین دانشگاه بریتانیایی برای سالها مشغول تخریب دانشگاههای خودشان بودهاند، اما نه به وضوح این یکی. در همین دانشگاه، مأموران امنیتی اگر دانشجویان را در حال پرسه زدن و بطالت وقت ببینند، آنها را متفرق میکنند. مفهوم ایدهآل دانشگاه برایشان مکانی است بدون این مخلوقات آشفته و غیرقابل پیشبینی.
در دل این افتضاح، بیشتر از همه، این علوم انسانی است که له میشود. دولت بریتانیا کماکان به توزیع و اهدای کمکهزینههای تحصیلی به دانشگاههای علوم، پزشکی، مهندسی و رشتههایی از این قبیل ادامه میدهد، اما دادن هر نوع سرمایه یا بودجۀ مالی به بخش علوم انسانی را متوقف نموده است. اگر این روند متوقف نشود، خیلی دور از ذهن نیست کل دپارتمان علوم انسانی در سالهای آتی بهتدریج بسته شود. اگر دپارتمان زبان انگلیسی از این وقایع جان سالم به در ببرد، واضح است که علت آن آموزش استفاده از نقطهویرگول به دانشجویان اقتصاد است که البته دقیقاً به نظر نمیرسد آن چیزی باشد که نورتروپ فرای و لیونل تریلینگ (منتقدین ادبی صاحبنام انگلیسی) در طرز استفاده از نقطهویرگول در سر داشتند.
دپارتمانهای علوم انسانی در حال حاضر باید خودشان را عمدتاً بهوسیلۀ شهریهای که از دانشجویانشان دریافت میکنند، تأمین کنند که بهمعنای خصوصی شدن مراکزی است که منبع اصلی درآمدشان از طریق شهریۀ دانشجویان است. بدینشکل دانشگاه خصوصی که دولت بریتانیا برای مدت طولانی بر آن پافشاری کرده است، بهتدریج راه خود را باز میکند. این در حالی است که دولت نخستوزیر (دیوید کامرون) به افزایش مبلغ شهریه مبادرت ورزیده است. دانشجویان که هرچه بیشتر زیر بار قرض و وامهای دانشگاهی میروند، خواستار بالاترین استانداردهای تدریس و روشهای خصوصیتر آموزش (البته بهطور کاملاً موجه) در قبال پرداخت شهریه هستند، درحالیکه در همین حین، دپارتمانهای علوم انسانی از قحطی منابع مالی رو به مرگاند. بهعلاوه امر آموزش برای مدتی است که نقش حیاتی کمتری نسبت به پژوهش در دانشگاهها دارد. این پژوهش است که پولساز است و نه کورسهای آموزش «اکسپرسیونیسم» (فرانمایی) یا «رفرماسیون» (اصلاحات). هر چند سال یکبار، دولت بریتانیا بازرسی دقیق و تمامعیاری در کل سرزمینهای متبوعه انجام میدهد. این کار بهمنظور اندازهگیری بازدهی پژوهشها در هر دپارتمان با نهایت جزئیات انجام میگیرد. طبق این سازوکار است که وامها و بودجههای دولتی تخصیص و اهدا میشوند. به همین علت، اساتید دانشگاه انگیزۀ کمتری برای امر آموزش دارند و دلایل بیشماری دارند تا مقالههای پژوهشی بینهایت بیسروته تولید کنند؛ آن هم صرفاً جهت اینکه تولید کرده باشند، مجلههای زائد اینترنتی راه بیندازند، بهطور وظیفهشناسانهای بیشترین کمکهزینههای پژوهشی را درخواست بدهند، بدون اینکه واقعاً به آنها احتیاج باشد و ساعتهای متمادی و خوشایندی را درحالیکه بالشت رزومهشان را زیر سرشان گذاشتهاند، به آن رزومه شاخوبرگ دهند.
در هر صورت، شکوفایی نوعی از ایدئولوژی مدیریتی تزئینی و قوانین بیرحمانۀ مالیاتی دولت که باعث افزایش گستردۀ بروکراسی در تحصیلات عالیۀ بریتانیا شد، بدین معناست که اساتید دانشگاه زمان کافی بسیار کمی برای آماده کردن آموزششان داشتهاند، حتی اگر این امر کار ارزشمندی به نظر برسد که گویا در چند سال اخیر اینگونه نبوده است. بازرسان دولتی به مقالههایی با جنگلزاری از پاورقیها امتیاز اعطا میکنند، اما این امتیازات کمتر به پرفروشترین کتابهای درسی که مخاطب آن دانشجویان و عامۀ مردم کتابخوان هستند، تعلق میگیرد. اساتید دانشگاه بیشتر مایلاند با مرخصیهای موقت از امر آموزش و اختصاص دادن بیشتر وقتشان به پژوهش، وضعیت مؤسسهشان را ترقی دهند.
با این روند، منابع مالی آنها افزایش بیشتری خواهد داشت اگر آنها کل سیستم آموزشی را رها میکردند و به سیرک ملحق میشدند. و اینگونه حقوقی که بهاکراه به آنها داده میشود را برای اربابان اقتصادی خود ذخیره میکردند تا به بروکراتها اجازه دهند کار خود را بین اساتیدی که هماکنون زیر بار سنگین کار خود ماندهاند، گسترش دهند. بسیاری از اساتید دانشگاه در بریتانیا به این قضیه واقفاند که مؤسسههایشان چه مشتاقانه مایلاند آنها این آموزشگاهها را ترک کنند. به غیر از چند اسم معتبر که با خود مشتری میآورند، در واقع تعداد بسیار زیادی از مدرسین بهدنبال بازنشستگی پیش از موعد هستند؛ آن هم با این عقیده که دانشگاههای بریتانیا تنها دههها پیش جای دلپذیری برای کار کردن بودند و حالا به جایی عمیقاً ناخوشایند برای کارکنان آن تبدیل شدهاند. حال علاوه بر تمام اینها، قرار است که حقوق بازنشستگیشان نیز نصف مقدار کنونی شود.
در همین حین که استادها به مدیران بدل میشوند، دانشجویان نیز تبدیل به مشتری و مصرفکننده میشوند. دانشگاهها بهمنظور تأمین و حفاظت از مخارج و شهریهشان، یکییکی در تقلا و دستوپا زدن غیرمحترمانهای به جان هم میافتند. بهمحض اینکه این مشتریان بهسلامت از دروازههای این مراکز عبور کردند، بر اساتید فشاری وارد میشود تا آنها را مردود نکنند؛ چراکه به تبع آن شهریهشان را از دست میدهند. عقیدۀ عمومی این است که اگر دانشجو مردود شد، مقصر استاد است؛ همانطور که اگر کسی در بیمارستان بمیرد، تقصیر بر گردن کارکنان بیمارستان میافتد. یکی از نتایج این تعقیب داغ جیب دانشجویان، رشد رشتههایی است که درخور آن چیزی است که بین بیستسالهها مد روز است. با زبان انگلیسی مخصوص خودم، این یعنی ترجیح دادن خونآشامها به نیکوکاران (دورۀ ویکتوریایی)، امور جنسی به پرسی شلی (شاعر انگلیسی)، علاقهمندان آماتور یک هنرمند نهچندان معروف به میشل فوکو، جهان معاصر به قرون وسطا. از اینرو، این همان نیروهای سیاسی و اقتصادی دیرینه است که سیلابهای درسی را شکل میدهد. هر دپارتمان زبان انگلیسی که تمام انرژیاش را معطوف به ادبیات آنگلوساکسونی قرن هجدهم کرد، با دستهای خود، خودش را خفه کرد.
برخی دانشگاههای بریتانیایی که چشم طمع به شهریهها بستهاند، حالا به دانشجویان غیربرجستۀ مقطع لیسانس اجازه میدهند تا تحصیلات تکمیلی را ادامه دهند و در همین حین، دانشجویان خارجی (با شهریههای گزافی که میپردازند)، بدون داشتن تسلط لازم، شروع به گذراندن دورۀ دکترا میکنند. دپارتمان زبان انگلیسی درحالیکه برای مدتی طولانی نوشتن خلاقانه را بهعنوان یک سرگرمی عوامانۀ آمریکایی رد میکرد، حالا به تلاش مذبوحانهای جهت استخدام تنی چند از نویسندگان کماهمیت یا شاعران شکستخورده افتاده است تا از این طریق، بتواند انبوه پاینچونهای (نویسندگان درجهدو) بالقوه را برای آنکه مخارج خود را از جیب آنها تأمین کند، جذب کند. البته با این آگاهی بدبینانه که شانس چاپ شدن کتاب اول این دانشجویان بهوسیلۀ یک ناشر در لندن کمتر از این است که یک شب از خواب بیدار شوید و ببینید تبدیل به یک سوسک غولآسا شدهاید.
آموزش در اصل میبایست پاسخگوی نیازهای جامعه باشد، اما این مساوی پنداشتن خود بهعنوان یک مرکز خدمات برای سرمایهداری جدید نیست. در واقع اگر شما این مدل بیگانهشدۀ یادگیری را به چالش بکشید، نیازهای جامعه را بهطور بسیار مؤثرتری پوشش خواهید داد. دانشگاههای قرون وسطا بهشکلی بهتر و آن هم به جامعهای گستردهتر خدمت میکردند، ولی آنها این کار را ضمن تولید پیشوایان روحانی، وکلا، متخصصین الهیات و کارمندان حکومتی که به ثبات کلیسا و دولت کمک میکردند، انجام میدادند، نه از طریق تقبیح هرگونه فعالیت عقلانی که احتمال به جیب زدن پولهای بادآورده را از بین میبرد.
اکنون زمانه عوض شده است. مطابق قوانین دولت بریتانیا، تمام پژوهشهای دانشگاهی که بودجۀ عمومی دارند، میبایست خود را قسمتی از بهاصطلاح دانش اقتصادی با یک تأثیر قابل اندازهگیری بر جامعه بپندارند. چنین تأثیراتی در علوم مهندسی هوانوردی بیشتر قابل سنجش است تا تاریخ باستانی. احتمال اینکه داروسازان در این مسابقه بهتر از پدیدارشناسان عمل کنند، خیلی بیشتر است. موضوعاتی که بورسهای تحصیلی پرمنفعتی از بخش خصوصی جذب نکنند و یا اینکه احتمال کمتری در جذب تعداد بسیار زیادی از دانشجویان داشته باشند، در حالت بحران شدیدی غوطهور خواهند ماند. شایستگی دانشگاهی معادل این است که چه مقدار پول میتوانید به ارمغان بیاورید. این در حالی است که یک دانشجوی تحصیلکرده بهعنوان کسی که قابلیت استخدام شدن دارد، تعریف شده است. دورۀ حاضر، زمان خوبی برای یک خطشناس یا سکهشناس نیست؛ حرفههایی که بهزودی حتی هجی کردن نامشان را هم فراموش میکنیم، فعالیتشان که دیگر هیچ!
تأثیرات فرعی بودن علوم انسانی را میشود تماموکمال حتی در سیستم آموزش مدارس راهنمایی هم حس کرد. جایی که زبانهای مدرن در سراشیبی پرتگاهی عمیق قرار دارند، تاریخ فقط به تاریخ مدرن اطلاق میشود و تدریس دوران کلاسیک بهطور عمدهای، محدود به مراکز خصوصی نظیر کالج اتون شده است. به همین علت است که بوریس جانسون، از شاگردان قدیمی کالج اتون، که هماکنون شهردار لندن است، اظهارات عمومی خود را با برچسبهایی از هوراک (شاعر رومی-م) رنگولعاب میبخشد.
این حقیقت دارد که فیلسوفان همیشه میتوانند کلاسهای معنای زندگی را سر هر کوچهای برپا کنند و یا اینکه زبانشناسان مدرن میتوانند خود را بهطور استراتژیکی در مکانهای عمومیای که نیازمند تفسیر هستند، قرار دهند! در کل اعتقاد بر این است که دانشگاهها هستی خود را بهعنوان دستیارهای کمکی به مقاطعهکاران و کارآفرینان توجیه کنند. در واقع یک گزارش دولتی، با خونسردی اذعان کرد دانشگاهها باید بهعنوان «سازمانهای مشاورتی» فعالیت کنند. در حقیقت آنها خودشان تبدیل به صنایع سودآوری شدهاند که هتلها، کنسرتها، رویدادهای ورزشی و تدارکات مجالس را اداره میکنند و میچرخانند.
اگر علوم انسانی در بریتانیا در حال خشکیدن بر سر شاخه است، علت عمدۀ آن، فشار نیروهای سرمایهدار از یکسو و متقابلاً ته کشیدن منابع مالی از سوی دیگر است. (سیستم آموزش عالی بریتانیا فاقد سنتهای خیریه و نیکوکارانۀ آمریکایی است. عمدتاً به این دلیل که آمریکا میلیاردرهای بیشتری دارد.) ما همچنان راجعبه جامعهای صحبت میکنیم که در آن برخلاف آمریکا، آموزش عالی بهطور متداول بهعنوان کالا خریدوفروش نمیشود. عملاً به اعتقاد اکثریت دانشجویان کالجهای بریتانیا، آموزش دورههای کارشناسیارشد درست شبیه اسکاتلند، باید بهصورت رایگان ارائه شود و اگرچه درجهای از نفع شخصی در این عقیده وجود دارد، اما چندان ناعادلانه هم نیست. آموزش نسل جوان مانند حفاظت از آنها در برابر قاتلین زنجیرهای، باید بهعنوان یک مسئولیت اجتماعی تلقی شود، نه موضوعی بهمنظور سود و منفعت.
من شخصاً از بورسیۀ دولتی استفاده کردهام و هفت سال را بدون اینکه کوچکترین مبلغی بپردازم، در کمبریج گذراندهام. این قضیه که در نتیجۀ چنین پشتگرمی بندهواری در سالهای جوانی (که سالهای تأثیرپذیری هستند)، من به یک انسان بیدلوجرئت فاسد تبدیل شدم، حقیقت دارد؛ موجودی ناتوان از ایستادن روی دو پای خودم برای حفاظت از خانوادهام با یک تفنگ شکاری، البته اگر لازم شد! من چندینبار در یک حرکت بزدلانۀ وابسته به دولت، بهجای خاموش کردن آتش با دستهای پینهبستۀ خودم با آتشنشانی محله تماس گرفتهام. من حتی حاضر به معاوضۀ کوچکترین مقدار استقلال مردانه با هفت سال آموزش مجانی در کمبریج هستم. درست است که تنها پنج درصد جمعیت بریتانیا در زمانی که من دانشجو بودم، به دانشگاه وارد شدند و کسانی هستند که امروز ادعا میکنند وقتی این اعداد و ارقام به پنجاه درصد افزایش یافته، چنین آزاداندیشیهایی دیگر به ارزانی قابل دسترس نیست، اما در آلمان (فقط جهت ذکر یک نمونه) دولت، آموزش مجانی را برای اکثریت جمعیت دانشجویان فراهم میکند. یک عضو دولت بریتانیا که برای برداشتن قرضهای فلجکننده از شانۀ نسل جوان جدی باشد، میتواند با افزایش مالیات بر ثروتمندان بهراحتی این کار را انجام دهد و از این طریق نیز سالانه میلیونها دلار را از کسانی که از زیر بار مالیات شانه خالی میکنند، بازیابی کند. این قضیه همچنین بهدنبال اعادۀ حیثیت میراث فرهنگی دانشگاه بهعنوان یکی از صحنههای معدود در عرصۀ جامعۀ مدرن است (دیگری هنر است) که در آن ایدئولوژیهای غالب سر تسلیم به موشکافیهای سخت و دقیق فرود میآورند. حال اگر ارزش علوم انسانی در شیوهای که آنها را به همنوایی با چنین مفاهیم غالبی مجبور میکند نبود، بلکه در این حقیقت بود که آنها کاملاً برخلاف ایدۀ همرنگی با جماعت هستند، چه؟ در یکپارچگی و تلفیق، هیچ ارزشی وجود ندارد. در دوران پیشامدرن نسبت به عصر مدرن، هنرمندان بهشکل تماموکمالی در جامعه حل شده بودند، ولی معنای قسمتی از آن این بود که ایدئولوگها عمدتاً نمایندگان قدرتهای سیاسی بودند؛ سخنگویان وضعیت غالب ارزشی و اجتماعی جامعه. هنرمند مدرن در مقابل، چنین موقعیت مناسب و مصونی را در نظم اجتماعی دارا نیست و دقیقاً به همین علت است که او افتخارات خود را همیشگی نمیپندارد.
اما تا وقتی که سیستم بهتری ظهور پیدا کند، من هم تصمیم گرفتهام به جمع سختچهرگان بیذوق و نمایندگان بیخرد مصرفی بپیوندم. در حال حاضر، با کمی شرمندگی، از دانشجویان خود در ابتدای کلاس میپرسم آیا توانایی پرداخت برای نابترین بینشهای من در نقد ادبی را دارند یا اینکه به چند تفسیر بهدردبخور، اما نهچندان هوشمندانه بسنده میکنند.
مطالبۀ هزینه برای بینش و اطلاعات، رویداد بسیار ناخوشایندی است و شاید مؤثرترین راه برای بنا کردن روابط دوستانه با دانشجویان نباشد، اما پیامد منطقی جو کنونی دانشگاههاست. به آن دسته از عیبجویانی که گله میکنند چنین چیزی موجب تفاوتهایی مغرضانه میان دانشجویان میشود، باید خاطرنشان کنم کسانی که قادر به پرداخت هزینۀ بهترین تحلیلهای هوشمندانۀ من نیستند، کاملاً آزادند که هزینهاش را با مبادلۀ کالابهکالا یپردازند. کیکهای تازه، پولیورهای دستباف، ماءالشعیر یا کفشهای دستساز .تمام اینها بهطور کامل قابل قبول هستند. بههرحال به غیر از پول، چیزهای بیشتر و بهتری هم در زندگی وجود دارد.