به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ نهمین سالگرد درگذشت قیصر امینپور با حضور شخصیتهای برجسته فرهنگی و هنری عصر روز شنبه (8 آبانماه) در فرهنگسرای نیاوران برگزار شد. در این نشست زیبا اشراقی، همسر مرحوم قیصر امینپور یادداشتی را قرائت کرد و بخشهایی از آنرا برای انتشار در اختیار «ایبنا» قرار داد که در ادامه میخوانید.
زیبا اشراقی: بخشی از موفقیت شعری قیصر امینپور، مرهون توجه دقیق او به راز و رمزهای ادبی و شگردهای زبانی شاعران بزرگ است.
شعر قیصر از همان آغاز شاعرانگیاش شما را به یاد شعر هیچ شاعر دیگری نمیاندازد، در حالیکه او از شاعران دیگر در شعر خویش یاد میکند یا از تعبیری از آنها سود میجوید یا تلمیحی به بیتی یا مصراعی دارد و حتی بیت یا مصراعی از شاعر دیگر را در شعر خویش درج میکند و با همه اینها، سبک شخصی و امضای شاعری خویش را دارد. به موارد معدود این اشارهها و برداشتها اشاره میکنم:
قیصر:
زین آتش نهفته که در سینه من است/ خورشید شعله نه شرری پیش چشم تو
حافظ:
زین آتش نهفته که در سینه من است/ خورشید شعلهای است که در آسمان گرفت
حتی در غزلی کامل، رنگوبوی شعر حافظ با استفاده شاعر از دایره واژگان تلمیح و ادبیات مغانه و تقابلهای ساختاری و پارادوکسها و ایهامها و نگاه نقادانه و اعتراضی به مشام میرسد:
من سایهای از نیمه پنهانی خویشم/ تصویر هزار آینه حیرانی خویشم
صد بار پشیمانی و صد مرتبه توبه/ هر بار پشیمان ز پشیمانی خویشم
عالم همه هرچند که زندان من و توست/ از این همه آزادم و زندانی خویشم
فردایی اگر باشد باز از پی امروز/ شرمنده چو حافظ ز مسلمانی خویشم
حافظ مگر از عهده وصف تو برآید/ با حسن تو حیران غزلخوانی خویشم
جایی تعبیری نو از مضمونی متعلق به مولانا را در شعر خویش میآورد:
فوت و فن عشق به شعرم ببخش/ تا نشود قافیه از اندیشتر
مولانا:
قافیه اندیشم و دلدارمن/ گویدم مندیش جز دیدار من
و در دو غزل کامل ـ غزل شب اسطوره و غزل ضیافت در دستور زبان عشق ـ با وزنی پرشور و قافیههای مضاعف و استفاده از ردیف طولانی، موسیقی پرشور شعر مولانا را به خاطرمان میآورد:
دور از همه مردم شدهام در خودم امشب/ پیدا شدهام گم شدهام در خودم امشب
لبریز ز سرمستی و سرریز زهستی/ دریای تلاطم شدهام در خودم امشب
در هر نفسی بوی گلی تازه شکفته است/ یک باغ تبسّم شدهام در خودم امشب
تا نور تو تابید به طور کلماتم/ موسای تکلم شدهام در خودم امشب
باریده مگر نمنم نام توبه شعرم/ باران ترنم شدهام در خودم امشب
هم دانهی دانایی و هم دام هبوطم/ اسطورهی گندم شدهام در خودم امشب
از نیما و سطر درخشان «خانهام ابری است...» در شعری اینگونه یاد میکند:
ناودانها شر شر باران بیصبری است/ آسمان بیحوصله حجم هوا ابری است...
و سر انگشتی به روی شیشههای مات/ بار دیگر مینویسد خانهام ابری است
بیت نخستین شعر رویای آشنا، تعبیری دارد که ما را به یاد تعبیری/ شعری از نادر نادرپور میاندازد:
با تیشه خیال تراشیدهام تو را / در هر بتی که ساختهام دیدهام تو را
نادرپور:
پیکرتراش پیرم و با تیشه خیال/ یک شب تو را از مرمر شعر آفریدهام
به شعر درخشان فروغ در شعری اینگونه اشاره میشود:
یا به قول خواهرم فروغ
دستهای خویش را
در کدام باغچه
عاشقانه کاشتی
و مصراع پایانی شعر اخوانیه وامی است از شاعر بزرگ معاصر، سیدحسن حسینی:
رعایت کن آن عاشقی را که گفت/ بیا عاشقی را رعایت کنیم
سیدحسن حسینی:
بیا عاشقی را رعایت کنیم/ ز گلهای عاشق حمایت کنیم
ارجاعات متنی شعر قیصر مانند شعر همه شاعران دیگر، بسیار و قابل تحقیق و بازجست است. این همه گفتم تا تاکید کنم تلاش قیصر از همان آغاز، ضمن آبتنی در دریای شعر دیروز و امروز فارسی، شستوشوی چشمانِ خویش برای تازه دیدن و شعر خود را سرودن و به زبانِ فاخر سهل و ممتنع امروزین خویش رسیدن است.
حتی آنگاه که عامدانه از تعبیرهای مشهور و آشنای شاعران دیگر استفاده میکند در همان لحظه که ذهن مخاطب به سوی شعرِ شاعر نخستین جلب میشود، او سطر درخشان خویش را میگوید. در شعر رفتن رسیدن است از مجموعه «آیینههای ناگهان» تعبیر «ما هیچ ما نگاه» سهراب را اینگونه به کار میبرد:
ما هیچ نیستیم جز سایهای ز خویش
آیین آینه خود را ندیدن است
و با همه این اشارهها و نشانههای پیدا و پنهان، در حجرههای تنگ قوافی ساده و روان حرف زدن ویژگی اصلی شعر قیصر امینپور است.
به غزل «عهد آدم» از مجموعه گلها همه آفتابگردانند توجه کنید:
من از عهد آدم تو را دوست دارم/ از آغـــاز عالــم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح/ سرودیم نم نم تـــــو را دوست دارم
نه خطی نه خالی نه خواب و خیالی / من ای حس مبهــــم تــــو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غـم ندیدم/ به اندازهی غم تو را دوست دارم
بیــــا تا صدا از دل سنگ خیــــزد/ بگوییم با هم تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد هم آواز با ما / تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم
از 15 جمله تشکیلدهنده این غزل، 14 جمله بدون اندک جابهجایی در ارکان جملههای عادی و نثر فارسی، در وزن شعر جاگرفتهاند و تنها در مصراع چهارم شعر، فعل به میانه جمله منتقل شده است.
مثال درخشانِ دیگر این شیوه شعر سرودن در غزل «تصمیم» اوست که از شعرهای درخشان نخستین مجموعه «تنفس صبح» و بیشک یکی از درخشانترین غزلهای چهار دهه اخیر شعر فارسی یا سالیان بعد از سقوط سلطنت به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی است:
بیا به خانهی آلالهها سری بزنیم/ ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
به یک بنفشه صمیمانه تسلیت گوییم/ سری به مجلس سوگ کبوتری بزنیم
شبی به حلقه درگاه دوست دل بندیم/ اگرچه وا نکند، دست کم دری بزنیم
تمام حجم قفس را شناختیم بس است/ بیا به تجربه در آسمان پری بزنیم
به اشک خویش بشوییم آسمانها را/ ز خون به روی زمین رنگ دیگری بزنیم
اگرچه نیت خوبی است زیستن اما/ خوشا که دست به تصمیم بهتری بزنیم
این شیوه سادهگویی که در اغلب غزلهای قیصر حضور دارد شیوه و شگرد مسلم سعدی، استادِ غزلِ فارسی است. هنر سعدی کاربرد نظم ساده و روان کلمات و حفظ صورت طبیعی زبان در شعر است و هیچ گاه قاعدهافزایی و قاعدهکاهی شعری زبان سعدی را به سمت ناهنجاری و تعقید و پیچیدگی سوق نمیدهد. نحو قیصر نیز غالبا و در تمام ادوار شعری او، نحوی طبیعی و به همین دلیل و ساده و روان و دلنشین است.
اما پنهانترین شگرد سعدی که در طول قرنها از چشم مقلدان او نیز پنهان مانده یا مورد اقبال و استقبال واقع نشده هنر سازهای است به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی به نام «تکرار نامریی»:
نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم/ برفت در همه عالم به بیدلی خبرم
نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم/ نه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرم
من از تو روی نخواهم به دیگری آورد/ که زشت باشد هر روز قبله دگرم
بلای عشق تو در من چنان اثر کرده است/ که پند عالم و عابد نمیکند اثرم
قیامتم که به دیوان حشر پیش آرند/ میان آن همه تشویش در تو مینگرم
به جان دوست که چون دوست در برم باشد/ هزار دشمن اگر برسرند غم نخورم
نشان پیکر خوبت نمیتوانم داد/ که در تامل آن خیره میشود بصرم
(غزل 4 کتاب خواتیم نسخه ماربورگ)
یا
عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود/ مجنون از آستانة لیلی کجا رود
ور من فدای خاک تو باشم دریغ نیست/ بسیار سر که درسر مهر وفا رود
حیف آیدم که پای همی بر زمین نهی/ کان پای لایق است که برچشم ما رود
ای هوشیار اگر به سر مست بگذری/ عیبش مکن که بر سر مردم قضا رود
ناقوس بر فلک رود از کوی عابدان/ گر شاهدی به صومعة پارسا رود
ای آشنای کوی محبت صبور باش/ بیداد نیکوان همه بر آشنا رود
( غزل 17 کتاب خواتیم نسخه ماربورگ)
این شگرد پنهان و پوشیده اما پربسامد در شعر سعدی، بسیار مورد توجه، البته پنهان و پوشیده، قیصر نیز قرار گرفته است. شگردی که تنها با تأمل و پرحوصلگی و دقت در ظرفیت واژگان و شناخت شاعر از سایه روشنهای معنایی کلمات و ولایههای متعدد زبان، قابل تقلید و اجراست و به این دلیل در طول قرون کمتر مورد استقبال قرار گرفته است.
در چند غزل از قیصر این هنر سازه در سرتاسرِ شعر حضور دارد:
1ـ ما گنهکاریم آری جرم ما هم عاشقی است/ آری اما آن که آدم هست و عاشق نیست کیست
2ـ من سایهای از نیمهی پنهانی خویشم/ تصویر هزار آینه حیرانی خویشم
3ـ دیری است از خود از خدا از خلق دورم/با این همه در عین بیتابی صبورم
4ـ این حنجره این باغ صدا را نفروشید/ این پنجره این آینه ها را نفروشید
و بیتهای درخشان دیگر که شاعر در آنها از شگرد تکرار نامریی بهره برده است:
با مردم شب دیده به دیدن نرسیدیم/ تا صبح دمی هم به دمیدن نرسیدیم
کالیم که سرسبز دل از شاخه بریدیم/ تا حادثهی سرخ رسیدن نرسیدیم
(علاوه بر تقابل و تضاد و تشبیه)
آی خط خوردگی صفحه پیشانی/ این همه خط خطا را به که باید گفت
مو به مو حادثه بارید به هر بندم/ تیرباران بلا را به که باید گفت
(علاوه بر جناس و واجآرایی)
هر گل به رنگ و بوی خودش میدمد با باغ/ من از تمام گلها بوییدهام تو را
از هر نظر تو عین پسند دلِ منی/ هم دیده و هم ندیده پسندیدهام تو را
زیباپرستی دلِ من بیدلیل نیست/ زیرا به این دلیل پسندیدهام تو را
(علاوه بر تشخیص، کنایه، استعاره، تضاد، تعلیل شاعرانه )....
دو دسته از شاعران در شعر هر زبانی زنده و جاودان میمانند:
1ـ شاعرانی که با زبان مردم حرف میزنند (و شعر میگویند)
2ـ شاعرانی که حرفِ دلِ مردم را میزنند
این دقیقه البته به آسانی میسر نمیشود و مجموعهای از عوامل در آن دخالت دارند. همان که حافظ به خوبی در غزل خویش از راز و رمز آن سخن گفته است:
راهی بزن که آهی برساز آن توان زد/ شعری بخوان که با آن (سایه: او) رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن/ گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
قد خمیدة ما سهلت نماید اما/ برچشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی/ جام می مغانه هم با مغان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان/ ماییم و کهنه دلقی که آتش در آن توان زد
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند/ عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
گر دولت وصالت خواهد دری گشودن/ سرها بدین تخیل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است/ چون جمع شد معانی گویی بیان توان زد