فرهنگ امروز/امین ارژنگ:
آیا میتوان بدون داشتن تأیید جامعۀ علمی اندیشید؟ آیا میتوان موازین و چهارچوبهایی که مجامع رسمی (حتی غیررسمی) ارائه میکنند را نادیده گرفت و بااینوجود به زندگی فکری ادامه داد؟ پاسخ ما به این سؤال که آیا بدون «دیگری» میتوان اندیشید، با قاطعیت منفی است؛ اما آیا در زمانۀ ما به غیر از مجامع آکادمیک و روشنفکری، «دیگری» دیگری (برای متفکر) وجود دارد؟ به نظر نمیرسد که به آسانی بتوان به سؤالات بالا پاسخ مثبت داد، من هم قصد ندارم سبکسرانه، داد مخالفت با هرآنچه که از آتوریته برخوردار است سر دهم؛ بااینهمه، در زمینۀ مقالهنویسی انتقاداتی همواره ذهن مرا آماج خود قرار میدهند که در این رخصت -هرچند به نحو مجمل- قصد دارم با بیان آنها، از یک سو به آنها رسمیت ببخشم و از سوی دیگر از شدت عذاب وجدان مقصر خود بکاهم؛ هرچه نباشد، کلیسا و روانکاوی به ما آموختهاند: اعتراف، آرامش و «صلح با خویشتن» میآورد!
مقالهنویسی دستکم از دو جهت آزاردهنده است: جهت اول سر خم کردن در برابر نیهیلیست و بدتر از آن تبدیل شدن به عملۀ سادهدلی که علیرغم نیت خیرش آب به آسیاب وضع موجود میریزد. به نظر میرسد بروز تب مقالهنویسی را میتوان از علائم بیماری مهلکی دانست که متفکران بزرگی مانند هایدگر و نیچه از آن به نیهیلیست یاد میکنند. یک جنبه از تعابیر این بزرگان -دربارۀ پایان متافیزیک- میتواند اینگونه تعبیر شود که زینپس جایی برای تفکر اصیل باقی نمانده است و گویی خود این متفکران آخرین حلقه از سلسلۀ متفکران بزرگ بودهاند، چنانکه ما بیان روشن چنین تعبیری را در زبان ویتگنشتاین مییابیم که دیگر فیلسوف بزرگ امکان ظهور نخواهد داشت و ازاینپس تنها تکنسین -به زبان خودمان همان عمله- فلسفه وجود مییابد. در واقع ریشههای چنین بیاناتی را میباید در کانت و مقدمۀ او بر هر فلسفهای در آینده جستوجو کرد.
در اینجا من نه قصد تقلیل گفتههای این بزرگان را دارم و نه قصد ریشهیابی چنین بیاناتی، بلکه صرفاً قصدم نشان دادن یکی از پیامدهای واقعاً موجود، اما بهزعم من، ناخوشایند آن است. تب مقالهنویسی یکی از این پیامدهاست که نه تنها بهمنزلۀ علامت بیماری ظهور کرده، بلکه خاصیت تبگونۀ آن بیماری را تشدید نیز میکند. فیلسوف مقالهنویس این پیشفرض را در پس خود نهان کرده که دیگر کتاب بزرگ ممکن نیست، تنها دنکیشوتها به انقلابهای فکری باور دارند و خلاصه وضعیت همینی هست که هست، تنها در آن اصلاحات کوچک میتوان کرد، اصلاحاتی که میزان کوچکی آن بیانگر فخر و مرتبت مصلح آن است و برای او القابی همچون متخصص و فوقتخصص به همراه میآورد (القابی که بعید میدانم -علیرغم نشانگری حقانیت کارآمدی در علوم طبیعی- در حوزۀ علوم انسانی نیز بهحق مایۀ مباهات باشند).
البته شایسته و مناسبتر این است که فیلسوفان مقالهنویس را از تبار هگلیان راستی برشماریم که به پایان خوش تاریخ در ینگه دنیا اعتقاد راسخ قلبی -و بعضاً عقلی- دارند. راست بودن، محافظهکار بودن، با مقالهنویسی زیاد از حد جور درمیآید، خصوصاً اگر مقالات چنان تخصصی باشند که نتایجشان با چشم غیرمصلح قابل مشاهده نباشد. پیشفرض این است: آنقدر وضع موجود و ساختارهایش کامل و خداگونهاند که متفکر کاری بهتر از این نمیتواند داشته باشد که میکروسکوپ بر چشم به دنبال منفذها و شکافهایی باشد که با مقالات خود آن را پر کند. آری فیلسوف مقالهنویس مانند سقراط قابله است، با این تفاوت که سقراط فرزندانی در مقیاس تلسکوپی به جهان میآورد که نه تنها اهلفن و نظر به تدقیق آن میپرداختند، بلکه عوام نیز از روشنایی آن بهرهها کسب میکردند؛ اما فرزندان متخصصان عرصۀ مقالهنویسی نه تنها از چشم جماعت پوشیده میماند، بلکه مجال دیدن آن برای دیگر متخصصان نیز فراهم نیست، چه اینکه برای دیدن آن ابزار و ادوات خاصی لازم است. آدم وقتی اینهمه پنهانکاری را میبیند، وسوسه میشود بگوید حتماً ریگی به کفششان است: نکند فرزندشان نامشروع باشد! آیا اساساً چنین تولیداتی در عرصۀ علوم انسانی که بر جامعۀ انسانی تأثیرات نامحسوس دارند را میتواند جزء میراث فکری-فرهنگی قلمداد کرد؟
جهت دوم انزجار نگارنده -از مقالهنویسی- از جهت اول برمیآید، اما به همان اندازه مهم و اساسی است. آیا اساساً رخصتی به نام «مقاله» امکان تفکر فلسفی را فراهم میآورد؟ آیا زبان میکروسکوپی -یا همان تخصصی- مقاله قادر است پدیدههای ماکروسکوپی عالم انسانی را به نحوی متناسب بسامان درآورد؟ آیا نه این است که برای تفکر فلسفی، به زبانی اصیل نیازمند است و برای بارور کردن چنین زبانی مجالی بسیار فراختر از «مقاله» ضرورت دارد؟ بنابراین نقد نگارنده دو جهت دارد یکی اینکه هرگز در «مقاله» نمیتوان زبانی اصیل به کاربست و دیگری اینکه زبان میکروسکوپی مقالات با پدیدههای عالم ماکروسکوپی انسانی بینسبت است.
اجازه میخواهم، منظورم از این مورد اخیر را با یک تمثیل از حوزۀ فیزیک جدید روشن کنم؛ در روزگار ما فیزیک نظری با بحران در مبانی خود روبهروست تا آنجا که با خطر تعطیلی مواجه -بلکه گرفتار آن- است، اما فیزیک کاربردی هر روز دستاوردی جدید به عالم انسانی معرفی میکند، دستاوردهایی که بهسرعت وارد زندگی انسانی میگردند، بیآنکه از طریق توجیهی جایگاه خود را در عالم انسانی بیابند (نگارنده بهعنوان یک دانشجوی علوم انسانی هنوز با نقد یا توجیهی مناسب از یک متفکر بزرگ راجع به یکی از محصولات فیزیک جدید (بمب اتم) که بزرگترین فاجعۀ قرن گذشته را رقم زد، برنخوردهام و بعید میدانم اساساً چنین نقد یا توجیهی از این محصول وجود داشته باشد). در فیزیک نیوتن و مخصوصاً در فیزیک باستان هر پدیدهای اعم از طبیعی یا صناعی جایگاه خود را در عالم انسانی داشت، اما در فیزیک جدید بههیچوجه اینگونه نیست؛ فیزیک جدید قادر به توجیه محصولات خود نیست. پشتوانۀ تولیدات بدون توجیه در عرصۀ فیزیک جدید، فروکاهش حقیقت به کارآمدی یا همان پراگماتیسم است.
در واقع پرسش این نیست که چه چیزی تولید میکنیم، بلکه این است که کارآمد است یا نه؟ اما چه چیزی فیزیک جدید را به اینجا کشاند، به عبارت بهتر، چه چیزی به تعطیلی فیزیک نظری انجامید؟ در فیزیک ارسطویی و نیوتنی ما با پدیدههای عالم ماکروسکوپی سروکار داریم و در صدد کشف روابط میان چنین پدیدههای هستیم. در فیزیکهای سنتی پدیده از همان ابتدا در عالم انسانی حضور دارد و از قواعد عالم انسانی پیروی میکند؛ بنابراین از همان ابتدا با زبان انسانی -که تنها ساحت بروز اندیشۀ انسان میباشد- در هماهنگی کامل است و از قواعد آن پیروی میکند. بهترین شاهد برای ادعای ما، کار کانت در نقد عقل محض در نشان دادن نسبت زبان ما و فیزیک نیوتنی است؛ اما در فیزیک کوانتم اساساً چنین امکانی وجود ندارد، در فیزیک کوانتم ما با پدیدههای میکروسکوپی سروکار داریم، پدیدههایی که نه تنها با زبان ما بیگانه هستند، بلکه خصلتی از خود نشان میدهند که مبنای زبان انسانی را به چالش میکشد. ما در آزمایشگاههای کوانتم -بهوسیلۀ میکروسکوپهای پیشرفته- شاهد آن هستیم که پدیدهای اصل تناقض را نفی میکند، ما قادر هستیم چنین مشاهداتی را در یک نامساوی ریاضیاتی بیان کنیم و از این نامساوی ریاضیاتی به منظور بهرهبری از این پدیده کمک بگیریم، اما قادر به درک این پدیده نیستیم، چراکه قادر به بیان آن در زبان انسانی -که در مقیاسی ماکروسکوپی شکل گرفته و کاربست دارد- نیستیم.
آنچه فیزیک کوانتم به ما میآموزد این است که عالم میکروسکوپی از قوانین و اصولی متفاوت از عالم ماکروسکوپی پیروی میکند، تا آنجا که اصلیترین مفروض عالم ماکروسکوپی در حوزۀ میکروسکوپی از اعتبار ساقط میشود؛ بدینترتیب، ما قادر به بیان -و به تبع آن قادر به درک- آنچه در حوزۀ میکروسکوپی میگذرد، نیستیم. فیزیکدان کوانتمی صرفاً قادر به محاسبه، کنترل و هدایت آنچه در حوزۀ میکروسکوپی میگذرد، است، ولی در مقام تبیین آنچه رخ داده، نمیتواند از حد شطحیات فراتر رود.
با وصفی که ذکرش رفت، پرسش ما از فیلسوف مقالهنویس این است: اگر آنچه در سطح خرد و کلان رخ میدهد قوانینی مطفاوت[1] با هم داشته باشند، با چه مجوزی -متفکران علوم انسانی- تلسکوپهایشان را با میکروسکوپ تاخت زدهاند؟ دانشمندان علوم طبیعی و مهندسی به کارآمدی تخصصشان دلخوشند، اما ریزبینی در علوم انسانی گره از کدام عقده میگشاید؟ آیا میتوان در اندیشیدن به عالم انسانی «نظر برای نظر» را کنار گذاشت و پراگماتیستی عمل کرد؟ بیشک عالم انسانی بهمثابه یک کل، روح تاریخی، اندیشه بهمنزلۀ تاریخ آن و اموری ازاینقبیل اولین قربانیان تب مقالهنویسی خواهند بود.
به نظر میرسد هر اندازه که نوشتن مقالهای در پزشکی عنبیۀ چشم چپ نشانۀ کارآمدی و مایۀ مباهات است، نوشتن مقالهای با عنوان زن در آثار ارسطو نشانۀ بطالت و مایۀ سرافکندگی است. اگر بخواهیم زیاد از حد منصف باشیم، باید بگوییم: یک مقالۀ خوب در علوم انسانی در بهترین حالتش، شرح و تفسیر یک مفهوم، روش یا بصیرت در نظام فکری یک متفکر است؛ یعنی متنی منقطع و دستچندم که کعبۀ آمالش یا ارائۀ نظاممند وجههای از تفکر یک متفکر است و یا تلاشی است برای سادهسازی گلوگاههای پرابلماتیک یک تفکر، برای هضم آسان آن توسط هاضمههای حساس! به زبان ساده، مقاله در نهایت خود وجودی لغیره دارد؛ یا ابزاری کمک آموزشی است، یا وسیلهای است برای تثبیت وضعیت موجود فکری: پایانی برای تفکر!
ارجاعات:
[1] مراد از نوشتن این کلمه با «طا» به جای «ت» این است که چهبسا این دو حوزه در بیربطی و گسست کامل از یکدیگر باشند؛ یعنی حتی تضاد و تناقض را هم نپذیرند و از آن بالاتر این دو را نتوان در یک فضا قرار داد که حکم به تنافر میان آنها کرد. بهطورکلی منظور غیرقابل قیاس بودن است. به یاد داشته باشیم که کلمۀ قوانین نیز در اینجا صرفاً یک استعاره برای تبادر به ذهن است.