به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه شرق؛ «نشانگر همه چیزها» متشکل از سه فصل است که هر کدام با تحلیل یک مفهوم مشخص شروع میشود و در حکم پیشدرآمد آگامبن برای تحلیل ایده آن فصل در چارچوب فلسفه غرب است. فصل اول و سوم هر دو به فوکو اختصاص دارند، یکی با تمرکز بر مفهوم «پارادایم» و دیگری درباره نظریه «دیرینهشناسی» او. فصل دوم که با تأمل بر پاراسلوس شروع میشود حول نظریه «نشانگرها» میگردد.
طرفه آنکه هر سه این ایدههای فوکویی در «دیرینهشناسی دانش» و «نظم اشیاء» آمدهاند و آگامبن برای تدقیق استدلالهایش بیش از همه به این دو متن رجوع میکند. تمرکز بر این دو متن در نگاه اول به دو جهت عجیب به نظر میرسد: اولا، طی دو دهه گذشته علاقه فوکوشناسان و پژوهشگران بیشتر معطوف به فوکوی «متاخر» شده، فوکوی حکومتمندی، انتشار قدرت در سطح جامعه، و مجموعه «تاریخ امر جنسی». ثانیا، آگامبن در تأثیرگذارترین کتابش، هوموساکر، به این دوره فوکو اهمیت زیادی میدهد. چنین رویکردی در کتاب حاضر حاکی از نوعی ناهمزمانی است، گامی به عقب به دهه ١٩٧٠ که کارهای اولیه فوکو شاخههای مختلف علوم اجتماعی و علوم انسانی را دگرگون کرد. ولی انتخابهای آگامبن ناشی از روشی خاص است، روشی که در فصل آخر عیان میشود و فوریت تبیین روششناختی این کتاب را آشکار میکند.
دغدغه آگامبن نه دفاع از اهمیت روششناسی فوکو یا واسازی روشهای رقیب، بلکه نحوه ارتباط روش فوکو با نظریههای خود اوست. برای مثال، فصل اول با مقایسه نظریه پارادایم در فوکو و توماس کوهن آغاز میشود ولی بلافاصله هر دوی آنها را رها میکند و این نظریه را به تفکر ارسطو، کانت، افلاطون، هایدگر، گوته و دیگران پیوند میزند و طی این فرایند نشان میدهد چگونه مفهوم پارادایم ارتباط وثیقی با ایدههای او درباره قیاس و تکینگی دارد. مترجم فارسی قیاس (analogy) را همهجا تمثیل ترجمه کرده است که گرچه معنای غیرفنی آن میتواند شباهت یا تمثیل باشد اما معنای فنی آن دقیقا قیاس است. در منطق
analogy به قیاس تمثیلی یا قیاس از راه تمثیل اطلاق میشود. این در حالی است که مترجم تمثیل (allegory) را نیز همهجا «قیاس» ترجمه کرده است، برای نمونه این جمله که «پارادایم بیشتر شبیه قیاس است تا استعاره» (ص ٣٠). یک پارادایم تن به هیچگونه تفکر ثنویتگرا نمیدهد. به زعم آگامبن بسیاری از معضلات تفکر غربی ناشی از پذیرش دوگانههایی همچون جدایی سوژه از ابژه و انسان از حیوان است. پارادایم «به جای این منطق ثنویتگرا یک الگوی قیاس دوقطبی پیشنهاد میکند». روش پیشنهادی دانش پارادایمی نهایتا ریشه در جایگاه وجودشناختی آن دارد با این پیامد که «تاریخمندی پارادایم نه در ناهمزمانی است و نه در همزمانی بلکه در تقاطع این دو است». این ایده نهایی مضمونی تکرارشونده در متن آگامبن است و او در هر فصل توجه زیادی به نوعی بازاندیشی بررسی زمانمند مفاهیم و ابژهها نشان میدهد، بهخصوص در فصل آخر مهمترین دعاوی دراینباره طرح میشود.
یکی از جنبههای دشوار این متن که در دعاوی فلسفی آن هم خود را نشان میدهد رهیافت کلی آن است. آگامبن با ارجاع به طیف گستردهای از فیلسوفان و جستوجوی ردپاها و قطعاتی از متفکرانی که به کار پروژه او میآیند، روایت بیپایان فلسفه غربی، پیوستاری از نظریات از یونان باستان تا حال حاضر، را از نو میسازد. این روایت یک نسخه عمیقا ایدهآلیستی از جهان و فکر میسازد، نسخهای که تغییر تاریخی و تأثیر واقعیت مادی در شکلدادن به خود تفکر را محدود میکند. به همین دلیل است که آگامبن باید اولویت وجودشناختی پارادایم را در فصل اول بپذیرد، چون از نظر او، در وهله نهایی، یک «وجود» مداوم تفکر هست که شکل خود را در طول زمان حفظ میکند.
ولی چنین تحلیلی در بهترین حالت خام و در بدترین حالت اشتباه است. چون آگامبن در فصل آخر اهمیت مضاعفی به تاریخ میدهد و میگوید علوم انسانی باید وجود را «میدان تنشهای اساسا تاریخی» تلقی کند. این گزاره در پایان استدلالی میآید که حول دو موضع محوری میگردد: یکی نقد روش تاریخی مبتنی بر «خاستگاهها» و دیگری فراخوان شورانگیزی به بازگشت به روش زبانشناختی با محوریت الگوی ساختاری (و فرهنگبنیان) در تقابل با دستور گشتاری زبان چامسکی (و مبنای زیستشناختیاش) که اکنون موضع مسلط را دارد. هر دوی این مواضع ایراداتی جدی دارند.