فرهنگ امروز/ عبدالرسول خلیلی استاد علوم سیاسی:
حکومت رضاشاه نتیجه جنگ قدرت در دوران پس از انقلاب مشروطه است که فصل تازهای را در تاریخ توسعه سیاسی ایران در زمینه ایجاد تمرکز در منابع قدرت گشود. استیلای این حکومت، با وجود توفیق در افزایش کمیت قدرت سیاسی و ایجاد ابزارهای جدید برای متمرکز ساختن و اعمال قدرت، تغییر جامعه ایران را از جامعهای کوتاهمدت به جامعهای با ساختارهای بلندمدت و مستمر باعث نشد. توسعه سیاسی در این دوره با نوعی عناد و بیمهری توام بود، هرچند به غلط برخی در توجیه این بیمهری به آن گفتهاند شرایط بینالمللی و داخلی با توجه به وضعیت پراکندگی و تفرق ملی، اوضاع اقتصادی و سیاسی، ضرورت چنین تمرکزی در منابع قدرت را ایجاب میکرد. بدین سان بود که میان توسعه در سیاست و اقتصاد هم پیوندی ایجاد نشد و بدون انجام هر امر دیگری سیاست از منظر خودسری ادامه یافت، صورتی که میتوانست به شکل غیر فردی با مشارکت مردم گسترش یابد. در دوران رضاشاه تحول عمدهای در گروههای قدرت صورت گرفت. این تحول همگی بر مبنای خواسته استیلای حکومت فردی او همراه بود. با توجه به شیوههای مدرنسازی رضاشاه که سرشتی دستوری و آمرانه داشت، اکثر کسانی که به نوعی با دستگاه بناپارتیسم حکومتی او به مخالفت پرداختند از جمله عبدالحسین تیمورتاش، علیاکبر داور و غیره حذف شدند. از این رو، دوره فرمانروایی او را میتوان عصر تمرکزیابی قدرت و در عین حال سرکوب سیاسی و فضای فرهنگی که مایه سترونی اندیشه و زوال روشنفکری شده دانست. روشنفکران این دوران یا از روی ترس سر بر آستان خدمتگزاری دولت نهادهاند یا گوشهگیری و خاموشی پیشه ساختهاند و همراه محمد علی فروغی این بیت مولوی را زمزمه کردهاند:
در کف شیر نر خونخوارهای/ جز که تسلیم و رضا کو چارهای
فقدان نهادسازی سیاسی
حکومت رضاشاه به یک معنی از لحاظ ایجاد تحولات اجتماعی و اقتصادی و وحدت و قدرت سیاسی، مجری و میراث انقلاب مشروطه به شمار میرفت. از سوی دیگر نوسازی ایران به شیوه غربی از لحاظ فرهنگی و اقتصادی بر سایر اهداف به ویژه تغییر رابطه و شیوع اعمال قدرت و افزایش مشارکت سیاسی ترجیح داده شد. کوشش در زمینه تمرکز منابع قدرت، لازمه ایجاد امنیت و وحدت ملی و نیز ایجاد تحولات اجتماعی و اقتصادی تلقی میشد و معطوف به گسترش مشارکت و نهادسازی سیاسی نبود، آن چیزی که هانتینگتون و برخی دیگر از اندیشمندان علوم سیاسی بر آن تاکید کردهاند. در واقع ایران در این دوره به طور همزمان با ضرورت پاسخگویی به معضلات ناشی از وحدت ملی، ساخت قدرت، رفاه اقتصادی و مشارکت سیاسی مواجه شد. لیکن بحرانهای ناشی از فقدان وحدت و هویت ملی و عقب ماندگی اقتصادی، ضرورت تاکید بر افزایش و تمرکز منابع قدرت سیاسی را ایجاب میکرد، عاملی که با خودسری و یکجانبهگرایی فردی همراه بود. بدین سان از بین اهداف و ضرورتهای مهم آن دوران، هدف افزایش قدرت سیاسی فردی و خودکامگی اولویت یافت. در این باره آلموند گفته است که در کشور در حال توسعه خواه ناخواه باید اولویت بیشتری به هدف ایجاد وحدت ملی و قدرت دولتی موثر بدهد تا بتواند بعدها به تقاضا برای مشارکت و رفاه واکنش مساعدی نشان دهد.
دولت شبهمدرن در ایران
دولت رضاشاه نخستین دولت شبه مدرن در ایران بود و با آنکه برخی ویژگیهای آن ریشه در گذشته تاریخ ایران داشت، لیکن نظام سیاسی جدیدی به شمار میرفت. حکومت رضاشاه با متمرکز ساختن منابع و ابزارهای قدرت، ایجاد وحدت ملی، تاسیس ارتش مدرن، تضعیف مراکز قدرت پراکنده، اسکان اجباری و خلع سلاح عشایر، ایجاد دستگاه بروکراسی جدید و اصلاحات مالی و تمرکز منابع اداری و اجبارهای فرهنگی، ساختار نصف و نیمه دولت مدرن را بر محوریت یک نفره به وجود آورد. کاربرد مطلقه برای این دوره از تاریخ سیاسی ایران حاکی از تفاوت اساسی نظام رضاشاه با استبداد سنتی در دوره ماقبل او به ویژه در دوره قاجار است، آنچه با دیکتاتوری متفاوت است. حکومت رضاشاه گرچه برخی شیوههای اعمال قدرت خودسرانه و خودکامه را به سبک حکام پیشین به کار میبرد، لیکن برخلاف حکومتهای قدیم با تمرکز بخشیدن به منابع قدرت، برای نخستینبار مبانی ساخت دولت استیلا را ایجاد کرد. ساختار قدرت مطلقه مبین ویژگیهای یک برهه تاریخی است که بر مبنای قبیلگی و خویشاوندی شکل میگرفت. حال آنکه میتوان استبداد یا دیکتاتوری را به عنوان ویژگی عام رژیمهای قدیم و جدید به کار برد. از مجلس شورای ملی ششم به بعد نهادهای برآمده از انقلاب مشروطیت نیز در درون ساخت دولت استیلای رضاشاهی ادغام و در مقابل،
قوه مجریه و دربار و ارتش به عنوان مراکز اصلی قدرت سیاسی پدیدار شدند.
استیلای رضاشاهی
حکومت رضاشاه در آغاز برای تحکیم مبانی قدرت خود در پی جلب حمایت گروههای صاحب قدرت به ویژه روحانیون و علما برآمد ولی در موقع مقتضی به ویژه بعد از سفر به ترکیه و ملاقات با آتاتورک، قدرت سیاسی آنها را خنثی کرد. به همین دلیل دولت ٢٠ ساله او را میتوان به دو دهه تقسیم کرد. از نقطه نظر اصول مشروطه، با توجه به اینکه قدرت سیاسی در آن دوران در دست گروههایی مانند اشراف زمیندار، خوانین، روسای قبایل و روحانیون قرار داشت، آزادی فعالیت انتخاباتی و حزبی هم موجب تقویت همان گروهها میشد.
مشکل اصلی حکومت رضاشاه این بود که از یک سو ایجاد ساخت دولت استیلا لازمه دگرگونی اجتماعی و اقتصادی بود، ولی از سوی دیگر همین ساخت قدرت با مقتضیات توسعه سیاسی در تعارض بود. آنچنانکه وقتی نخستین گروه دانشآموختگان ایرانی از جمله مهندس مهدی بازرگان به فرانسه اعزام شدند، به نقل از بازرگان، رضاشاه به آنها گفته بود شما را به مملکتی میفرستم که از آزادی و دموکراسی برخوردار است، اما ما شما را برای آموختن علم و صنعت به آنجا میفرستیم! روی هم رفته حکومت رضاشاه دستگاه اداری نیرومند و متمرکزی ایجاد کرد و منابع عمده قدرت اعم از منابع اجبارآمیز و غیراجبارآمیز را تحت کنترل خود گرفت و از این تمرکز قدرت برای ایجاد تحولات اقتصادی، آموزشی، فرهنگی و اجتماعی مورد نظر استفاده کرد و از توجه به ساخت سیاسی خبری نبود. با تاسیس ارتش مدرن و با ایجاد موسسات مالی جدید، سلطه حکومت بر منابع عمده قدرت برقرار شد. عدم اجرای قانون اساسی مشروطه، دخالت گسترده حکومت در انتخابات مجلس و دستچین کردن نمایندگان از بین هواداران دربار از مجلس شورای ملی پنجم تا مجلس چهاردهم، از دیگر نشانههای استقرار دولت شبه مدرن استیلای رضاشاهی بودند. از نقطه نظر تکوین مبانی دولت مدرن در ایران میتوان ابزارهای قدرت دولت مطلقه و چگونگی از بین بردن تکثر گروههای قدرت را مشتمل بر نوسازی ارتش و تحکیم مبانی قدرت آن، تمرکز منابع قدرت و از میان برداشتن پلورالیسم و پراکندگی گروهها و منابع قدرت محلی و نیمه مستقل داخلی دانست. اینها ابزارهای قدرت دولت استیلای رضاشاه بودند. ارتش روی هم رفته مهمترین پایه قدرت دولت او بود. تمرکز قدرت، وحدت ملی، انجام اصلاحات و ایجاد نظام دیوانی مدرن همگی از طریق استقرار ارتش جدید میسر شد. به علاوه تکوین دولت استیلا با از میان برداشتن تکثر و پراکندگی گروهها و منابع قدرت محلی و نیمهمستقل موجبات تمرکز منابع قدرت را فراهم ساخت. در تحلیل این دوره باید گفت، در دوران رضاشاه گرچه در نتیجه تحولات ساختاری و اقتصادی و آموزشی، زمینه توسعه سیاسی از نظر شرایط لازم تا قدری بهبود یافت، اما تمرکز منابع قدرت در دست حکومت هیچ گونه مجالی برای رقابت و مشارکت سیاسی مردم باقی نمیگذاشت، هر چند گسترش توسعه سیاسی و آزادیهای مدنی هیچ گونه مغایرتی با افزایش رفاه عمومی ندارد. با توجه به انحصار منابع قدرت در دست حکومت، طبقات و گروههای قدرت قدیم و جدید، امکان و توان سازماندهی به علایق خود را نداشتند. دولت رضاشاه از حیث رابطه با طبقات و نیروهای اجتماعی و سیاسی دولت ضعیفی بود و این حکم را میتوان در خصوص ساخت دولت استیلا در ایران قبل از او هم تعمیم داد، هرچند حکومت او طبق تعریف مبتنی بر تمرکز و انحصار کاربرد منابع قدرت و اجبار بود.
روزنامه اعتماد