معصومه آقاجانپور/فرهنگ امروز: گستردگی نقش رسانه در زندگی انسان مدرن یا به تعبیر تامپسون، رسانهای شدن همهچیز(mediatization of everything) امروزه بیشتر از هر زمان دیگری خود را نمایان ساخته است. رسانهای شدن علوم انسانی و ورود آن به حوزۀ عمومی هم مصداق آن همهچیز است. پس زمان آن رسیده که نهادهای علمی و سیاستگذار در این حوزه فعالیتهای خود را به اینسو سوق دهند که از رسانهای شدن بهترین استفاده را برده و برای رسانهای شدن بهترین سیاستها را در پیش بگیرند. اگرچه در ایران پیوند علوم انسانی و جامعه و رسانه هنوز چندان عمیق نشده، اما تلاشهایی در حال صورتگیری است، تلاشهایی از جنس آنچه که فرهنگ امروز در کنار اندک نشریات حوزۀ علوم انسانی آغاز کرده است؛ آنچه که به این تلاشها میتواند جهت بهتری دهد، نقد این رسانههای تازه متولد شده است؛ در همین راستا به همت پژوهشکدۀ مطالعات اجتماعی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، نشست رسانه در آینۀ دانشگاه با حضور دکتر نعمتالله فاضلی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، دکتر محمدامین قانعیراد، عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور و دکتر حسن نمکدوست تهرانی، استاد ارتباطات و مدیر مرکز آموزش و پژوهش مؤسسۀ همشهری و بهزاد جامهبزرگ، سردبیر نشریۀ فرهنگ امروز برگزار شد و کارنامۀ دوسالۀ این ماهنامه از منظر علم ارتباطات و روزنامهنگاری بررسی گردید. در بخش سوماین گزارش متن سخنرانی دکتر نعمت الله فاضلی ارائه میگردد.
***
بحث من این است که مناسبات علوم انسانی و اجتماعی با ژورنالیسم در جامعۀ ما چگونه است؛ و میخواهم به برخی وجوه پربلماتیک و مسئلهمند این مناسبات اشاره کنم و این را در چارچوب کلیتری از جامعۀ خودمان قرار دهم و برخی از ابعاد آن را روشن کنم. اجازه بدهید ابتدا از شباهتهای علوم انسانی و اجتماعی و ژورنالیسم صحبت کنم:
۱- هر دو پدیدۀ مدرن و معاصر هستند؛ هر دو فرزندان تحولات انقلاب صنعتی و اجتماعی دورۀ معاصر هستند.
۲- هر دو زبان مدرن دارند؛ مفاهیم و گزارههای کلیدی همانهاست که در فضای مطبوعات و علوم اجتماعی وجود دارد.
۳- هر دو برخاسته از یک نیاز جدی دوران معاصر است؛ یعنی نیاز به آگاهی انتقادی. این دو تلاش میکنند انسان را نسبت به موقعیت تاریخی اجتماعی و فرهنگی خود آگاه و حساس کنند. هر دو ما را ترغیب میکنند که ببینیم، دقت کنیم، گوش کنیم و بیتفاوت نباشیم، آگاهی انتقادی که نمیخواهد ما به محیط زیست نسبت به جامعه، تاریخ و بهطورکل به اطراف بیتوجه باشیم؛ همان کاری که در گذشته دین انجام میداد، در دنیای معاصر، ژورنالیسم و علوم اجتماعی این کار را میکنند.
۴- هر دو برای ایجاد تغییر هستند، برای ساختن جهانی بهتر؛ هر دو شکلی از آرمانها و اتوپیاهای اجتماعی را در خود دارند.
استیون سیدمن در کتاب کشاکش آرا در جامعهشناسی توضیح میدهد که علوم اجتماعی برای تفکر خود ۳ سبک نظریهپردازی دارد: نظریهپردازی فلسفی، علمی و اخلاقی؛ و بعد توضیح میدهد که نظریهپردازان بزرگ در تاریخ علوم اجتماعی از آگوست کنت تا امروز کسانی بودند که ترکیبی از ۳ سبک نظریهپردازی را با هم داشتند. این سهگانه را هم امانوئل والرشتاین در مقالهای تحت عنوان جامعهشناسی و حوزۀ عمومی -که در جامعهشناسی مردممدار منتشر شده- توضیح میدهد که علوم اجتماعی به طور همزمان ۳ وظیفۀ دارد: وظیفۀ سیاسی، وظیفۀ اخلاقی و وظیفۀ فکری؛ و بعد توضیح میدهد که علم اجتماعی در معنای کامل خود علمی است که هر ۳ وظیفۀ را با هم انجام میدهد. منظور والرشتاین از وظیفۀ اخلاقی و سیاسی این است که محقق اجتماعی بتواند برای بهبود زندگی نوعی چشمانداز و راهبرد و ایدۀ راهگشا را ارائه کند. منظورش از وظیفۀ اخلاقی این است که الزامات اخلاقی در مورد انسان و طبیعت را ملاحظه کند. هیچ محققی نمیتواند در خلأ اخلاق، اندیشهورزی کند، اندیشهورزی یک نوع تعهد به اخلاق را دارد. در وظیفۀ فکری هم باید استدلال منطقی و معقول صورت بگیرد.
سیدمن هم به نوع دیگری سبکهای نظریهپردازی را توضیح میدهد. کاری که عالم اجتماعی انجام میدهد، نظریهپردازی اخلاقی و نظریهپردازی علمی و نظریهپردازی فلسفی را مطرح میکند. نظریهپردازی فلسفی در عامترین سطح این است که زیست جهان را بخواهیم مفهومی کنیم. از نظریهپردازی علمی منظورش این است که محقق یا اندیشمند هیچ تعهدی نسبت به جامعه احساس نمیکند، او فقط معتقد به منطق علم و روش است. نظریهپردازی اخلاقی این است که اندیشهورز میخواهد برای فهم وضع یا شکل کنونی جامعه و انسان تلاش کند و درعینحال میخواهد برای جهان بهتر و آیندۀ بهتر این تفکر را به کار بگیرد.
سیدمن نشان میدهد که در کل تاریخ علوم اجتماعی کسانی توانستند دانش مؤثر تولید بکنند که تلفیقی از این ۳ سبک را ایجاد کردند و در سراسر این کتاب نشان میدهد. ازقضا همۀ اندیشمندان درجه یک وارد حوزۀ عمومی شدند، از مارکس بگیرید تا دریدا و دیگر سوپراستارهای فکری. همۀ این هدفها را ژورنالیسم هم دارد. ژورنالیسم کاسبی نیست، شغل نیست، ژورنالیسم شکلی از آرمانهای اجتماعی را در خود دارد.
تفاوتها:
۱- زمان برای ژورنالیسم کوتاه است؛ برای علوم اجتماعی و یا علم بهطورکلی بلندترین زمان ممکن است.
۲- گسترۀ مکان برای ژورنالیسم کوچکترین و محدودترین مکان است؛ یعنی آنجا که حادثه به طور انضمامی الصاق شد به یک قطعه از زمین؛ و هرقدر مکان محدود، خبر دقیقتر و اگر وسعت بیشتر شود ابهام خبر بیشتر میشود؛ برعکس، در علوم اجتماعی هرقدر وسعت مکان بیشتر میشود گویی عمق تحلیل و خلاقیت آن و ارزش آکادمیک آن بیشتر میشود تا آنجا که اگر بتوانیم یک ایدهای را در جهانشمولیترین حدش ارائه کنیم، گویی نوآوری بیشتری صورت گرفته است.
۳- مفهوم انسان در این دو متفاوت است؛ برای ژورنالیسم انسان عبارت است از حادثه، خبر انسان برای ژورنالیسم مفهوم نیست. در علم انسانی، انسان یک مفهوم انتزاعی است، یک سازۀ گفتمانی است که ما آن را شکل میدهیم که مناسبات و روابطش را با خود و دیگران توضیح مفهومی میدهیم. نسبت علم اجتماعی با انسان یک نسبت باواسطه است، درحالیکه نسبت ژورنالیسم با انسان نسبت بیواسطهای است.
۴- تفاوت بارزتر این است که گفتمان علم اجتماعی یک گفتمان تاریخی است؛ یعنی در یک بستر تاریخی بزرگ به وجود میآید و در یک روابط بینامتنی یا بیناگفتمانی در یک چارچوب جهانی معنا پیدا میکند. در ژورنالیسم اینگونه نیست، خاصیت انضمامی ژورنالیسم ایجاب میکند که هم حادثه کوتاه باشد و محدود باشد، از نظر مکانی و درعینحال کاملاً در یک بستر تاریخی کوتاه خود را پیدا کند. ژورنالیسم ایرانی واقعاً ایرانی است، نمیتواند آلمانی یا فرانسوی یا عربی باشد. ژورنالیسم لاجرم بومی است.
وضعیت روزنامهنگاری و علوم اجتماعی در ایران
دکتر نمکدوست اشاره کردند که ژورنالیسم با شکلی از تحقیر آکادمیک روبهرو است و این مواجهه، مواجهۀ روزمره در دانشگاههای ایرانی هم هست. البته این تحقیر بیش از آنکه یک مواجهۀ اصیل انسان دانشگاهی ما با ژورنالیسم باشد، یک نوع توجیه ایدئولوژیک است، در غرب تحقیر آکادمیک است، به دلیل اینکه گفتمان علم و علوم اجتماعی یک دورهای را طی کرد که در موج اول، علم استقلال نهادی پیدا کرد و برجعاجنشینی معنا یافت؛ اما در آکادمیای ایران وقتی روانشناس یا جامعهشناس یا کسانی که فعال در حوزۀ مطبوعات هستند توسط همکاران آکادمیکشان تحقیر میشوند، این تحقیر دلالت بر این نمیکند او دارد تحقیر میکند، دلالتهای واقعی چیزهای دیگری است:
۱- حضور در حوزۀ عمومی هزینۀ سیاسی دارد، در نتیجه همکار سیاسی من که جسارت یا آمادگی لازم را ندارد که بتواند وارد حوزۀ عمومی شود، برای توجیه موقعیت خود از این تحقیر آکادمیک سوءاستفاده میکند؛ او نه تواناتر از همکارش است که وارد حوزۀ رسانه شد و نه شجاعتر و نه سختکوشتر و نه خدومتر، او صرفاً به دلیل اینکه از لحاظ سیاسی در موقعیتی قرار گرفته که آمادگی ندارد هزینۀ ورود به حوزۀ عمومی را بدهد، از موقعیت تحقیر آکادمیک استفاده میکند.
۲- آن دسته از همکاران دانشگاهی که برچسب سطحی بودن به ژورنالیسم میزنند، به دلیل ضعفهای علمی و شناختی آنها از حوزۀ علوم اجتماعی و انسانی است؛ آنها تاریخ علوم اجتماعی را نمیشناسند، آنها به این وقوف ندارند که همۀ نظریهپردازان، فعالان حوزۀ عمومی بودند و در واقع بخشی از اعتبار نظریهها برخاسته از میزان مؤثر بودن آن نظریه بر تحولش در حوزۀ عمومی است نه صرفاً بر اساس آن چیزی که در حوزۀ آکادمیک پذیرفته شده یا نشده است. اکثریت اساتید علوم اجتماعی اشراف درستی از تاریخ علم اجتماعی ندارند، آنها اغلب در یک محدودۀ معینی دکترا گرفتند و در شغل معلمی درس میدهند، به معنی واقعی کلمه، آنها نه جامعهشناس، نه اقتصاددان، نه فیلسوف هستند، اما در جایگاهی قرار گرفتند که البته از نگاه بیرونی به آنها بگوییم جامعهشناس یا اقتصاددان یا فیلسوف، درصورتیکه آنها فقط با یک حکم کارگزینی آن شغل را به دست آوردند.
بنابراین تحقیر اکادمیک یک استراتژی ایدئولوژیکی است که گروهی از دانشگاهیان که از ورود به حوزۀ عمومی پرهیز میکنند، برای توجیه موقعیت خودشان به کار میبرند، نه اینکه یک برجعاجنشینی شکل گرفته و آنها در آن قرار گرفتند.
بحث پروبلماتیک موضوع به فقدان استقلال نهادی برمیگردد که هم ژورنالیسم و هم آکادمیا دارد؛ اینکه نظامهای سیاسی در دوران مدرن این استقلال نهادی را به رسمیت نمیشناسند، به همین دلیل هر دو دولت پهلوی و جمهوری اسلامی به دنبال آن بودند که به اشکال مختلف روابط و ضوابط و گفتمان این دو حوزه مبهم و مغشوش باقی بماند: ژورنالیسم تبدیل شد به جایگزین احزاب، این طرف هم دانشگاه تبدیل میشود به عرصهای که دانشگاهیان توسط نهاد سیاست، استقلالش به رسمیت شناخته نمیشود و افرادی استاد دانشگاه میشوند که از رانت وفاداری یا دیگر رانتها برخوردار هستند. طبیعتاً اگر این افراد وارد حوزۀ ژورنالیسم شوند، به معنای آکادمیسین وارد ژورنالیسم نمیشوند، همانطور که ژورنالیسمهایی که وارد حوزۀ آکادمیا میشوند پرسشهای حزبی و سیاسی را از دانشگاه طلب میکنند. آنجا که حوزۀ ژورنالیسم آکادمیا را نقد میکند، نقدهایی از نوع سیاسی-حزبی و اعمال عریان قدرت به آکادمیا است؛ بنابراین مناسبات علوم اجتماعی و ژورنالیسم در ایران به لحاظ سیاسی پروبلماتیک شده و این باعث شده هر دو حوزه نتوانند یک روابط فانکشنل گستردهای داشته باشند؛ به همین دلیل است که کسانی از دانشگاهیان میتوانند وارد ژورنالیسم شوند که مقداری شجاع هستند، درحالیکه نباید اینگونه باشد، چون حوزۀ عمومی و ژورنالیسم باید استقلال نهادی داشته باشد و ارزشهای آزادی بیان، امنیت اجتماعی و سیاسیاش و ... تضمین شده باشد؛ و این روی سکه، حوزۀ آکادمیا هم آن مسئولیت علم اجتماعی را بهخوبی ایفا کند؛ مثلاً سیدمن نقلقولی از دورکیم دارد که میگوید اگر ایدهای فقط ارزش نظری داشته باشد مطلقاً هیچ ارزشی ندارد و این حقیقت تاریخ علم است. او در ادامۀ بحث دورکیم توضیح میدهد که خود او هم در مورد نهاد تعلیم و تربیت، خانواده و ... هر نظریهای که ارائه کرد برای بهبود وضعیت اجتماعی بود؛ اگرچه ما او را بهعنوان یک پوزیتیویست تمامعیار میشناسیم، اما او هیچوقت فقط برای نظریه فعالیت علمی نکرد، حتی پارسونز هم این کار را نکرد.
در فضای ایران، وجه پروبلماتیک ما به لحاظ سیاسی این است که در حوزۀ ژورنالیسم به حد کافی استقلال نهاد ژورنالیسم و ارزشهای ژورنالیسم، امنیت آن به حد کافی رشد پیدا نکرده است. این روی سکه، در آکادمیای ما استقلال آکادمیک، آزادی آکادمیک و ارزشهای اخلاقی به حد کافی رشد نکردند؛ در نتیجه فرهنگ دانشگاهی ما نمیتواند بهصورت گسترده مناسبات کارآمدی را برای بهبود جامعۀ ما داشته باشد.
البته این سخنان به معنی نفی کلی این رابطه نیست، عدۀ زیادی از دانشگاهیان ما وارد حوزۀ عمومی شدند، به خصوص امروز که با فضای مجازی در حال تقویت شدن است. با تنوع روزنامهها و مجلات و انواع رسانههایی که به وجود آمد، دانشگاهیان در حال ورد به این حوزه هستند. از دیگر سو، ما روزنامهنگاران آکادمیکی داریم که دانش عمیقی دارند و در حال فعالیت هستند؛ اما اگر از مقدار اندک که بگذریم و از این صحبت کنیم که ما حدود ۵ میلیون دانشجو داریم، ۱۱ میلیون دانشآموخته داریم، ۲۰۰ هزار استاد دانشگاه داریم که بیش از نیمی از آنها علوم انسانی هستند، چقدر وارد حوزۀ عمومی شدند، اگر شده بودند وضعیت جامعۀ ما و تهدیدها و چالشهای جامعه در این حد بود؟ به اعتقاد من، خیر. اگر آکادمیای ما مسئولانهتر وارد حوزۀ عمومی میشد و همچنین اگر ژورنالیسم ما و اجتماع ژورنالیسمهای ما به حد کافی آموزشهای لازم را میدیدند، وضعیت اینگونه نبود. درست است که روزنامهنگار لزومی ندارد که برود برای هر رویدادی یک تحقیق ششماهه بکند، ولی در کتاب جامعهشناسی مردممدار، یکی از روزنامهنگارهای معروف روایت زندگی خود را آورده است؛ او در برخورد با خبرها هم ارتباط تنگاتنگی با نظریهپردازان، جامعهشناسان، اقتصاددانان، مورخان و ... دارد، او لازم نیست تحقیق اورجینال و دستاول داشته باشد، اما لازم است با شبکۀ دانشگاهیان تعامل داشته باشد. یک روزنامهنگار باید یک مصاحبت گرم و همیشگی با آکادمیا داشته باشد.