به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ بیش از یک سده است که جامعه ایرانی جریان روشنفکری را تجربه می کند. در این میان شاید به یقین بتوان گفت یکی از چهره های بسیار تاثیر گذار و مقبول این جریان مرحوم دکتر علی شریعتی است. یکی از مواردی که به نوعی میان شریعتی با دیگران در جریان روشنفکری تمایز ایجاد کرده است و در شکل دادن به جایگاه اجتماعی او موثر بوده است، چهره اعتراضی است که به وضع موجود حتی به پایگاه روشنفکریای که خود از بستر آن سر برآورده اند.
از این رو بر آن شدیم تا با پرویز امینی جامعه شناس سیاسی، پیرامون اندیشه های مرحوم دکتر علی شریعتی به گفتگو بپردازیم.
*برای شما مواجهه با دکتر شریعتی از چه وجهی موضوعیت بیشتری دارد؟
دکتر شریعتی از نظر اجتماعی پدیده بی تکراری در «حوزه عمومی» در زمانه ماست. نه پیش از او و نه بعد از او از بین خیل روشنفکران و دیگرانی که به نوعی در حوزه عمومی ظهور و بروز داشته اند، نتوانسته در مقیاس و ابعاد دکتر شریعتی «اجتماعی» بشوند
درباره دکتر شریعتی حرف های بسیاری و از منظرهای مختلف زده است. دکتر شریعتی از نظر اجتماعی پدیده بی تکراری در «حوزه عمومی» در زمانه ماست. نه پیش از او و نه بعد از او از بین خیل روشنفکران و دیگرانی که به نوعی در حوزه عمومی ظهور و بروز داشته اند، نتوانسته در مقیاس و ابعاد دکتر شریعتی «اجتماعی» بشوند. البته اعجاز کلمات دکتر و قدرت خطابی و توانایی ادبی و صفا و صمیمیت شریعتی با مخاطب جوان و مسایلی از این دست در ظهور پرقدرت شریعتی در حوزه اجتماعی موثر بوده است اما اینها به نظرم کافی نیست. بنابراین پرسش مورد علاقه من که در چارچوب جامعه شناسی اندیشه می توان آن را طرح کرد این است دکتر شریعتی چه تفکری را خصوصا در دهه چهل و پنجاه نمایندگی می کرد و چرا چنین بازخوردی از نظر اجتماعی داشت؟
*لطفا در این مورد بیشتر توضیح دهید.
به نظرم در مواجهه پدیدارشناسانه ذات قوام بخش تفکر شریعتی «اندیشه معطوف به عمل و تغییر» است. در واقع برای شریعتی «معرفت به ما هو معرفت» بلا موضوع است بلکه اندیشهای مورد توجه اوست که در عمل موجد تغییر وضعیت موجود شود. این ساختار فکری به طور ذاتی با اعتراض به وضع موجود و با هر چیزی که توجیه گر وضع موجود و هرکسی حافظ وضع موجود باشد، هم بسته است.
اندیشه معطوف به عمل و تغییر در شریعتی به ناگزیر وی را در برابر هر چیزی قرار میدهد که یا نسبت به واقعیتهای زندگی انسانها و دردها و غمهای محسوس آنها بیتفاوت است یا خود را از مسئولیت تغییر این وضعیتها معاف کرده است. فلسفه و فیلسوفان به معنای رایج اش که تنها دغدغه فهم حقایق عالم را دارد، یکی از آن بخشهایی است که مورد اعتراض و نقد شریعتی است.
شریعتی در سیمای محمد(ص) در مقایسه بین قیصر و حکیم با نبی و پیامبر به سراغ اعاظم فلاسفه یعنی سقراط میرود و پس از تمجید از وی به عنوان رب النوع تعقل بشری، اینچنین او را مینوازد: اما وی به چه میخواند؟ تنها فیلسوفان میتوانند پاسخ گفت. به چه میارزد؟ تنها شیفتگان منطق میتوانند سنجید؛ اما مردم آتن نمیدانند، مردم هیچ زمینی، هیچ زمانی نمیدانند. اگر سقراط و شاگردانش را از تاریخ برداریم، چه خواهد شد؟ تنها کتابخانهها و مدرسهها به فریاد خواهند آمد؛ اما مردم آگاه نخواهند شد. یا در عرفان برابری و آزادی همین مواجهه را با مولوی دارد. شریعتی با این که مولانا از نظر معنوی و اخلاقی را در صدر همه موجودات انسانی که تاکنون می شناسد، می نشاند، اما این ادعارا دارد که کند وجود و عدم او در جامعۀ بلخ یا قونیه یا جامعۀ اسلامی زمان خویش هیچ فرقی ندارد، زیرا او نسبت به پیرامونش بی تفاوت است.
*عبارت ثقیل و سنگین شریعتی درباره فلیسوفان در چنین فضایی است که بیان می شود؟
بله چون اساس بودن عمل و تغییر در اندیشه شریعتی موجب میشود که وی حتی به برتری اسپارتاکوس بیسواد رهبر بردگان معترض روم نسبت به سقراط و افلاطون و ارسطو در غرب و نیز به برتری ابوذر عرب و بدوی به ابوعلی سینا و ابن رشد و ملاصدرا در شرق حکم کند. بنابراین شریعتی در اعتراض به بی تفاوتی فلاسفه نسبت به وضعیت رنج و درد مردم زمانه خود، عبارت تندتری دارد که آنها را پفیوزان تاریخ میداند.
*گفتید شریعتی همین موضع را نیز نسبت به علم دارد؟
شریعتی با علم به معنای رایج و متعارفش (پوزیتیویستی) که مدعای بی طرفی داشت، همانگونه روبرو میشود که با فلسفه مواجهه کرده است و ادعای بی طرفی علم را بزرگترین فاجعه قرن بیستم تلقی میکند
بله شریعتی با علم به معنای رایج و متعارفش (پوزیتیویستی) که مدعای بی طرفی داشت، همانگونه روبرو میشود که با فلسفه مواجهه کرده است و ادعای بی طرفی علم را بزرگترین فاجعه قرن بیستم تلقی میکند. اساسا قرن بیستم را برعکس بسیاری قرن انحطاط می دانست. چرا که قدرتمندان عالم با طرح و تحکیم «عالم و علم باید بی طرف باشد». نوابغ علمی را به خدمت خود درآورده اند.
شریعتی علم بی طرفی را که تنها رسالت خود را بیان «چه هست» و «واقعیت خارجی» میداند، مزدور و ابزار و برده زر و زور به حساب میآورد. شریعتی، علم در این وضعیت را در خدمت سرمایه داری تحلیل میکند و از ازدواج علم با پول سخن میگوید که در این ازدواج، صاحبخانه، پول و نفقهخور، علم است.
در نگاه شریعتی اگر جامعهشناسی به ما نگوید که چگونه باید جامعه را تغییر داد، هیچ ارزشی ندارد. شریعتی همانگونه که فیلسوفانی را که تنها به شناخت واقعیت خارجی اکتفا میکردند، با تندترین عبارتها (فیلسوفان پفیوزان تاریخند) نواخته بود، با ذکر وضعیت جامعه شناسی که به دلیل ابرازعقیده شخصی خود، از تدریس محروم شده بود، مجددا همان ادبیات تند را درباره بیطرفی علمی بکار میگیرد و می گوید که پس معلوم میشود که برای جامعهشناس بودن، اول آدم باید تمرین پفیوزی بکند و بعد بشود جامعهشناس!
*شریعتی در نفی این دو نظام دانایی(علم و فلسفه) چه پیشنهاد ایجابی دارد؟
شریعتی به جای بینش فلسفی و بینش علمی، از ایدئولوژی و نگاه ایدئولوژیک و به جای فیلسوف و عالم از روشنفکر به عنوان کسی که دارنده بینش ایدئولوژیکی است، دفاع میکند.
شریعتی در تعریف ایدئولوژی، آن را یک آگاهی خاص میداند که «ایمان آگاهانه به چگونه باید باشدِ» وضع موجود است. یکی از تفاوتهای ایدئولوژی با علم و فلسفه در شریعتی این است که ایدئولوژی حرکت آفرین و تاریخ ساز است
شریعتی در تعریف ایدئولوژی، آن را یک آگاهی خاص میداند که «ایمان آگاهانه به چگونه باید باشدِ» وضع موجود است. یکی از تفاوتهای ایدئولوژی با علم و فلسفه در شریعتی این است که ایدئولوژی حرکت آفرین و تاریخ ساز است.
روشنفکر در تاریخ بشر عبارت بود، از همه کسانی که آگاهی خاصشان (ایدئولوژی) تبدیل به حرکت جامعه و هدایت تودههای زمان خودشان شده است. این است که میبینیم ارسطو فیلسوف است، اما حرکتی ایجاد نکرده است....؛ هدایتی به قومش نداده است....؛ بطلمیوس عالم است.... اما کوچکترین تاثیری روی سرنوشت جامعه خودش نداشته؛ به طوری که اگر مردم آتن هزارتا مثل ارسطو و افلاطون و بطلمیوس داشتند، وضع زندگی مردم بدتر بود چون آنها فقط مصرفکننده بودند، باید هی میدادند و اینها میخوردند و حرف مفت میزدند.
*مواجهه دکتر شریعتی با اسلام از همین منظر بود؟
بله شریعتی حتی به اسلام نیز از همین منظر نگاه میکند و حساب اسلام ایدئولوژیک را از اسلام علمی و اسلام به مثابه فرهنگ جدا میکند. چرا که اسلام به مثابه فرهنگ عالم پرور و اسلام به مثابه علم، مجتهد پرور است اما اسلام به مثابه ایدئولوژی، مجاهد پرور است و ابوذرغفاری است که نماد این اسلام ایدئولوژیک است و شریعتی پس از ترجمه «سلمان پاک گورویچ»، یکسره معطوف به ابوذر است که نماد اندیشه معطوف به عمل و تغییر و بنابراین نماد «اعتراض»است.
پدر شریعتی در وصف پیوستگی شریعتی با ابوذر، بیان روشنگری دارد: یکی از صفات خوب پسر من، استقامت او در راه عقیدهاش بود. به عنوان شاهد در کلاس پنجم دانشسرا بود که کتاب ابوذر را ترجمه کرد.... از آن زمان تا ساعتی که از دنیا رفت، راه او راه ابوذر بود.
*بنابراین نوع نگاه ظاهرا پارادوکسیکال شریعتی به مقولاتی مثل مذهب، روحانیت، روشنفکری و... را می توان در همین چارچوب فهمید؟
بله شریعتی نسبت به عموم این مقولات نگه و قضاوت دوگانه دارد. از یک سو ستایش و از دیگر سو نقد و اعتراض دارد. بالاترین تمجیدها و اعتراض ها را توامان به روحانیت دارد. مثلا هم برگردانی از دین و دولت و سرمایه مارکس دارد با عنوان تیغ و طلا و تسبیح که تسبیح نماد مذهب و روحانیت است اما کدام مذهب و روحانیت؟ مذهب و روحانیتی که ابزار توجیه نابرابری ها و ظلم ها و ...است.
در طرف مقابل بالاترین تمجیدها از روحانیت را دارد که مثلا عمر روشنفکری طلبه ها تا پایان عمر است در مقابل دانشگاهی ها که بعد از یک دوره تحصیل مثلا چهارساله تمام می شود. یا پای هیچ سند و قرارداد استعماری امضای یک روحانی نیست. دوگانه تشیع علوی و صفوی در همین چارچوب قابل فهم است. تشیعی که ساکت و محافظه کار و توجیه گر است، تشیع سیاه و صفوی است اما تشیعی که بر محرومیت ها و ظلم ها می خروشد تشیع سرخ و علوی است.
*درباره بخش دوم پرسشی که طرح کردید، این که چرا حرف و موضع اندیشه ای شریعتی در این مقیاس توانست اجتماعی بشود نیز اجمالا توضیح بدهید؟
تفکری که شریعتی در دهه چهل و پنجاه نمایندگی می کرد، وجه غالب ذهنیت اجتماعی بود. در واقع ولو در ناخودآگاه جمعی جامعه ایران خصوصا نسل جوان دهه چهل و پنجاه یک نوع گشودگی به این موضع فکری شریعتی وجود داشت
مفروض من این است که بین اندیشه و شرایط اجتماعی نسبت دیالکتیکی برقرار است. بنابراین اندیشه ها در شرایط گوناگون اجتماعی بازخوردهای متفاوتی از نظر مصرف اجتماعی پیدا می کنند. این تفکری که شریعتی در دهه چهل و پنجاه نمایندگی می کرد، وجه غالب ذهنیت اجتماعی بود. در واقع ولو در ناخودآگاه جمعی جامعه ایران خصوص نسل جوان دهه چهل و پنجاه یک نوع گشودگی به این موضع فکری شریعتی وجود داشت.
بنابراین تا این شکل از تفکر طرح شد ، گارد جامعه به روی آن گشوده شد. در واقع شرایط اجتماعی و ذهنیت اجتماعی این مقطع در برکشیدن شریعتی به عنوان یک پدیده بی تکرار در حوزه عمومی نقش اساسی داشت. آنچنانی که می بینیم در دهه پنجاه این ذهنیت اجتماعی با نماینده پرقدرتی از همین جنس تفکر(امام خمینی)، تفکری که به طور بنیادی در پی تغییر وضعیت موجود است، در بالاترین سطح همبسته می شود و پیوند می خورد و انقلاب اسلامی به عنوان یک اعتراض بزرگ به وضع موجود و با جهت ایجاد تغییر بنیادین در اواخر دهه پنجاه محقق می شود.