به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ «دلقک در باران» و «عاقبت بگو مگو» عنوان دو کتاب از محمد باقر کلاهی اهری است. اولی در قالب شعر سپید و دومی در قالب قصه و حکایت که از سوی نشر آرادمان روانه بازار کتاب شده است. به همین بهانه با این شاعر و نویسنده گفتگوی کوتاهی داشتهایم که از نگاه شما میگذرد.
محمدباقر کلاهی اهری، متولد ۱۳۲۹ از سال ۱۳۵۵ به انتشار آثار خود در قالب کتاب اقدام کرده است.
* جناب کلاهی برای شاعر و نویسندهای در سن شما جمع میان شعر و نثر در تولید اثر جالب است. تفکر غالب این است که باید در یکی از این شاخهها راه خود را یافته و به جلو برده باشید اما شما در هر دو قالب گویا همراستا و با یک حجم جلو میروید. برای خودتان جمع میان شعر آن هم شعر سپید با قالبی مثل قصه و حکایت که گویا تناسب زیادی هم نمیتوانند با هم داشته باشند، چطور میسر میشود؟
من از ۵۰ سال قبل شاعری را شروع کردم. اما قبل از اینکه بخواهم شاعر باشم، قصه مینوشتم و در طول زمان و فعایلت ادبیام بیشتر خواننده ادبیات داستانی بودم تا شعر روزگارم. از سوی دیگر دیدم و باور دارم که بهترین اشعار فارسی نیز داستان دارند و وامدار آن هستند.
قصهگویی حتی در تاریخ نیز برای خودش جایگاه مشخصی دارد و ژانری است قابل اعتنا در روایت تاریخی. قصه چیزی بود که در بن فکر و باور ایرانی وجود داشت و من هم دوستش داشتم و برایم قابل تصور نبود که بخواهم از آن دور شوم. در گذر روزگار میدیدم که حرکت داستانگونه بر تمام حرکتهای ادبی ما غلبه پیدا کرده است و شعر نیز این رویداد به شکلی نوعی بیان استعاری خود را نشان داده است؛ انگار این در پرده گویی در خصلت ما ایرانیها بوده و هست و میخواهد بماند.
البته ادبیات معاصر فارسی تلاش کرد تا این خاصیت را بزداید اما در نهایت موفق نشد. اما به سوال شما برگردم. ادبیات منثور ما به باور من در ذات خود منثور است و سعی میکند شاعرانه باشد و شعری برای گفتن در دلش باقی بگذارد و برعکس ادبیات منظوم ما هم در دل خود با نثر عجین است. شما اشعار پروین اعتصامی، ملکالشعرا بهار و یا پروین اعتصامی را ببینید. همه سعی دارند چیزی را بگویند که وجود دارد و هست. پس شعر گفتن و یا حکایت نوشتن در کنار هم و یا در درون دل هم چیز عجیب و تازهای در ادبیات ما نیست.
* با این توصیف چرا در کار شعر به سمت شعر سپید که اثر هنری کاملا فرمی و بدون خاصیت روایی و داستانی است روی آوردید؟
من شاعری را با شعر کلاسیک شروع کردم و هنور هم به این قالب اعتقاد دارم. به باور من هنوز هم دانستن قوانین عروض کمک میکند تا شعر سپید را به واقعیت خودش نزدیک کنیم. عروض کمک میکند تا شعر سپید چیز پیدا کند که من از آن به صوت آهنگین یاد میکنم. چیزی که وزن نیست اما به ساختار شعر سپید و حرکتش به سمت واقعیت آن کمک میکند. من سعی کردم در حرکت از شعر سنتی به شعر سپید، دنیای ادبیات بدون استعاره را تجربه کنم. البته این حرکت تدریجی بود و هنوز هم هست.
* چرا این ترجیح را دارید؟ وقتی برای نوشتن قالب قصه یا حکایت را انتخاب میکنید که آکنده است از استعاره، چرا سعی دارید در شعر از این فضا دور شوید؟
به باور من فضای جامعه ما دیگر از کنایه و پردهپوشی و استعاره اشباع شده است آن هم جامعهای که خود را مدرن معرفی میکند در حالی که مدرنتیه سعی دارد انسان را از جهان استعاری دور و انسان به ما هم انسان را به نمایش بکشد؛ اتفاقات روحی روانی او را نشان دهد، اسامی، ابزارها، اشیا و اتفاقات را مستند روایت کند.
من در شعر به این حقیقت اعتقاد دارم و چنین مسیری را میروم و سعی میکنم از طریق تصویر وبا ابزار ادبیات و کلمه حرف بزنم. با این همه هنوز ذهن ما انسانها کلاسیک است و دوست دارد به استعاره برگردد.
* شما دو روایت متضاد از شعر و قصه دارید. یکی با فضای کهن استعاری و دیگری در حال تلاش برای دور شدن از آن. جنگیدن در دو جبهه مقابل هم واقعا از یک نفر بر میآید؟
ژانرهای مختلف ادبی این روزها در حال نزدیک شدن به همدیگر هستند. روزگاری بود که رمان معنایش خلق سرگذشت یک انسان بود اما بعد از آن آدمهایی مثل مارکز و فاکنر پیدا شدند.
فاکنر به باور من بیشتر شاعر است تا داستاننویس. در ایران هم جریانهای داستاننویسی همین طور بوده و هستند. آنچه من مینویسم و عنوان نثر دارد در ادامه آن چیزی است که سالها قبل عینالقضات نوشت و نه آنچه امروز به آن نثر روزنامهای میگوییم. برای من حکایت، روایت در قالب قصه نیست و من مقصود دیگری را دنبال میکنم.