به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ نصرالله حکمت گفت: نقد وضعیت موجود تاریخ فلسفه اسلامی در کتاب «دگرگونی بنیادی فلسفه یونانی در برخورد با شیوه اسلامی» مشهود است. ما امروز با وضعیت اسفبار تاریخ فلسفه اسلامی مواجهایم. آنچه که امروز درباره فلسفه اسلامی در دانشگاههای ما مطرح میشود کاملا مغایر با واقعیت است.
رضا ماحوزی در ابتدای این نشست توضیحاتی را ارائه کرد و گفت: تمام تاریخ تمدن متاثر از یونان و پس از آن بوده است. پروفسور فلاطوری در کتاب «دگرگونی بنیادی فلسفه یونانی در برخورد با شیوه اسلامی» به این موضوع پرداخته و نشست امروز نیز این کتاب را بررسی میکند.
وی ادامه داد: ماهیت فلسفه اسلامی ضرورت تشکیل این جلسه است که آیا ما اساساً فلسفهای داشتهایم یا خیر؟ این کتاب به نظر میآید بتوان نقطه آغازی باشد. بر اساس سخن فلاطوری در این کتاب فلسفه اسلامی دو مرحله دارد؛ در مرحله اولیه فلسفه اسلامی روح نو افلاطونی دارد و حرف جدیدی برای گفتن ندارد و عمده مطالبی که در این دوره بیان میشود تحت تاثیر اندیشه نو افلاطونی است اما در دوره ابن رشد این بنیادها مورد بازنگری قرار میگیرد و موجی ایجاد میشود. از نظر فلاطوری در فلسفه اسلامی اولیه بنا به خوانش آلمانیها که میخواهد آن را رد کند، ما چیزی به نام فلسفه اسلامی نداریم.
حکمت نیز در این نشست تحلیلی درباره رویکرد سید جواد فلاطوری در بازخوانی مواجهه فلسفه یونانی و اندیشه اسلامی ارائه کرد و گفت: سخن درباره فلسفه اسلامی از انرژی اتمی بسیار مهمتر است چرا که انرژی اتمی یک تکنولوژی است که میتوان آن را وارد کرد اما فلسفه اسلامی ریشه هویت و تفکر ما است و اگر ما ندانیم از کجا آمده ایم قطعا نخواهیم دانست که به کجا برویم. اندیشه اصلی کتاب بسیار شگفت انگیز است به ویژه اکنون که در تاریخ فلسفه ما بسیاری از مسائل مطرح نشده یا اینکه جرأت پرداختن به آن را نداشته و نداریم. این کتاب به من شهامت بیشتر داد که از پارادایم مسلط و حاکم بر تاریخ فلسفه قدمی فراتر بگذارم.
وی با بیان اینکه کتاب تفاوت بنیادین فلسفه یونان با فلسفه اسلامی را مطرح میکند، ادامه داد: یونانیان پرسشی درباره هستی عالم دارند. یعنی چه چیزی مبداء نخستین عالم است؟ از آنجایی که ذهن یونانی خلقت عالم را درک نمیکند بنابراین به دنبال یک مبداء درون بوده که از آنجا بسط اصلی پدید میآید.
استاد فلسفه اسلامی دانشگاه شهید بهشتی افزود: زمان نظامبخش و سامانبخش، مبداء درون بودِ تمام تحولات عرصه هستی است و بنابراین هستی مبنای بیرون بود است و خالق هستی ندارد بنابراین هر فیلسوف یونانی این موضوع را به شکل خاصی مطرح میکند.
به گفته حکمت، نقطه مقابل این تفکر، اندیشهای است که از قرآن نشأت میگیرد و از چه کسی پرسش میکند. از دیدگاه فلاطوری، نحوه نگاه قرآن به زمان و یونانیان کاملاَ متفاوت است و این مبداء تفاوت بنیادین این فلسفه است. پیرو این نظریه اصلی فلاطوری نکات ظریفی مطرح میکند که در جای جای کتاب میتوان آنها را دید.
وی با تاکید بر اینکه نقد وضعیت موجود تاریخ فلسفه اسلامی در کتاب مشهود است، یادآور شد: ما امروز با وضعیت اسفبار تاریخ فلسفه اسلامی مواجهایم. آنچه که امروز درباره فلسفه اسلامی در دانشگاههای ما مطرح میشود کاملا مغایر با واقعیت است.
وی در ادامه با اشاره به اینکه فلاطوری در تمام کتاب دیدگاه مستشرقین را نقد میکند، گفت: فلاطوری علاوه بر دیدگاههای مستشرقین به درستی برخی از تاریخهای فلسفه اسلامی مانند تاریخ فلسفه حنا الفاخوری و برخی دیگر از مورخان عرب را نقد میکند.
حکمت در ادامه با اشاره به اینکه توقع ما از این کتاب چیست؟ گفت: اگر توقع ما این باشد که این کتاب گام نخست بوده بنابراین موفق است هر چند این گام شاید اندکی لغزان باشد اما اینکه جرأت داشته بیندیشد و میخواسته نقطه آغاز برای فلسفه اسلامی اعلام کند کتاب موفقی است اما اینکه نظام فلسفی در این کتاب وجود دارد شاید نباشد هر چند که فلاطوری ادعای آن را دارد که نظامی وجود دارد.
وی تصریح کرد: اساساً از درون قرآن، نظام قابل استخراج نیست و من اصلاً این را نمی فهمم چرا که نظام و سیستم فکری امری مطلوب نیست و در واقع اشکال در آنجایی است که یک فیلسوف نظام فکری میسازد چرا که شکاکان این نظام فکری را در هم شکستهاند.
به گفته استاد فلسفه اسلامی، آن فیلسوفی که دست به نظام سازی میزند در واقع از پرسش خسته شده و افلاطون زمانی دست به نظام سازی زد که از سقراط خسته شده بود و در واقع میخواست نظام بسازد و به اعتقاد من همه اینها کاری غیر از فلسفه است.
حکمت به تفاوت مدینه فاضله فارابی و مدینه افلاطون اشاره کرد و گفت: شهری که افلاطون میسازد برای این است که فیلسوف در آن اعدام نشود اما در واقع فلسفه اعدام شد. آنجایی که فلسفه نیست گناه نیست و در شهری که گناه نیست تفکر هم نیست این عصیان است که همراه خود تفکر می آورد و این شیطان است که همراه خودش ضرورت تفکر را می آورد.
استاد دانشگاه شهید بهشتی در ادامه با اشاره به بحث زمان گفت: زمان، یکی از مسائل فلسفی است و تفاوت آن با ادیان ابراهیمی در این است که در ادیان ابراهیمی خالق فرد است اما در یونان چیز است.
وی افزود: ما اگر این رای را درباره زمان بپذیریم به این معنی است که در واقع زمان سامان بخش در یونان همه چیز را شکل میدهد اما نقد اصلی من به فلاطوری این است که اگر ما در جستجوی تفاوت بنیادین تفکر یونانی و اسلامی هستیم، باید بگویم من معتقدم تفاوت ماهوی با هم دارند چرا که نخست مواجهه فیلسوف یونانی با آن فضایی که در آن قرار دارد و مواجهه فیلسوف اسلامی در فضایی که در آن قرار دارد را باید بیان کنیم.
حکمت تاکید کرد: فیلسوف یونانی با سوفسطایی مواجه است اما مواجهه فیلسوف اسلامی با پیامبر است آن مواجه اقتضای اقتدار عمل را میکند اما در این مواجهه باید عقل نقادی شود چرا که مبنای آن چیز دیگری است.
وی در پایان با اشاره به نگاه فلاطوری به الجمع فارابی گفت: فلاطوری نگاهش به الجمع متاثر از پارادایم مستشرقین است و معتقد است که فارابی بین ارسطو و افلاطون جمع کرده است. این اثر تعلیم روش نقد متافیزیک یونان است. فارابی عقل را نقد میکند که فراتر از عقل برود در صورتی که کانت عقل را نقد میکند اما دوباره به عقل بر میگردد.
کتاب تلاشی برای مشخص کردن فلسفه اسلامی است
بینای مطلق در این نشست سخنرانی خود با موضوع «بازخوانی انتقادی جایگاه فلسفه یونان در تاریخ فلسفه» را ارائه کرد و گفت: اگر افرادی بخواهند در تاریخ فلسفه از فلسفه یونان دفاع کنند، آنها ایرانیان هستند چرا که اشتراکات زیادی با هم دارند.
وی با تاکید بر اینکه گفتمان انتقادی در نقد کتاب دارد افزود: کتابهای تاریخ و فلسفه به ما میآموزند که یونان باستان سرآغاز پدیدهای به نام تاریخ فلسفه غرب است. حال تا کجا میتوان بر درستی این گزاره دل بست؟ یا اینکه برای آن تمامیتی مستقل از تاریخ فلسفه غرب قائل شد. از پدیده تاریخ فلسفه غرب چه مراد میکنیم و تا کجا میتوان از مجموعه به هم پیوستهای با نام تاریخ فلسفه غرب یاد کرد؟ سخنان من تاملی بر این پرسشهاست.
وی در ادامه افزود: اگر به یاد آوریم که یونان باستان رقیب ایران بوده باید ببینیم که چه نگرشهای درباره فلسفه یونان باستان حاکم بوده است؟ سه رویکرد درباره فلسفه یونان وجود دارد؛ رویکرد نخست یونان را سرآغاز مطلق فلسفه میشمارد، رویکرد دیگر یونان را به عنوان سرآغاز فلسفه غرب میداند، اما رویکرد سوم را در ادامه شرح میدهم.
این استاد فلسفه ادامه داد: در پذیرش دیدگاه نخست، باید گفت این رویکرد خواهان انحصار اندیشه در نزد یونان باستان است. آیا یونانیان بر این باور هستند؟ در پاسخ به این سوال باید گفت که از نوشتههای آن چیز دیگری بر میآید. وانگهی پذیرش این دیدگاه نادیده انگاشتن سهم اقوام دیگر از جمله ایرانیان در اندیشه است. چگونه بپذیریم که مصریان، ایرانیان، بابلیان و ... نیندیشیدهاند؟ در آن صورت چه پاسخی به تالس حکیم بدهیم که در آب سرآغاز ممکنی برای زایش هستی دید ولی ادعای این نداشت که کاشف حقیقتی نو است. شاید میدانست که بابلیان هم چنین میپنداشتند. درباره صفر پیدایش چه بگوییم؟ کتاب «آموزه عهد عتیق» به ما چنین میآموزد که در آغاز آب بود. اگر از قرآن ونهجالبلاغه هم بگذریم هراکلیت میگوید که «همه قوانین بشری از یک قانون یگانه الهی سرچشمه میگیرند»، پس او هم لوگوس را در انحصار یونانیان نمیداند.
وی تاکید کرد: افلاطون هم هنر اندیشیدن را منحصر به یونانیان نمیداند؛ در گفت وگوهای افلاطون گواهیهای را در این باره میتوان یافت. پس اگر تنها یونانیان اندیشیدهاند، تشابهات بین اندیشههای ایرانیان و یونانیان نشانه چیست؟ آیا این نشانه این نیست که ایرانیان هم اندیشیدهاند؟ پس تردید در مطلقیت اندیشه در نزد یونانیان بجاست و سوال این است که خاستگاه این نگاه انحصار طلبانه کجاست؟ به هر حال این انحصارگرایی هم پسند یونانیان نیست و در متون یونانی اثری از انحصار طلبی اندیشه در نزد یونانیان دیده نمیشود.
بینای مطلق در ادامه درباره نگرش دوم توضیح داد: ما فلسفههای یونان داریم و نه فلسفه یونان! فلاطوری در کتابش به این تنوع فلسفه توجهی نداشته و این در داوری او بی تاثیر نبوده است. در آن صورت، این اندیشه ناگزیر میشود که کدام اندیشمند یونانی سرآغاز فلسفه غرب است؟ چرا گذشتگان چنین دیدگاهی نسبت به سرآغاز نداشتند اما معاصران چنین باوری دارند؟ چرا پروکلوس در قرن 5 یا فیچینو چنین نمیپنداشت؟ فیچینو به سیر فلسفه و حکمت قائل بود و سرآغاز فلسفه را نه در یونان که در هرمس میدانست. همانندی این باور با سهروردی قابل تأمل است.
این استاد دانشگاه افزود: پس دوباره باید بپرسیم که چرا باور فیچینو ـ سهرودی غالب نشد؟ چه زمانی و چه سانی یونان به سرآغازی فلسفه رسید؟ باید بپرسیم تفاسیر موجود در نظرشان سرآغاز گرفتن یونان به چه دلیل بوده است؟ در پاسخ به این پرسش میتوان دو گونه تفسیر ارائه داد؛ گروه اول تفاسیر درباره یونان به عنوان زادگاه فلسفه عقلانیتی را میجویند که با دکارت ادامه مییابد. این نگرش که بیشتر متعلق به مورخان تاریخ فلسفه است، در واقع همان شک دکارتی است.
به گفته وی، گروه دوم اساساً فیلسوف هستند و از نظر فلسفی به این مسئله مینگرند. نیچه و هایدگر اساساً افلاطون را نقد میکنند و به زعم او، افلاطون جهان را به دو نیمه تقسیم میکند. کما اینکه هایدگر به گونهای دیگر او را نقد میکند. بنابراین سرآغاز دیدن یونان به معنایی که امروز دیدهایم، حاصلی جز فرو کاستن و وارونه کردن اندیشههای آن قوم ندارد.
وی در ادامه با اشاره به همین دیدگاه گفت: پس به جای اینکه یونانیان را سرآغاز پدیدهای بدانیم که شاید حاصل همه بشر باشد، بگذاریم که یونان به سرای خویش بازگردد و تعامل با دیگر اقوام در اندیشه داشته باشد و درواقع این رویکرد سومی است که من به آن اعتقاد دارم که در آن صورت تشابهات اندیشههای ایران و یونان مهم شده و به نوعی کارآیی خواهند داشت.
بینای مطلق کتاب سید جواد فلاطوری را تلاشی برای مشخص کردن فلسفه اسلامی دانست و افزود: اما پرسش این است که چرا فلسفه اسلامی که به اعتقاد برخی از دوستان، دامنه و عمری فراتر از فلسفه مسیحی دارد، امروز موضع مشخصی ندارد و نمایندگان برجستهای ندارد. آیا این برخاسته از فیلسوفان ما است یا از خود فلسفه است؟
این استاد دانشگاه در پاسخ گفت: مشکلی هم که من با این کتاب داشتم، این بود که فلاطوری در کلیات سخن گفته و موردی بحث نمیکند و نکته دیگر اینکه مشروعیت کتاب آسمانی و نسبت شان با فیلسوفان یونانی چیست؟ اینکه درون بودن، علت است و اینکه میگوید فیلسوفان یونان همه درون بودن را علت میدانستند؛ به این صورت نیست.
وی در ادامه با اشاره به خدا در تفکر فلاسفه یونان تصریح کرد: در افلاطون، دمیورژ را میبینیم که بیرون از طبیعت هستی است و هستی را ایجاد میکند و محدودتر از علت فاعلی است. بنابراین ما نمیتوانیم بگوییم که یونانیان فقط به علت درونبود قائل بودند. دو مرحله از شدن و بودن داریم که فلاطوری به آن حساس نیست. ایشان در جایی به روال طبیعی میگوید که همه چیز یکباره به وجود میآید؛ در صورتی که چنین چیزی در یونان باستان نداریم. همچنین بحثی که به صورت تدریج نزد یونانیان میگوید را در هیچ جای فلسفه یونان باستان نمیتوان یافت، جز در علوم جدید و مدرن.
وی در پایان با اشاره به بحث زمان نزد یونانیان و آنچه که فلاطوری در کتابش مطرح میکند، گفت: زمان هایدگر و زمان یونانی، اینهایی نیستند که نمیتوانید خاستگاه زمان هگلی را در یونان ببینید؛ آنگونه که فلاطوری میگوید. اتفاقاً این مستلزم اینگونه فکر کردن یعنی درونبود دیدن زمان است.
فلسفه اسلامی منتهی به سه دستگاه است
صدوقی سها نیز در بخش دیگری از این نشست نخستین ایراد کتاب را متوجه عنوان آن دانست و گفت: با مشاهده عنوان کتاب، به ذهن متبادر می شود که فلسفه یونان در یونان متاثر شده است. در صورتی که نویسنده می خواهد بگوید این فلسفه در اسلام دگرگون شده است.
وی با طرح این سوال که تعاملات فلسفه یونان با فلسفه اسلامی چیست؟ اظهار کرد: ما با سه مسئله در تاریخ فلسفه مواجه هستیم، نخست اینکه میگویند فلسفه اسلامی با ابن رشد تمام شده است. دوم اینکه فلسفه اسلامی همان فلسفه یونانی است که از سمت راست نوشته میشود و سوم هم اینکه چنانچه فلسفه اسلامی وجود داشته باشد چون مستند به دین است پس کلام است و فلسفه نیست. هر سه نکتهای که در این باره مطرح شده واهی و دروغ است.
این مدرس فلسفه در ادامه درباره اینکه فلسفه اسلامی با ابن رشد تمام شده است گفت: برخی میگویند چون ابن رشد شارح ارسطو است و صرفاً عقلانی بوده او را فیلسوف دانستهاند در صورتی که فلسفه اسلامی با ابن رشد تولد مییابد و اگر با ابن رشد تمام میشد پس همه این سلسله فیلسوفهای بعد از او به چه معنا است؟
وی با تاکید بر اینکه فلسفه اسلامی همان فلسفه یونانی است یک مغالطه است افزود: مگر نباید استدلالیات در تحلیل منتهی به بدیهیات بشود پس فلسفه اسمی خودش ناعقلانی است. درست است که فلسفه اسلامی مستند به دین است اما دین خودش عقلانی است پس اگر ما دستگاه فلسفی مستند به دین ایجاد کنیم نتیجه آن عقلانی است.
صدوقی سها با اشاره به اینکه فلسفه اسلامی منتهی به سه دستگاه است ادامه داد: البته منکر آن نیستم که کتاب «جواهر النواع» یونانی است. یک فلسفه هم یونانی است اما اسلامیزه شده و فکر میکنم که این هم فلسفه اسلامی نیست. ما اگر بتوانیم از خود قرآن مبادی را استخراج کنیم و یک دستگاه بسازیم آن را میتوانیم فلسفه اسلامی نامگذاری کنیم.
وی در پایان گفت: این هر سه دستگاه، فلسفه اند و فلسفه هم موضوعش وجود است. نتیجه این فلسفه، هم موضوعش وجود است و مسائل و اختلاف اساسی روی مبادی است که به نظر من مبادی اسلامی بسیار بالاتر و گسترده از عقل است.
منبع: ایبنا