فرهنگ امروز/ فیلیپ کوپنز . ترجمه: هادی آذری:
توئین پیکس (Twin Peaks) نام مجموعه تلویزیونی درام آمریکایی است که نخستینبار به وسیله دیوید لینچ و مارک فراست تهیه و ساخته شد. داستان سریال در شهر توئین پیکس در واشنگتن روی میدهد و درباره تحقیقات افبیآی به رهبری دیل کوپر درباره قتل دختری نوجوان به نام لورا پالمر است. سریال «توئن پیکس» و فیلمی که از روی آن ساخته شد، جلوتر از زمان خود و در حوزه قصهگویی در سریال تلویزیونی و کشتن زودهنگام شخصیتهای اصلی هم، پیشگام بودند. به بهانه ساخت فصل جدید این سریال مروری روی قسمتهای پیشین این سریال داشتیم:
گویا مقدر بود شریل لی دوبار نقش هنرپیشه زن متوفی را بازی کند: او در سریال «توئین پیکس»، نقش لورا پالمر همان دختر دبیرستانی دوستداشتنی را برعهده داشت که به طرز مرموزی به قتل میرسد. البته نقش او در آن سریال به بازی جسد یا عکسی از لورا روی طاقچه خلاصه میشد؛ تا این که برای فیلم «با من روی آتش قدم بزن» ایفای نقش اصلی به او پیشنهاد شد؛ فیلمی که درواقع پیشدرآمدی بر سریال «توئین پیکس» محسوب میشود. در قسمتهای پخشنشده از سریال «زنان خانهدار ناامید» (Desperate Housewives) لی بار دیگر نقش مرده مری آلیس یانگ را ایفا میکرد ولی از آنجا که صدای مری آلیس قرار بود در طول سریال روایت داشته باشد، صداپیشه دیگری جایگزین او شد که دارای ویژگیهای کمدی بیشتری بود تا با حالوهوای سریال همخوانی بیشتری داشته باشد. خلاصه اینکه ما شریل لی را بیشتر به خاطر بازی در «توئین پیکس» به یاد داریم؛ سریالی که شباهت زیادی با فضای سوررئال مجموعه «گمشدگان» (Lost) دارد که در آن زمان از آن به عنوان «توئین پیکس بعدی» یاد میشد. یکی از دلایل این مقایسه به این دلیل است که «گمشدگان» نیز مانند «توئین پیکس» البته با یک دهه تأخیر، استانداردهای جدیدی را برای ساخت سریالهای تلویزیونی پدید آورد. علاوه بر این، «توئین پیکس» مسیر را برای ساخت تعدادی از موفقترین فیلمهای سینمایی درباره قتلهای زنجیری در دهه ١٩٩٠ از قبیل هفت و هانیبال لکتر باز کرد و دست آخر اینکه، توئین پیکس را میتوان مسئول زادهشدن یکی از تأثیرگذارترین مجموعههای تلویزیونی در دهه ١٩٩٠ یعنی پروندههای مجهول (X-Files) دانست.
ولی اجازه دهید به همان نکته ابتدایی بحث بگردیم یعنی توئین پیکس؛ یک مجموعه تلویزیونی ساخته دیوید لینچ و مارک فراست که داستان آن در شهر خیالی توئین پیکس در شمال شرق واشنگتن میگذشت. مضمون داستان «توئین پیکس» حول محور مقدسبودن آن مکان و همچنین رخدادهای غیرطبیعی که در آن شهر به وقوع میپیوست، میچرخید. داستان فیلم در سال ١٩٨٩ میگذرد و هر قسمت از سریال یک روز از سرگذشت این شهر را به تصویر میکشد. درکل، سریال در ٣٠ قسمت و دو فصل ساخته شد که از آوریل ١٩٩٠ تا ژوئن ١٩٩١ در آمریکا به نمایش درآمد. فیلم داستان قتل یک دختر دبیرستانی به نام لورا پالمر را روایت میکند که مأموریت رسیدگی به پرونده او بر عهده کارگاهی به نام دیل کوپر (با بازی مایل مک لاچان) است؛ نقشی که به نظر بعدها در قالب شخصیت فاکس مادلر (با بازی دیوید دوچونی) در سریال «پروندههای مجهول» تکرار میشود.
همانطور که در سریال «زنان خانهدار ناامید» از رازهایی پرده برداشته میشود (از جمله خودکشی مرموز یک همسایه دوستداشتنی)، توئین پیکس نیز داستان بررسی قتل یک دختر دبیرستانی دوستداشتنی را دنبال میکند که بهنظر هیچ انگیزه مشخصی برای قتل او وجود ندارد که البته بهتدریج و با بازجویی از ساکنان شهر، نیمه تاریک زندگی بسیاری از آنان آشکار میشود؛ هرچند در بیشتر اوقات مشخص میشود این رازها ربطی به قتل لورا ندارند. همین مسئله درباره رازهای خود لورا نیز صادق است؛ رازهایی که افشاشدنشان میتوانست هر کدام از آن شهروندان را به قاتل بالقوه او بدل کند، اما در آخر مشخص میشود او قربانی یک قاتل ماورای طبیعی است. خلاصه اینکه درحالیکه بسیاری از ساکنان شهر به صورت بالقوه میتوانند قاتل لورا باشند، قاتل اصلی موجودی فرازمینی و دیگر جهانی است.
سردرگمی مخاطب
دیوید لینچ را بیشتر به خاطر رویکرد و نگاه سوررئالش میشناسیم که در برخی از فیلمهای او باعث میشود مخاطب کاملا گیج و مبهوت شود. در توئین پیکس، بهویژه در قسمتهای اول، لینچ تلاش کرده تا این حس سوررئال را به حداقل برساند ولی با پیشبردن داستان، او به سبک و سیاق خود مخاطب را بهکلی گیج میکند.
خیلی زود بعد از پایان فصل اول، تب سریال همه را فراگرفت. بهناگاه همه از توئین پیکس صحبت میکردند و خیلی زود این سریال راهش را به فرهنگ عامه باز کرد؛ همان کاری که چند سال بعد، سریال «پروندههای مجهول» بار دیگر موفق به انجام آن شد. شبکه ABC به لینچ فشار آورد تا در فصل جدید، قاتل لورا پالمر را معرفی کند. این مسئله برخلاف خواست خود لینچ بود، زیرا او میخواست هویت قاتل برای همیشه مخفی بماند. هرچند استودیو هویت قاتل را میخواست، اما بسیاری از طرفداران سریال از افشاشدن هویت قاتل ناخشنود بودند، زیرا جنبه اثیری و غریب سریال حالا دیگر رو شده بود. بااینحال سوررئالیسم مبهم و گیجکننده فصل جدید سریال به مذاق مخاطبان خوش نیامد؛ درواقع از نظر مردم این سریال بیشتر داستان یک قتل در شهری عجیبوغریب بود نه یک داستان سوررئال محض. بههمیندلیل شبکه تصمیم گرفت پخش سریال را تا اطلاع ثانوی به تعویق بیندازد؛ مسئلهای که میتوانست به معنای کنسلشدن آن باشد که متعاقبا خشم و اعتراض شدید طرفداران سریال را به دنبال داشت که از محبوبیت بالای سریال خبر میداد. این خشم شبکه ABC را مجاب کرد تا با ساخت شش قسمت دیگر موافقت کند و سریال را طبق برنامهریزی به پایان برساند. هرچند فصل سوم این سریال هیچگاه ساخته نشد، ولی لینچ کارش را با ساخت یک فیلم ادامه داد. در سال ١٩٩٢، فیلم سینمایی «توئین پیکس: بر روی آتش با من قدم بزن» به اکران درآمد که رجعتی به داستان لورا پالمر بود که درواقع حکم پیشدرآمدی بر سریال را داشت. متأسفانه فیلم به دلایل مختلفی هم منتقدان و هم طرفداران سریال را ناامید کرد برای مثال، افرادی که سریال را ندیده بودند، قادر به برقراری ارتباط با فیلم نبودند. مانند فیلم «کد داوینچی»، «بر روی آتش با من قدم بزن» در جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد و با نقدهایی منفی روبهرو شد.
مضمون سریال این است که موجودیتهای فراواقعی به دنیای ما راه یافته و باعث ایجاد ویرانیهایی میشوند که به قتل لورا پالمر میانجامد. اختلال مرموز در عملکرد دستگاههای الکترونیکی نشاندهنده این است که چیزی دیگرجهانی به جهان ما نفوذ کرده است. بنابراین برای حل یک مشکل فراطبیعی شما به یک کارآگاه با قدرتهای ذهنی خاص نیاز دارید. مدمور FBI، دیل کوپر نهتنها دارای قدرت ذهنی خاصی است، بلکه به نظر از تکنیکهای ذهنی مختلفی برای تمرکز روی قاتل بهره میگیرد. از همه اینها گذشته، او خوابهای عجیبی از یک اتاق قرمز مرموز میبیند که در آن با کوتولهای به نام «مردی از جهانی دیگر» و روح دردامافتاده لورا پالمر دیدار میکند؛ در خواب لورا اسم قاتلش را در گوش او زمزمه میکند که کوپر هر بار قبل از بیدارشدن آن را فراموش میکند. اتاق قرمز به نظر ارجاعی به برزخ است؛ چیزی که جزیره اسرارآمیز سریال «گمشدگان» نیز به نظر استعارهای از آن است. اما کوپر تنها فرد دارای قدرتهای ذهنی خاص شهر نیست. سارا پالمر، مادر لورا، دیگر شخصیت سریال است که از این قدرتهای ذهنی برخوردار است. همچنین باید از مارگارت لانتمن نام برد؛ زن عجیب معروفی به «زن شاخهای» که از شاخهای که همهجا با خود حمل میکند، پیامهایی دریافت میکند. حتی حرفهای دکتر لورنس جیکوبی، روانپزشک شهر، نیز با منطق جور درنمیآید و خلاصه اینکه در توئین پیکس هیچکس براساس منطق حرف نمیزند که از این منظر با «پروندههای مجهول» تفاوت دارد.
اطلاعاتی که کوپر از طریق قدرتهای خاص ذهنی، مشاهدات و اظهارات زن شاخهای به دست میآورد، او را به چند نفر مظنون میکند اما او میداند کلید این معما در دفتر خاطرات لورا نهفته است. درنهایت، مشخص میشود این دفتر خاطرات نزد هارولد اسمیت یکی از افراد مورداعتماد لوراست. کوپر بعد از خواندن دفتر خاطرات پی میبرد لورا از دوران کودکی به وسیله فردی به نام باب مورد آزار و اذیت قرار گرفته و برای فرار از او به مصرف مواد مخدر پناه میبرد. کوپر درادامه تحقیقاتش متوجه میشود باب یک آدم دائمالخمر بوده که شعر میگفته و درگیر فعالیتهای خلافکارانه بوده است. اما درادامه مشخص میشود باب در یک بیمارستان محلی در کما به سر میبرد. این اطلاعات کوپر را به این نتیجهگیری منطقی میرساند که روح باب در برزخ گیر افتاده یعنی نه در این جهان و نه آن جهان، بلکه در همان «اتاق قرمز» که با فضای سوررئال توئین پیکس جور درمیآید هرچند بههیچوجه نمیتوان آن را با منطق توجیه کرد.
اما باب که در کما به سر میبرد چگونه و در جسم چه کسی توانسته از کودکی لورا را آزار داده و سرانجام او را به قتل برساند؟ در فیلم صحنهای وجود دارد که لورا برای شام به خانه میآید و به خاطر نشستن دستهایش از سوی پدرش (للند پالمر) بهشدت مورد سرزنش و بدرفتاری قرار میگیرد. اما وقتی پدر شروع به سؤالپیچکردن لورا درباره گردنبندش میکند، این صحنه از یک مجادله عادی خانوادگی به صحنهای دلهرهآور و وحشتناک بدل میشود. این دیگر آن للند پالمر دوستداشتنی نیست که در سریال سراغ داریم. در صحنه بعد للند را میبینیم که به رختخواب میرود و از نگاه شوم او میتوان پی برد که او به وسیله چیزی تسخیر شده است. سپس انگار چیزی از بدن او خارج میشود و همزمان طرز نگاه و حالت چهره او نیز به غم و اندوه تغییر یافته و شروع به گریه میکند. به نظر آنچه او را تسخیر کرده به طور موقت او را ترک کرده و او برای چند لحظه همان پدر مهربانی میشود که سراغ داریم اما با این تفاوت که میداند چه رفتار بد و زنندهای با لورا داشته است. او سپس به اتاق لورا میرود و به او میگوید چقدر دوستش دارد. بااینحال، لورا میداند پدرش در تسخیر موجودی خبیث به نام باب است؛ حقیقتی تلخ و هراسناک که یکی از احساسیترین صحنههای فیلم را رقم میزند.
در فصل دوم سریال با ورود شخصیتی به نام مَدی فرگوسن، دخترخاله لورا، شریل لی سرانجام مجالی برای نقشآفرینی پیدا میکند. شباهت ظاهری و رفتاری مدی و لورا، این حس را در مخاطب ایجاد میکند که انگار روح لورا در مدی حلول کرده و بهنوعی از دنیای مردگان به دنیای زندگان برگشته است. اما مدی نیز به شکلی وحشیانه به وسیله پدر لورا یا بهتر است بگوییم باب به قتل میرسد که در ادامه دستگیر میشود. کوپر پی میبرد باب روح آقای پالمر را تسخیر کرده یعنی همان رازی که لورا نیز به آن پی برده بود؛ همان رازی که لورا بارها سعی کرده بود در خواب به او بگوید، اما هیچگاه موفق نشده بود. آقای پالمر با کوبیدن سرش به دیوار اتاق سلولش اقدام به خودکشی میکند و درست قبل از لحظه مرگ روحش را بازمییابد تا برخلاف باب در برزخ گرفتار نشود. خب، به نظر میرسد اینجا، جایی است که داستان باید به پایان برسد ولی در عمل چنین نیست. کوپر در توئین پیکس میماند و به جستوجو برای یافتن منشأ بدلشدن باب به یک موجود خبیث و پلید ادامه میدهد و در این مسیر، به رازهایی درباره جنگلهای تاریک اطراف توئین پیکس پی میبرد. درنهایت مشخص میشود این حضور فرازمینی یا دیگرجهانی خیلی فراتر از باب است؛ باب علت این مسئله نیست، بلکه تنها نشان از چیزی دارد که در تاروپود این منطقه رسوخ کرده است. در آن منطقه هزاران نفر در کما به سر میبرند اما هنوز موفق نشدهاند برای تحقق نیات پلید خود بدن انسانی را تسخیر و تصاحب کنند. درادامه، در جریان یک تعقیبوگریز، کوپر ناخواسته وارد منطقهای مرموز و اثیری در جنگل میشود که به نظر قلمرو باب است. بعد از چند اتفاق عجیبوغریب دیگر، از جمله رودرروشدن با باب، کوپر با نیمه تاریک خود مواجه میشود. در آخرین قسمت سریال بدون اینکه دیگران بدانند، مشخص میشود باب، کوپر را تسخیر کرده و به تعبیری شکار و شکارچی با هم یکی میشوند. این درواقع قرار بود نقطه آغاز فصل سومی باشد که هیچگاه ساخته نشد.