به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ اروهان پاموک در مصاحبهای اختصاصی با روزنامه ریپوبلیکای ایتالیا، به سوالهای متنوعی پاسخ داد.
متن این مصاحبه و گزارش این روزنامه از کتاب تازه پاموک در ادامه از نظر شما میگذرد:
انفجار بمبها در مرکز استانبول، بمبگذاری در آنکارا و شلیک و گریز در خیابانهای ازمیر نشاندهنده این است که ترکیه امروز گروگان خشونت شده و این کشور چند قومیتی که الهام بخش پاموک در کتابهایش است، از شکیبایی فاصله میگیرد.
در اتاقی که از پنجرههایش میتوان تنگه بسفر و مرز بین آسیا و اروپا را دید، اورهان پاموک برنده جایزه ادبی نوبل با دلسردی میگوید: زمانه سختی است.
رمان جدید او با عنوان «زنی با موهای قرمز» که به تازگی به زبان ایتالیایی ترجمه و در این کشور منتشر شده است داستانی است که با شناخت به راز و رمز و براثر ارتباطی ۷۰ ساله با استانبول امروز نوشته شده است. همانطور که پاموک در بیشتر آثارش دست به این کار میزند او بار دیگر سنتها و مدرنیته را در کنار هم گرد آورده است و آن را در قالب احساس همدلی نسبت به والدین و خیانت در فرزندان ارایه کرده است. اما در این مصاحبه که با «ریپوبلیکا» انجام شده مشهورترین نویسنده ترکیه با تمرکز بر مناره شکسته شده مسجدی در برابرش، از سختترین لحظه شهرش فاصله نمیگیرد.
پاموک در ماههای اخیر تلاش کرده تا با حرفهایش برای محکوم کردن سرکوب رسانههای مستقل توسط دولت رجب طیب اردوغان بگوید. او درباره کتاب جدیدش هم حرف میزند که به نوعی ارجاعی به تاریخ کشورش دارد و مملو از خشونت و درگیری بین نظامیگری، سکولاریسم و دیدگاههای مذهبی است.
* در اولین صفحه کتابتان شما از بشیکتاش شروع میکنید. منطقهای زیبا که ماه دسامبر خارج از استادیوم فوتبال آن مورد حمله واقع شد و بعد اول ژانویه نزدیک همین منطقه در یک کلوپ شبانه کشتار دسته جمعی صورت گرفت. این وسط شما کجا میتوانید خودتان را پیدا کنید؟
ما همیشه چنین خشونتی در اینجا نداشتیم. درواقع این اولین باری است که این حملات چنین گسترده است. در دهه ۱۹۷۰ استانبول از حملات تروریستی جناح راست و چپ در هراس بود. اما در آن زمان شدت آن کمتر بود و کشتار دستجمعی کمتر صورت میگرفت. از سوی دیگر قرار دادن بمب در مکانهای شلوغ به معنی افزایش وحشتناک خشونتی است که ما را تهدید میکند. اما برای این نیست که من احساس ترس میکنم. برای این است که در قلب استانبول که این همه گروههای مختلف مردم زندگی میکنند، این انفجارها علیه همه است و تنها قصد آن کشتن شمار بیشتری از افراد است. این منزجر کننده است. این ایجاد وحشت میکند، ایجاد خشم میکند.
در این شرایط سخت است که با خشم تسخیر نشوی. در هر حال، ما همه تلاشمان را میکنیم تا درچرخه انتقام درگیر نشویم. ما باید با وجود همه این مسایل، در برابر هر چیزی از دموکراسیمان حفاظت کنیم. این بمبهای وحشتناک نباید بتوانند آن را تحدید کنند. این عذاب و پیچیدگی پس از کودتا و رویدادهای پس از آن ایجاد شده است.
* تا به حال در بشیکتاش بودهاید؟
در دهه هفتاد. در این کتاب من آن را توصیف کردهام: کتابفروشیها را، سینماها را، داروخانهها، رستورانها را. امروز بخشی از این منطقه به دفتر نخست وزیر تبدیل شده و چند گروه علیه این مساله تظاهرات سیاسی کردند. زیباییهای شهر و خاطراتش اکنون با انفجار بمبها گره خورده و دارند به خاطرات ما آسیب میزنند. در عمل، من به آن عادت کردهام: در زندگیام با انفجار بمبهای زیادی روبه رو شدهام. اما این موقعیت هرگز تا این اندازه سخت نبود. این موقعیت حسی از خشم و تضعیف روحیه ایجاد میکند.
* کودتا اما انگار برگشته و امروز یک کودتای دیگر است...
کسانی که در کودتاهای دهه هفتاد و هشتاد پیروز شدند برای آن بود که در بالاترین سطح سازمان دهی توسط روسا و ژنرالهای خود بودند. اما چنین روندی در کودتای ۱۵ جولای وجود نداشت و ضروری است که انسانیت مردمی که آن شب به خیابانها رفتند درک شود. اگر کسی اشتیاق این مردم را نشناسد که آنها برای حمایت از رهبر و حزبشان آمدهاند، برای حمایت از دولت و دموکراسی در ترکیه، آن وقت تصویر اصلی را گم کرده است.
* این امر همیشه بوده، فقط امروز نیست که ترکیه تلاطم سیاسی و بیثباتی قوی دارد. شما در رمان جدید برای مثال، پدر قهرمان داستان را که میخواهد نویسنده باشد، در قالب داروسازی خلق کردهاید که توسط پلیس در دهه هفتاد دستگیر میشود زیرا ایدههای آنارشیستی دارد.
این رمان از زاویه دید پسر نوشته شده که ایدههای لیبرال داد و پس از کودتا زندانی و شکنجه میشود. راوی من عصبانی است زیرا یک فعال سیاسی نیست و در برابر پدرش احساس مسئولیت میکند. واینجاست که ما احساس مقصر بودن میکنیم، به اودیپوس، به قدرت اسطوره که به گناه مشروعیت میبخشد و این جاست که پسر به خاطر پدر کشته میشود. این کتاب در این باره نوشته شده است.
* و زن مو قرمز زن جوانی است سی ساله، باهوش، جذاب و البته بازیگر نیز هست که با یک کمپانی تئاتری در ترکیه کار میکند و از شهری دیگر آمده است. این شخصیت از کجا به ذهنتتان رسید؟
من همیشه مجذوب آنهایی میشوم که موهایشان را با حنا رنگ میکنند. من این انتخاب را دوست دارم، او باید باشخصیت باشد و کمپانیهای تئاتری را هم دوست دارد که در دهه هفتاد در سراسر آنتالیا سفر میکردند. کمی برتولت برشتی، کمی خرابکار، ساده یا عامهپسند، به سبک داریو فو. آنها به شهرهای فقیر میرفتند، شهرهای کوچک، و گاهی هم به مراکز مهمی میرسیدند و گاهی من این شانس را داشتم که بروم و این نمایشها را ببینم. بازیگران شاید از افتخارهای قدیمی بودند که حالا به حاشیه کشیده شده و کمی رنجیده بودند وشاید هم داشتند خاطراتشان را مینوشتند.
* این را میشود در رمان «برف» هم دید که در آن باز هم یک گروه تئاتری و یک کودتا وجود دارد.
شاید من به تقلید و یادگرفتن از خود ترکیه دست زده باشم. اما خود زندگی تکرار میشود. ترکیب فراز یا فرود هنر هم جالب است. این کمپانیهای تئاتری برای من سناریوی ایدهالی هستند. جایی که سنت و ایدهها، مدرن و لیبرال با هم ترکیب میشوند. باورم این است که قلب ما همه جا هست؛ زیرا ترکیه برای من، به دو بخش تقسیم نمیشود: یک بخش خوب و یک بخش بد. همه این احساسها در قلب هر یک از ما هستند. بنابراین بگذار تا آنها را روی صحنه ببینیم نه در زندگی.
* در این رمان چشماندازی از شاه اودیپوس از سوفوکل هست و با شور پدر و مادر و خیانت فرزندان روبهرو هستیم. اما یادآور «هملت» شکسپیر هم هست. «ابله» داستایوفسکی، رستم شخصیتی که شاعر ایرانی فردوسی خلق کرده. چطور همه اینها را با هم در داستانی که در حومه استانبول میگذرد، ترکیب کردهاید؟
من خانوادهای را به یاد میآورم که یک تابستان در برابر خانه من زندگی میکردند. پدر خیلی اقتدارگرا بود. من آن موقع نویسنده مشهوری نبودم: او از پنجره بیرون را تماشا میکرد و اصرار داشت با او حرف بزنم. من آن موضوع را ۳۰سال بعد به خاطر داشتم. و کمی از فروید الهام گرفتم. رمانهایی که شما نام بردید، قتل اودیپی والدین توسط فرزندان، و فردگرایی، استبداد، جامعه مردمسالار. ما ترک هستیم و این داستانها هم خیلی به ما نزدیک هستند.
* جایی در کتاب هست که مو قرمز میگوید: همه ما بیش از یک پدر در این کشور داریم. دولت، خدا، سلطان، پدرخوانده... بدون یک پدر، در ترکیه نمیتوانی زندگی کنی. آیا هنوز همین طور است؟
بله هست. و بمبهای قویای که منفجر میشوند به این پدرها قدرت خارقالعادهای میبخشند تا ساختارهای سنتی و اقتدارگرا را به روشی که میخواهند حفظ کنند.