به گزارش فرهنگ امروز به نقل از فرهیختگان؛ محمدمنصور هاشمی، نویسنده و پژوهشگر فلسفه به تازگی گفتوگویی با «مهر» داشته است. او در گفتوگوی خود به شرح مرز میان فلسفه و ادبیات پرداخته است. منصور هاشمی که فلسفه خوانده است با آثار خود بین دو رشته ادبیات و فلسفه قدم برمیدارد. او ۱۰ سال است که به پژوهشهای فلسفی میپردازد و اخیرا رمان «زنگ هفتم» از او منتشر شده است. از او همچنین تاکنون در حوزه فلسفه کتابهایی چون «دیناندیشان متجدد»، «هویتاندیشان و میراث فکری احمد فردید»، «اندیشههایی برای اکنون»، «صیرورت در فلسفه ملاصدرا و هگل» و «خدا و بشر» به انتشار رسیده است.
فلسفه در مهد ادبیات درخشان به وجود آمد
او در شرح نسبت بین فلسفه و ادبیات از مبدا فلسفه یعنی یونان آغاز میکند و معتقد است فلسفه در فرهنگی به وجود آمد که مهد ادبیات درخشانی بود؛ سرزمین «ایلیاد» و «اودیسه». سرزمین شاعرانی - خواه واقعی و خواه افسانهای- مانند هومر و هزیود و البته سرزمین نمایشنامهنویسان شگفتانگیزی مثل سوفکل و اشیل و اوریپید و آریستوفان. فلسفه در چنین بستری تکوین یافته و از سویی متاثر از آن و از سوی دیگر در رقابت با آن است. اما هاشمی در نهایت معتقد است که مرز بین فلسفه و ادبیات مرز مشخصی نیست و توضیح میدهد که این مرز را فقط میتوان بر اساس ساختن نوعی نمونه ذهنی (تیپ ایدهآل) بر مبنای مفروضات ترسیم کرد؛ وگرنه عملا بخشی از بهترین آثار فلسفی دنیا آثاری است برخوردار از فصاحت و بلاغت ادیبانه. او در این بین به این نکته هم اشاره دارد که شرط موفقیت اثر فلسفی فصاحت و بلاغت نیست، چون اگر این طور بود مثلا «نقد عقل محض» کانت نباید تا این حد مهم باشد.
تقابل فلسفه و ادبیات با ظهور فلسفههای جدید
به گفته هاشمی تقابل میان فلسفه و ادبیات تا ظهور فلسفههای جدید ادامه پیدا میکند. در این دوره هر چه بیشتر به صورت هندسی و ریاضی و منطقی به مفاهیم فلسفی توجه شد. از طرف دیگر اساسا قالبهای بیانی جدید برای بیان اندیشه به وجود آمد. مثلا مونتنی را در نظر بگیریم. به معنایی شاید بتوان او را نخستین فیلسوف دوره جدید دانست که بنیاد شکاکیت را برای فلسفههای جدید و امثال دکارت به ارث گذاشته است. در او جنبه ادبی بسیار برجسته است و قالبی را پدید آورده که پیش از وی سابقه نداشته است؛ یعنی قالب جستارنویسی (essay) را با ویژگیهای خاصی که دارد و در آن زمان قالبی بوده است نو برای بیان اندیشهها و تجربههای نو ارائه کرده است. بعد از او فرانسیس بیکن اهل علم تجربی هم از همین قالب برای بیان اندیشههای اخلاقی و اجتماعی و سیاسیاش بهره برده است. بیکن در کنار فیلسوف-دانشمند بودن ادیب درجه یکی هم هست. اما نکته مهمی که در این بین این نویسنده فلسفهخوانده به آن اشاره میکند این است که تا نویسنده خوبی نباشید به این راحتیها به عنوان فیلسوف مطرح نمیشوید. به گفته او بسیاری از این فیلسوفان جزء ادبیات فرهنگ خودشان هستند. الزاما کارشان خلاقیت ادبی و هنری نیست اما زبان و بیانشان جزء سنت زبان و فرهنگشان شده است.
قرابت و رقابت ادبیات و فلسفه تا امروز ادامه دارد
هاشمی معتقد است که قرابت و رقابت ادبیات و فلسفه تا امروز ادامه دارد و بعضی فیلسوفان فعلی مرزی بین ادبیات و فلسفه نمیبینند و برخی میکوشند این مرز را هر چه بیشتر پررنگ کنند. او به این نکته نیز اشاره میکند که هر چه دایره عقلانیت را تنگتر بگیریم جا برای ادبیات کمتر میشود و هر چه این دایره را وسیعتر بگیریم و تکثر پذیرفته شده در آن بیشتر شود جا برای ادبیات بازتر میشود. هاشمی با اشاره به نسبت فیلسوفان معاصر با ادبیات از اختلافنظر چشمگیر میان آنها میگوید و توضیح میدهد که در این دوره فیلسوفانی را داریم که خودشان اهل ادبیات خلاقند و از نمونههای همدوره ما مثلا امبرتو اکو و ژولیا کریستوا را میشود نام برد که هر دو رمان هم نوشتهاند و از طرف دیگر فیلسوفان فراوانی هم هستند که اهل خلاقیت ادبی نیستند. درباره نسبت ادبیات و فلسفه هم اختلافنظر وجود دارد. فیلسوفی مثل ژاک دریدا اصلا مرزی میان فلسفه و ادبیات قائل نیست و دیگرانی بر تفکیک این دو تاکید میکنند.
برتریجویی را کنار بگذاریم
محمدمنصور هاشمی با تاکید بر این اصل که تاریخ اندیشههای بشر تاریخ همه اندیشههای بشر است، معتقد است که در جامعه ما هنوز نوعی نگاه سنتی حاکم است که به موجب آن به دنبال اشرف علوم میگردیم. این نگاه با گرفتاریهای روانشناختی هم پیوند میخورد و نتیجهاش میشود اصرار بر اینکه کاری که من میکنم مهمترین کار دنیاست. از این رو از نظر وی این خیالات و تصورات را باید کنار گذاشت. او شرح میدهد که موضوعات و مسائل بشری مختلف است و بسته به اینکه موضوع و مساله چه باشد حوزه خاصی از معرفت بشر متناسب با آن موضوع و مساله اهمیت مییابد. روشن است که مثلا اگر دغدغه من شناخت «فرد» باشد و شناخت افراد جامعه، خواندن رمان خیلی به من کمک میکند. ما به تعداد رمانهایی که خواندهایم، زندگی کردهایم.