به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ پس از انتشار یادنامه استاد آشتیانی در مجله بخارا، شب سیدجلال الدین آشتیانی با حضور و سخنرانی چهرههایی مانند مهدی محقق، داریوش شایگان، غلامحسین ابراهیمی دینانی و نصرالله پورجوادی دیروز ۱۷ بهمن برگزار شد.
دینانی در ابتدای سخنان خود با قرائت این شعر (حال من بد نیست در تنهاییم/ با خود اندر خلوتم تنها نیم) گفت: اگر بخواهم درباره فیلسوف بزرگ مرحوم سیدجلال الدین آشتیانی صحبت کنم، فکر می کنم بهتر است همین بیت را تفسیر کنم. آقای آشتیانی جمع متناقضات بود. بسیار تنها بود و تنها زندگی کرد و تنها از دنیا رفت، حتی ازدواج هم نکرد. به تعبیری تنها زیست، اما اجتماعی ترین مرد بود.
وی افزود: در زمانی که ما در قم بودیم و آیت الله بروجردی ریاست حوزه را بر عهده داشت، کمتر فردی می توانست خدمت ایشان برسد. ما طلبه ها که اصلا به آنجا راه نداشتیم، تنها طلبه ای که هر زمان می خواست خدمت ایشان می رفت آقای آشتیانی بود. او با ایشان رفیق بود. در عین حال که با یکی از دربان ها هم رفیق بود. در اجمال می خواهم بگویم او فقه، اصول، و فلسفه را خوب می دانست. در عین حال خط بسیار زیبایی داشت. عاشق فلسفه بود. او را با فلسفه قبول داشتند و کسی او را به عنوان فقیه قبول نداشت. هر چند در فقه و اصول چیزی از دیگران کم نداشت.
دینانی یادآور شد: ما در دانشگاه مشهد هم چندین سال با ایشان همکار بودیم. آقای آشتیانی در آن زمان که به تهران می آمد، به منزل دکتر امینی نخست وزیر وقت می رفت. قابل توجه است که تمام تاکسی های مشهد هم با ایشان رفیق بودند. یک سال ما به قزوین برای تحصیل فلسفه در محضر حضرت آیت الله رفیعی رفتیم. آقای آشتیانی هم آمده بود. ما در آنجا حجره گرفته بودیم، اما آقای آشتیانی در منزل تنکابنی که نماینده مجلس آن زمان بود می رفت. آقای رفیعی بیشتر میل داشت که در چهره فقاهت ظاهر شود و زیاد دوست نداشت تا او را فیلسوف بدانند. در صورتی که ما رفته بودیم تا فلسفه بخوانیم. از او التماس می کردیم که فلسفه درس بدهد. گفت: اول باید فقه بخوانید. یعنی صبح فقه و عصر در زمان مرده روز فلسفه درس می دهم. ما هم این برنامه را قبول می کردیم. به آقای آشتیانی گفتیم که ما اینجا آمده ایم که فلسفه بخوانیم شما یک کاری بکنید تا فلسفه درس بدهد. او را واسطه کردیم که حداقل درس فلسفه را صبح بیندازد، علیرغم اینکه آیت الله رفیعی حرف کسی را قبول نکرد، اما حرف آقای آشتیانی را قبول کرد.
این استاد فلسفه افزود: آشتیانی مردی بود که متناقض نما بود، هم تنها بود و هم اجتماعی ترین آدم بود. محضر او بسیار شیرین بود. کسی نبود که یک بار با او صحبت کند و مجذوبش نشود. اما در عین حال تنهاترین فرد بود و این خصلت معمولا خصلت فلسفه است. او فیلسوف بود و در عصر ما بسیار کار کرد. کارهایی که او کرد کمتر کسی انجام داده است. فلسفه در حوزه های علمیه در طول تاریخ قدغن بود. بعد از انقلاب تا حدودی آزاد شده است. الان آنهایی که یک مقداری انقلابی اند، علنا با فلسفه مخالفت نمی کنند و تا حدودی رواج دارد. قبل از انقلاب تا به زمان شیخ طوسی برسد، فلسفه در حوزه های علمیه قدغن بود. در نجف تا به طور مطلق، در قم هم به صورت پنهانی، یعنی ما کتاب اسفار را پنهان می کردیم.
دینانی گفت: هیچ کس در طول تاریخ مگر به صورت انفرادی بر روی فلسفه اسلامی کار نکرده است. در عصر ما آقای آشتیانی بر روی فلسفه اسلامی کار کرد. او قلندر بود و با این حرف ها کاری نداشت. اما چرا فلسفه قدغن بود؟ و چرا مخالف دارد؟ فلسفه چیست و فلاسفه چه می گویند؟
دینانی در پاسخ به این پرسش ها گفت: صدها تعریف برای فلسفه شده است. از افلاطون تاکنون هر کس یک تعریف برای آن کرده است. من می گویم فلسفه انسان را از اسارت فکری نجات می دهد که این را در سیدجلال آشتیانی می بینیم. اگر می خواهید در فکر اسیر نباشید، فلسفه بخوانید. یک زمان بدن انسان اسیر است اما یک زمان فکرش اسیر است. من باور ندارم غیرفیلسوف کسی اسیر فکری نباشد هر چند آزاداندیش باشد. به هر حال یک اسارتی دارد یا اسیر مد روز، علم و ... است. تنها چیزی که بشر را از اسارت فکری نجات می دهد فلسفه است. فلسفه می گوید خودت باش، خودت بیندیش، فلسفه می گوید: اندیشه ها را بخوان اما اندیشه ها را دوباره بیندیش. مرحوم سیدجلال آشتیانی به معنای واقعی کلمه قلندر بود.
وی تصریح کرد: بعضی ها خودشان را آزادمنش می دانند اما نیستند. روایت می کنند که روزی درویشی به خانه مرحوم نراقی، فقیه عالیقدر رفت. فردا صبح وقتی درویش گفت می خواهم بروم نراقی هم گفت؛ من با تو می آیم. در مسیر درویش گفت وای کشکولم را در خانه ات جای گذاشتم، مرحوم نراقی گفت؛ تو دیدی تا من چقدر وضعم خوب بود، اما دل از همه کندم و با تو آمدم، حال تو برای کشکولت نگرانی؟ حالا من درویشم یا تو؟
دینانی افزود: قلندری ترک تعلق از امور دنیوی و بیش از همه از اسارت فکری نجات پیدا کردن است. مرحوم آشتیانی مردی بود که اسارت فکری نداشت، قلندر بود، آزاد بود و خودش می اندیشید، هر چند با دنیای جدید و فلاسفه جدید غرب آشنایی نداشت، یا اصلا کاری نداشت. شاید اگر ایشان با دنیای جدید (فلسفه) آشنا بود چیز دیگری می شد. اما در فلسفه اسلامی بسیار کار کرد و کارهایش مورد نیاز است. او هم خوب نوشت و هم خوب تصحیح کرد. هم خلوت داشت و هم جلوت و این بسیار مهم بود. این ها تناقض است که کار فیلسوف است و در نهایت فلسفه هم خلوت می خواهد. در کل انسان اینگونه است، یکی از خصلت های انسان این است که تنها ترین موجود در این عالم است، در عین حال اجتماعی ترین موجود است.