به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ پس از انتشار یادنامه استاد آشتیانی در مجله بخارا، شب سیدجلال الدین آشتیانی با حضور و سخنرانی چهرههایی مانند مهدی محقق، داریوش شایگان، غلامحسین ابراهیمی دینانی و نصرالله پورجوادی دیروز ۱۷ بهمن برگزار شد.
نصرالله پورجوادی در این مراسم گفت: قبل از انقلاب تقریبا می توان گفت که همه استادان و دانشجویان فلسفه به خوبی مرحوم آشتیانی را می شناختند و ایشان را نماینده فلسفه اسلامی می دانستند. یکی از معدود نمایندگانی که یک نسل پس از رجال مهمی مانند مرحوم رفیعی قزوینی، مرحوم طباطبایی بود. ایشان تدریس فلسفه می کرد و متعلق به نسل استادانی مانند مرحوم مرتضی مطهری و مرحوم حائری یزدی و جواد مصلح بودند. متاسفانه من شخصا افتخار این را نداشتم که در مشهد باشم و شاگردی ایشان را بکنم. اما چند باری که به تهران تشریف آوردند، به ویژه یک بار که کلاس سهروردی در دانشگاه تهران داشتیم، آقای دکتر نصر که بسیار ارادت به ایشان داشت از او دعوت کرد و در کلاس ما حضور یافت.
وی افزود: به هر حال خصوصیاتی در ایشان بود که قوی تر از خصوصیات دیگر بود، ایشان بیشتر اهل تصحیح متون بود و کتاب هایی که تصحیح کردند به خوبی این مساله را نشان می دهد. اما اهمیت مرحوم آشتیانی در این بود که وارث یک سنت مداوم و پایدار در فلسفه اسلامی در ایران بود و از جهات مختلف سعی می کرد تا این سنت فلسفی را هم در تدریس و هم در احیای متون و معرفی شخصیت های فلسفی حفظ کند.
پورجوادی تصریح کرد: ایشان حافظ سنت فلسفی به ویژه در ایران بود. ایران جایگاه فلسفه اسلامی بوده مثلا شما هیچ کشوری بیگانه تر از عربستان را با فلسفه نمی توانید پیدا کنید. کشورهای عربی دیگر هم کم و بیش به این صورت است. حتی در دوره هایی که فلسفه اسلامی را در هند و آسیای صغیر می بینید، این فلسفه در واقع از این به آنجا منتقل می شود و ارتباط متفکرین و فلاسفه عثمانی همه با ایران است. درست در قرن نهم مهمترین مرکز آموزش فلسفه در شیراز بوده و حکمای بزرگی مانند جلال دوانی و دشتکی ها و... در شیراز بودند.
این استاد فلسفه در ادامه گفت: من در پژوهش هایم متوجه شدم که بسیاری از مجموعه های فلسفی در شیراز تهیه شده است. استاد اکثر این افراد که در شیراز بودند جلال دوانی بود. به همین دلیل وی هم در هندوستان و هم در آسیای صغیر شهرت زیادی دارند. همچنین ما در قرن هفتم بعد از حمله مغول، خواجه نصیر و قطب الدین شیرازی و ... داریم. ما اینها را یک خط ممتد تا ابن سینا و فارابی می بینیم، اما پرسش اینجاست که قبل از فارابی چیست و این فلسفه اسلامی چگونه شروع شده است؟ تا بعدا در ایران تداوم پیدا می کند.
پورجوادی یادآور شد: وقتی ما فارابی را به عنوان نخستین فیلسوف عالم اسلام می شناسیم، درست است که به بین النهرین می آید و بعد به بغداد می رود، اما فارابی در کجا بوده است. فارابی در شرق خراسان بوده است. به همین دلیل ما نمی توانیم بگوییم که فارابی زمانی که به بغداد می رود، هیچ چیزی از فلسفه نمی دانسته است و در بغداد فیلسوف شده است. اگر ابن سینا را در نظر بگیرد هرگز به کشورهای عربی نمی رود و همواره در خراسان بوده و نهایت به همدان و ری می آید. او هیچ وقت در جایی که به زبان عربی سخن می گفته اند، نبوده است. اما او و فارابی نزد چه کسانی فلسفه را آموخته است؟
این استاد دانشگاه در ادامه گفت: پاسخی که می توان به این پرسش داد به طور قطع و یقین فلسفه در خراسان و بخارا وجود داشته. چرا که ابن سینا و فارابی در آنجا فلسفه یاد گرفته اند. اما استادان اینها افرادی بودند که به یک سنت فلسفی قدیم تر یا دیرپاتر وصل می شوند. این تفکری که در ایران بوده می دانیم که جنبه های افلاطونی و نوافلاطونی داشته است. همانطور که در جایی استاد دینانی هم اشاره می کند، احتمالا فلسفه افلاطونی ریشه اش در ایران بوده و تحقیقاتی هم در این زمینه انجام شده است.
پورجوادی با اشاره به وجود فلسفه در خراسان گفت: جهم ابن صفوان یکی از افرادی است که مکتب در خراسان دارد که تفکر نوافلاطونی را در قرن اول ترویج می دهد. در قرون سوم ما در شهرهای ترمذ و سمرقند افرادی را به عنوان حکیم داریم، مانند حکیم محمدبن علی ترمذی و ... در آثار اینها جنبه های نوافلاطونی منعکس است. سومین نشانه پدید آمدن افرادی فارابی و ابن سینا و ابوالحسن عامری و ... است که به نحوی با خراسان مرتبط هستند. بعد از همه اینها اظهارات شیخ اشراق درباره الفهلویان اشاره می کند که متاسفانه برخی ها از جمله استاد آشتیانی توجه ای به این جنبه از تفکر سهروردی نداشتند. او زیر بار اینکه ما در ایران متفکران و فیلسوفان داشتیم و آنچه که سهروردی گفته است یک واقعیت تاریخی است. او این را قبول نداشت.
وی افزود: نکته دیگر تاثیر فلسفه رواقی در فلسفه اسلامی است. فلسفه اسلامی حتما در زمان فارابی تا حدودی جنبه رواقی دارد. رواقی بودنش به این دلیل است که فلسفه تنها یک مکتب فکری نبوده، یک تعلیمات نظری نبوده یک چیزی به عنوان علم نبوده، فلسفه ای که در ایران بوده با عمل توام بوده است. یعنی آن جنبه های نظری با عملی آمیخته بوده است. اساسا خصوصیت فلسفه نوافلاطونی همین است که نظر و عمل با هم آمیخته است. یعنی با فلسفه می زیند و در ایران فلسفه ای که بوده با آن می زیسته اند. این یکی از خصوصیات مکتب رواقی و نوافلاطونی بوده که همواره در فلسفه اسلامی هم حفظ می شده است.
پورجوادی یادآور شد: نکته دیگر اینکه آن چیزی که ما به عنوان فلسفه ایران می توانیم به نحوی در سایه و روشن ببینیم و حس کنیم، فقط در فلسفه نمود پیدا نکرده، بلکه فلسفه ایران در تصوف و عرفان و تشیع هم تاثیر گذاشته است. در تصوف یکی از مهمترین تاثیرات که فلسفه ایران به جا گذاشته است، مسئله نظر است. نظر که در یونانی به آن تئوری هم می گفتند، نظر کردن کاری بوده که در قرن دوم افرادی بودند که سعی می کردند که تعالی و ترقی معنوی پیدا بکنند و اینها به ویژه با نگاه کردن به زیبایی های طبیعی سعی می کردند تعالی پیدا بکنند. همان چیزی که افلاطون آن را توضیح می دهد. مثلا مدت ها به یک گل یا آب روان نظر می کردند. درواقع اینها سعی می کردند که از محسوس ترقی بکنند و به معقول بروند و از جزئی به کلی برسند و به حقیقت حسن که عین ذات باری تعالی است بروند.
استاد فلسفه دانشگاه تهران گفت: این یکی از ویژگی های فلسفه ایرانی است که سعی می کردند، از طریق نظر عبرت به این حقیقت برسند. در تشیع هم اساس بر این است که همانطور ما انسان ها و افراد انسانی را در این جهان می بینیم هر کدام یک نمونه از یک انسان کلی هستند. درست مانند نظر افلاطون که می گوید ایده ها باعث پدید آمدن تمام چیزهای محسوس در این جهان می شوند و آن انسان کلی در عالم معقولات است و مشاهده آن انسان کلی آرزویی است که هر عارفی می خواهد به آن برسد. چرا که مشاهده آن اتحاد شاهد و مشهود صورت می گیرد، چرا که از محسوس عبور کرده و به عالم دل رسیده است. بنابراین رسیدن به آن مرحله که انسان بتواند آن حقیقت انسانی را ببینید یک موهبتی است که مستلزم سعی و کوشش بسیار است.
پور جوادی تاکید کرد: اما اگر این انسان کلی در وجود یک شخص تجلی بکند، آن شخص مظهر آن انسان کلی می شود و آن شخص از نظر شیعه امام می شود و به تعبیر نجم الدین کبری علی ابن ابیطالب(ع) از نظر شیعه مظهر کامل آن شخص نورانی است. شیعیان معتقدند که این شخص ظهور پیدا کرده و در زمان امام غایب این مسئله پیش آمده که آیا این گونه شخصی وجود دارد؟ برخی ها گفته اند بله و برخی ها معتقدند که نیست.
وی در ادامه گفت: اساس این مسئله را وقتی می نگریم می بینیم که جنبه افلاطونی دارد و خیلی از آن مسئله نگاه کردن به شاهد و عبور از محسوس به معقول خیلی دور نیست. دقیقا به همین دلیل است که می بینیم که ایرانیان دائم به دنبال کسی هستند که مظهر این امام غایب باشد. تا قرن سوم با عنوان حلول به دنبال آن بودند و از آن به بعد تحت عنوان ولایت آن را دنبال می کردند. متاسفانه برخی از این اندیشه ها در فلسفه اسلامی تا زمانی که به مرحوم آشتیانی می رسد مورد غفلت واقع شده است. مرحوم آشتیانی یک شیعه کاملا معتقد بود، در عین حال که شیعه شناس هم بود تفاوت شیعه شناسی این افراد با افرادی مانند کربن در این بوده که او به شیعه اعتقاد داشت، در حالی که روش کربن یک روش پدیدار شناسی بود. اما او معتقد بود که مسئله اصلی تشیع وجود شخص نورانی است که در ایام تجلی می کند.
پور جوادی در پایان یادآور شد: مرحوم آشتیانی به تفکر فلسفی ایرانی قبل از اسلام اعتقاد نداشت. شاید در دوران پهلوی زمانش نبود که افرادی بخواهند از آن دفاع کنند، چرا که جنبه سیاسی به خودش می گرفت. به هر حال بعد از انقلاب مرحوم آشتیانی هم عنایتی به این موضوع نداشت و بیشترین توجه و عنایت ایشان به همین چند قرن اخیر بود. کمیت کاری ایشان بر کیفیت کارهایش می چربد و این به خاطر تکثر کارهایش است.