فرهنگ امروز/ناصر زراعتی:
آقای رحیمزاده، مدیرِ کتابفروشی و انتشاراتِ «فردوسی» از استکهلم تلفن کرده که: «شما کتابِ دولتآبادی را چاپ کردهای؟»
میگویم: «نه... کدام کتابِ ایشان؟»
میگوید: «کُلُنل.»
میگویم: «نه. چطور مگر؟»
میگوید: «کسی به من گفت و عکسِ صفحه مشخصاتِ آن را برایم فرستاده.»
از ایشان خواهش میکنم آن را برایم بفرستد. میفرستد. این است:
دقیق نگاه میکنم، میبینم شخص یا اشخاصِ سودجویِ بیاخلاقی که این نسخه مَجعول را قاچاقی، بدونِ کسبِ اجازه یا اطلاعِ نویسندۀ بزرگِ ایران، دوستِ عزیزم محمود دولتآبادی، چاپ و پخش کردهاند، مثلِ همه دروغگویان که کمحافظهاند، در درجِ مشخصاتِ نشرِ ما ـ «خانه هنر و ادبیات [گوتنبرگ]»، دچارِ خطاهایی شدهاند که در ضمن، نشاندهنده بیسوادی و بیدقتی آنهاست:
آمدهاند از آرم، نام، نشانی و شماره تلفن و فکسِ ما کُپی گرفتهاند. هنگامِ کپیگرفتنِ ایمیلِ من، دقت نکردهاند که حرف «n» در اینجا میباید کوچک باشد نه بزرگ. نیز در تایپِ سه خطِ بالایِ آرم، آنقدر توجه نشان ندادهاند که این جَعلِ خود را ظاهراً هم که شده، واقعنما جلوه دهند؛ فاصله نگذارند بین کلمه و کاما و دونقطه... و بهجایِ این علامت «[]»، که من بهکار میبرم، این علامت را «{}» نگذارند. همچنین کلمه «هشتصد» را اینطور ننویسند: «هشتصد». و از همه مهمتر، شابکِ (ISBN) جعلیشان را دستِکم شبیه شابکِ کتابهایِ ما بگذارند.
از چند سال پیش که شروع کردیم به نشرِ تعدادی کتاب از خودمان و دوستانمان، من از مرکزِ «کتابخانه ملّیِ سوئد» [National Library of Sweden]، تقاضایِ «شابک» کردم که تعدادی در اختیارمان گذاشتند تا برایِ درجِ در کتابهایی که منتشر میکنیم، از آن شمارهها استفاده کنیم و هر بار نیز هفت جلد، جدا جدا، برایِ کتابخانه ملّیِ سوئد و نیز کتابخانههایِ شش دانشگاهِ بزرگ و معتبرِ این کشور ارسال داریم تا در آرشیوشان ثبت شود و باقی بماند. پنج شماره سمتِ چپِ شابکهای ما «٩١ـ٩٧٨» است، نه «٩٢ـ٩٧٨»...
جالب این است که شابکِ شماره «٣ـ٨٦١٦٤٧٤ـ٩٢ـ٩٧٨» که در این مشخصات آمده، عیناً همان شابکی است که یکی دو سال پیش، در جَعلی دیگر، در صفحه مشخصاتِ چاپِ قاچاقی و بدونِ اجازه کُپیگرفتهشده کتابِ مشهورِ «بیشعوری» (ترجمه آقایِ محمود فرجامی) درج کرده بودند. منتها آن بار، غیر از آرم و مشخصاتِ نشرِ ما، آرم و مشخصاتِ نشر «کتابِ ارزان» [استکهلم] از آنِ دوستِ همکارمان آقای نعمت علیمرادی را نیز آورده بودند که گاهی ما با هم مشترکاً کتاب منتشر میکنیم.
همان هنگام، وقتی موضوع را با آقایِ فرجامی در میان گذاشتیم، سوءتفاهم برطرف شد.
روشن است که هم آن زمان، ایشان و هم این زمان، دوستم محمود دولتآبادی و نیز هر کسِ دیگری که ریگی به کفش نداشته باشد، با اندکی دقت، سریع، متوجهِ ساختگی بودنِ چنین صفحهای میشود.
باری، آن را که حساب پاک است، باکی از اینگونه رذالتها نباید باشد. ما که هیچ کتابی را بدونِ اجازه و اطلاعِ صاحبِ اثر منتشر نکرده، نمیکنیم و نخواهیم کرد، در طولِ این سالها، با کارهامان، این شیوه را بهروشنی نشان دادهایم.
از همه اینها گذشته، کدام بیعقلی است که کتابی را بدون اجازه از صاحبِ آن، قاچاقی تکثیر کند، آنگاه نام و مشخصاتِ کامل و نشانی و شماره تلفن و فکس و ایمیل خود را در صفحۀ نخستِ آن بگذارد؟
پرسشِ تکراریِ من امّا این است:
در ایران، این سودجویانِ بیاخلاق چگونه، با چه جرأت، چه پشتیبانی و چه پشتوانهای میآیند در تیراژهایِ چندهزاری (و در مواردی، گاهی حتا چنددههزاری) بدونِ اجازه، قاچاقی، کتابی را چاپ یا بازچاپ میکنند؟ سپس، با خیالِ آسوده، آن را در بازارِ کتابِ داخل، گیرم بر بساطهایِ کنارِ خیابانی، یا در کتابفروشیها، بهشکلِ بهاصطلاح «زیرِ میزی»، پخش میکنند و از همه غریبتر، در بستههایِ بزرگ و کوچک، پُست میکنند به خارج از کشور؟ و هیچکس، هیچ مقامِ دولتی، هیچ اُرگانِ فرهنگی و حقوقی و انتظامی و امثالهُم، از جمله آنان که اینهمه نگراناند مبادا انتشارِ داستانی از یکی از نویسندگانِ مهم و بزرگِ سرزمینِ ما که بیش از نیم قرن کتابهایش منتشر شده است، خللی وارد بیاوَرَد بر جایی یا چیزی، کَکِشان هم نمیگزد و اصلاً انگار نه انگار که چنین وضعیّتِ اسفناکی ایجاد شده است؟ وضعیتی که بیشترین صدمهاش به نویسنده در درجه نخست و سپس، به ناشر وارد میشود؟ وضعیتی که اینچنین دستِ آلوده چنین سودجویانی را کاملاً باز گذاشته است؟
تا جایی که من اطلاع دارم، داستانِ بلندِ «کلنلِ» محمود دولتآبادی سالهاست در مُحاقِ «ممیزی» و «بررسی» [اگر به مسؤلانِ محترم برنمیخورَد، بخوانید: «سانسور»] گیر کرده و بهرغمِ حُسنِنیّتِ نویسنده و تمام تلاشهایِ او (که ترجیح میدهد کتابهایش در داخلِ مملکتِ خودش منتشر شود)، تاکنون، اجازه انتشار نیافته است. فقط ترجمه آلمانیِ آن و سپس ترجمه انگلیسیاش در بیرون از کشور درآمده است. این نسخه مَجعول و مَغلوطِ ناقص هم گویا ترجمهای است بهاصطلاح «گوگلی»، سرِهمبندیشده، از رویِ آن ترجمه انگلیسی که خاطرم هست یک بار نویسنده رسماً به چاپ و پخشِ آن اعتراض کرد و گویا قرار بود نسخههایش از بازار برچیده شود که حتماً نشده است.
حالا، باز چه شده و چرا و چه کس یا کسانی باز آمدهاند دست به چنین کارِ زشتی زدهاند و با وقاحت و رذالتِ تمام، انگِ «متنِ کامل و سانسورنشده» نیز بر آن نهادهاند و نام و نشانِ نشرِ ما را در صفحه مشخصاتِ کتاب گذاشتهاند؟
حتماً خواستهاند با یک تیرِ زهرآلود، سه نشان بزنند: هم منفعتِ مالی ببرند، هم ضربه بزنند به نویسنده و هم ـ به تصوّرِ باطلِ خودشان ـ دردِسر درست کنند برایِ نشرِ کوچکِ دورافتاده ما.
خیال نمیکنم با توّسلِ به «قانون» و اقداماتِ رسمی و قانونی و طرحِ شکایت علیهِ چنین شخص یا اشخاصی، بتوان به نتیجه رسید.
تنها میماند یک راه: فروشندگان و خوانندگانِ کتاب ـ چه در داخل و چه در خارج از ایران ـ پرهیز کنند از خریدنِ چنین کتابهایی.
شاید آنگاه، اینگونه سودجویان دست از سرِ «کتاب» بردارند و بروند سراغِ قاچاقی دیگر... زیرا چشمم آب نمیخورد اینان درسِ عبرت بگیرند و بکوشند با زحمت، و نه دستبرد زدن به حاصلِ عرقریزانِ روحِ نویسندهجماعت که متأسفانه دستشان از همهجا کوتاه بوده و هست، کاری شرافتمندانه پیشه کنند.
نُهُمِ بهمن ماه ١٣٩٥/ گوتنبرگِ سوئد