فرهنگ امروز/ علی محمد سادات افسری:
غرض از نگارش نوشتۀ حاضر جستوجوی پاسخی است بر نقد رواداشته در شمارۀ ۱۴ آن نشریۀ محترم بر تاریخ معماری رنسانس به ترجمۀ این قلم؛* ولی قبل از ورود به شأن مطلب لازم میدانم از مسئولان آن نشریه و بهویژه خانم مینا قاجارگر که با دقت و توجه این مجموعۀ پنججلدی را بررسی کردهاند صمیمانه تشکر کنم. ایراداتی که نویسندۀ محترم در این مجموعه یافتهاند فقط به ترجمۀ فارسی آن بازمیگردد که چون متن اصلی را در اختیار نداشتند و امکان مقایسه برای ایشان فراهم نبود صرفاً به متن ترجمهشده پرداختهاند و در آن فقدان پیرایش و ویرایش و نیز جملات طولانی و ساختارهای زبانی به دور از شئون زبان فارسی را نازیبنده یافتهاند.
من قصد دارم از این فرصت فراهمآمده استفاده کنم تا ابتدا اندکی شما و خوانندگانتان را در جریان مشکلات ساختاری ترجمۀ معماری از خلال کار و کوشش بیستوپنجسالۀ خود در این وادی قرار دهم تا بلکه سرچشمههای ضعف فوق را آشکار سازم؛ و سپس از ویژگیهای بستر شکلگیری این نوع ترجمه در ایران و پیشفرضهای آن نام ببرم و در پایان نظر خود را دربارۀ اشکالات یافتشده در متن ترجمه بیان کنم. از آنجا که برخلاف انتظار من نشریهای در حوزۀ علوم انسانی در صدد معرفی این مجموعه از تاریخ معماری برآمده است، میکوشم چنان سخن بگویم درخور نشریهای با چنین مرام و منزلت فرهنگی، بلکه فتح بابی گردد از یک سو برای انتقال مباحث معماری از خشت و گل به ساحت فرهنگ و اندیشه و از سوی دیگر غنابخشی ملکات علوم انسانی با اندیشههای نهفته در بطون ابنیه.
ترجمۀ آثار معماری در ایران
در ایران آثار مکتوب معماری معمولاً توسط معماران ترجمه میشوند و معماران نیز بنا بر سلیقه و نیاز شخصی مبادرت به این امر میکنند و هرگز متکی به هیچ برنامهریزی قبلی نیستند؛ و گاه همان مهندسان مشاور که معماران در آن فعالیت دارند اقدام به انتشار کتاب میکنند و گاه توزیع سراسری نیز نمییابد. دانشگاههای ما هیچ کارنامۀ موفقی در این زمینه ندارند تا آنجا که دانشگاه تهران خوب و بد کار را به تشخیص مترجم آن واگذار کرده است. اخیراً ناشران خصوصی در این زمینه فعال شدهاند و برخلاف رویۀ جاری، ناشران در شهرستانها گوی سبقت را از ناشران تهرانی ربودهاند (اصفهان و مشهد). این انتشارات عمدتاً به مضامین و مسائل مبتلابه معماری همروزگار و بهویژه به آثار سرآمدان و نقشآفرینان زنده و یا تازه چهره در نقاب خاک کشیده میپردازند، با چاپ اعلا، کاغذ پاتینه، تمامرنگی با استفاده از تکنولوژی پیشرفتۀ چاپ که محصول کارشان از نظر کسوت گرافیک و صفحهآرایی با نمونۀ اصلی آنها در غرب رقابت میورزد.
عمدۀ این آثار (همانطور که نویسندۀ نقد یادشده اشاره کرده است) ضعف زبان فارسی دارند؛ چراکه معماران از سر تفنن و نه برنامهریزی درازمدت ترجمه میکنند، آن هم فقط در مواقع بیکاری؛ ولی به محض راه افتادن دوبارۀ فعالیت ساختمانی ترجمه را به دست فراموشی میسپارند. آنها هیچگونه آموزشی در این زمینه ندیدهاند و میپندارند برای ترجمه، دانستن یک زبان خارجی و نیز آگاهی از رموز حرفهای که در کتاب سخن از آن به میان آمده است، کافی باشد؛ زیرا زبان فارسی، زبان مادریشان است و نیاز به یادگیری مجدد ندارد.
از طرف دیگر کاروکسب معماری مانند هنرهای همسایهاش نقاشی و مجسمهسازی از طریق کنفرانسها، سمینارها، بیینالها و مطبوعات به میان مردم نرفته و با نیازها، مشکلات و زبان آنها آشنا نشده است و از همه بدتر زبان تخصصی رایج در فرهنگ ساختوساز این مرزوبوم را نیز نیافته است؛ ازاینرو ما در کشور خود شاید آثار معماری داشته باشیم، ولی از ادبیات معماری محروم هستیم.
پس از انقلاب به علت بیکاری فراگیر، تعداد بیشتری از معماران به کار ترجمه و نیز فعالیت تدریس در دانشگاهها روی آوردند؛ ولی گرهای از مشکل اصلی یا همان آشنا کردن زبان فارسی با تماتیکهای رایج در معماری غرب و ایجاد یک زبان تخصصی معماری باب زمانۀ مدرن گشوده نشد. اینجانب نیز دو دورۀ ششماهه در مراکز آموزش عالی معماری تدریس کردم و پی بردم چگونه دانشجویان این رشته با فقدان منابع به زبان فارسی روبهرو هستند و هنوز پس از گذشت ۵۰ سال از گشایش نخستین دانشکدۀ معماری در دانشگاه تهران، استادان در کلاس درس جزوه میگویند و دانشجوی معماری در این کشور علاوه بر محروم ماندن از رؤیت آثار ارزنده و اصیل معماری از نزدیک، برای پی بردن به چگونگی شکلگیری فضاها، درهمکردگی حجمها و بالاخره رموز پیدایش آثار معمارانه، در صورت ندانستن یک زبان خارجی، حتی از رؤیت و مطالعۀ گزارشهای مصور تهیهشده برای معرفی رموز این آثار در مطبوعات و ادبیات معماری غرب نیز بینصیب میماند.
در برخورد با مشکل
اینجانب با ابعاد این کمبود حتی قبل از انقلاب اسلامی آشنا بودم، ولی مشغلههای حرفهای و فشردگی زمانبندی تحویل پروژه فرصت عرضاندام در این زمینه را از من سلب کرده بود؛ اما به دنبال فرصت پدیدآمده برای تدریس در مراکز آموزش عالی پس از انقلاب و پی بردن به نواقص ساختاری در سیستم آموزش عالی در رشتۀ معماری تصمیم گرفتم بهتدریج از مشغلۀ حرفهای کاسته و وقت خود را به ترجمۀ پیگیر آثار تئوریک معماری اختصاص بدهم؛ اما از آنجا که جایی در دانشگاههای ما برای آموزش ترجمۀ معماری از زبانهای خارجی به فارسی وجود ندارد و از طرف دیگر، بسیاری از معضلات معادلیابی و یا کمبود اصطلاحات علمی فقط با نوشتن و پژوهش برطرف میشود، فارسینویسی را در صدر فعالیتهای خود قرار دادم. ابتدا با ترجمۀ چند روایت از نویسندگان ایتالیایی آغاز کردم و سپس در بحث و رایزنی با ویراستاران و اهلزبان، مبانی زبان معیار را آموختم و از آن پس بهصورت تماموقت نیروی خود را در خدمت ترجمۀ آثار معماری و کوشش برای یافتن زبان مناسب این رشتۀ در نوسان بین علوم محض و علوم انسانی قرار دادم؛ زیرا معماری همانقدر بنا (علم) دارد که زبان (فکر)، بهعبارتدیگر، بنا وقتی میتواند با انسان سخن بگوید که دست بنا و زبان به یکدیگر برسد.
هدف اینجانب از این انتخاب رمزگشایی از پیامهای سربسته و کدهای بس پیچیدۀ معماری غرب بود که امکان چنین بلندپروازیها را به بانیان و دستاندرکاران آن از سپیدهدم تاریخ تا امروز هبه کرده است که نظیر آن نزد ما و همسایگان ما دیده نمیشود. میدانستم که این کار وقت زیاد میطلبد و کوشش سخت و گاه ختم به عبث؛ زیرا بسیاری از ملکات این معماری مانند «فضا» با سرشت، هویت و اگزیستانس غرب عجین است و نمیتوان نظیری برای آن در سخن و آداب بومی یافت؛ ولی در همان حال میدانستم که این «فضا» آیتی است که گردش در مدار آن عزم زندگی را در انسان غربی تعالی میبخشد و تنفس در هوای آن شعور برازندۀ نوع بشر را به وی ارزانی میدارد. برای بسیاری از ترمهای ارکانی معماری غرب شاید یافتن معادل فارسی دشوار نباشد، ولی دشوار بومیسازی آنهاست که گاه هیچ مابهازایی در آداب و عادات آیینی ما ندارند.
قدم نهادن در این وادی بس پرعذاب و حوصلهسوز، نه به قصد ترجمۀ یک کتاب بلکه با هدف تبیین و بسط یک برنامۀ درازمدت فرهنگی-آموزشی و سازماندهی آن به نحوی بود که بتواند از مقیاس خرد یک انسان با دست خالی در حال کار و کوشش فرهنگی مستمر به دستاورد آموزشی جامعهای تبدیل شود که مخاطب این فعالیت است، ولی در آن هنگام نه در شمار و نه در ارکان خود، آمادگی جذب این پیام را نداشت.
وضعیت ترجمۀ معماری قبل و پس از دهۀ ۶۰
در اواخر دهۀ ۶۰ تعداد دانشکدههای معماری بهزحمت از تعداد انگشتان دو دست تجاوز میکرد، نشریات ادواری معماری تقریباً ناموجود بود و بنگاههای انتشاراتی نیاز دانشجویان و مخاطبان را با تجدید چاپ کتابهای منتشرشدۀ قبل از انقلاب پاسخ میگفتند که هم از نظر نوع، هم از نظر شکل و هم از نظر محتوا درخور زمانه نبودند. ولی از کرانۀ همین کویر و از گوشه و کنار سرزمین، درست در همین ایام سربازانی هریک با کولهباری بر پشت، بیخبر از یکدیگر پا در راه نهادند؛ زیرا شاخکهای حسی آنها مانند نگارندۀ این سطرها، مهیای جذب ندایی شده بود که از ماورای مصالح مادی و از دل آینده به گوش جان میرسید.
ازاینرو، وقتی دو دهۀ بعد یعنی اوایل دهۀ ۸۰ دانشکدههای معماری رو به افزایش نهادند، نشریههای وزین معماری یکییکی وارد بازار نشر شدند و جای خالی خود را پر کردند، فعالیتهای توسعۀ شهرها از خلال ساختوسازهای کلان آغاز شد، افزایش تقاضا با کمبود عرضه مواجه نشد.
اما کویری که از آن حرکت کردیم و کوتاهی زمانی که در اختیار داشتیم و شتابی که صرف پر کردن شکاف با کشورهای مترقی شد، نه تنها دروپیکر شهرهای ما را بیقواره از آب درآورد، بلکه بر کیفیت سیر گذار و رشد ادبیات معماری و نحوۀ شکلگیری اندیشه در ذهن معماران و باروری زبان آنها تأثیرات سوء بر جای نهاد؛ زیرا وقتی پس از وقفۀ چندینساله فرصت ساختن و نوشتن برای معماران فراهم آمد، آنها میل داشتند ساختمانهای افراخته بسازند، مطالب مهم بنویسند و یا ترجمه کنند، ولی برای این کار کمترین تمرین، تجربه و مهارت را نداشتند، بهعبارتدیگر، برای این کار تربیت نشده بودند و در نتیجه ساختمانها کجومعوج و ترجمهها پرت و نارسا از آب درآمدند.
ادامه دارد...
*این نقد در سایت فرهنگ امروز هم منتشر گردید.