فرهنگ امروز/ محسن خیمهدوز:
از زمانی که پارادایم مسلط بر تاریخنویسی و نقدنویسی در سینمای ایران، قطببندی کاذب و نامعتبر «فیلمفارسی- موج نو» بوده است، چند ایراد همزمان، هم در نگارش تاریخهای سینمای ایران، هم در خوانش از فیلمها و هم در نقد فیلمهای سینمای ایران نیز وجود داشته است. به عبارت دیگر سینمایینویسی، تاریخنویسی و نقدنویسی در سینمای ایران، نیازمند عبور از مرحلهای است که مدتهاست دورانش پایان یافته. اولین ایراد این قطببندی این است که «فیلمفارسی» بهمثابه یک واژه مبهم و نامعتبر، یک «تمایز کارآمد» را حذف میکند و با این حذف، «شبهفیلم»ها و فیلمهای متعلق به سینمای «عامهپسند قصهگو» را یکسان معرفی میکند. درحالیکه این دو منطقا از یک جنس نیستند اما در پرتو واژه نامعتبر «فیلمفارسی» مرزشان محو میشود و حکم یکسان میگیرند. این اشتباه «روششناختی» به مدت ۵۰ سال بر سینمای ایران سلطه داشته است. دوم اینکه آنچه «موج نو» نامیده شده، ادامه همان سینمای «عامهپسند قصهگو» است که با بهکارگیری واژه نامعتبر «موج نو»، اینبار یک «تمایز ناکارآمد» بر فیلمهای این نوع از سینما تحمیل شده و موجب ظهور انواع ارزیابیهای غلط بر بخشی از سینمای «عامهپسند قصهگو» میشود. این اشتباه «روششناختی» نیز بخشی دیگر از همان سنت غلط ۵۰ ساله است که ضرورت عبور از آن مدتهاست فرارسیده است. سوم اینکه بخشی مهم و اساسی از سینمای ایران که در قطببندی «فیلمفارسی- موج نو» قابل فهم و قابل درک نیست، (مثل سینمای «شهیدثالث» و فیلمهایی چون «شب قوزی»، «شطرنج باد»، «سیاوش در تختجمشید»، «مغولها» و مواردی از این قبیل)، عملا، هم از تاریخنویسی سینمای ایران، هم از نگاه جمع کثیر سینمایینویسان ایران، هم از منظر اقلیت کمتعداد منتقدان سینما و هم از منظر مخاطبان سینمای ایران غایب میشود. «سهراب شهیدثالث»، متعلق به همین بخش مبهم از سینمای ایران است؛ یعنی همان بخش آوانگارد، غیرمتعارف و تجربهگرای سینمای ایران که از محدوده دوگانه ناکارآمد «موج نو- فیلمفارسی» خارج شده و در بیرون آن قرار دارد.
«شهیدثالث» با روایتی مدرن از «سوژه انسانی»، او را از اسارت جبریت محیط که از طریق داستانگویی در فیلمهای «عامهپسند قصهگو» بر «سوژه انسانی» تحمیل میشد، نجات داد. سهراب، «سوژه» را در برابر نوعی دیگر از «تجربه» قرار داد تا بتواند «اراده» کند و «انتخابگر» باشد تا بتواند نوعی دیگر به «خودش» بیندیشد و «معنا» را هم نوعی دیگر معنا کند. سینمای «شهیدثالث» از همین منظر، نوعی سینمای «تجربهگر» است و بخشی از «سینمای اندیشه» که هر فیلمش یک تجربه منحصربهفرد با اندیشهای قابل تأمل است. فقط آنهایی که سلطه گفتمان سینمای «عامهپسند قصهگو» را میشناسند و از خطرات سلطه یکسویهاش بر کل سینما آگاهند، میدانند و میفهمند که ساخت دیدگاههای آوانگارد در عالم تصویر چقدر دشوار است و با چه موانعی روبهروست، بهویژه آنکه صاحب یا صاحبان چنین ذهن و درونیاتی، متولد و بزرگشده یک کشور خاورمیانهای هم باشد که قرنهاست اسیر سنتهای راکد قبیلهای خود است و اگر هم از غرب یا عرب، چیزی را گرفته، همانی را گرفته که با مناسبات قبیلهایاش هماهنگ باشد. در چنین شرایطی است که سینماگر نوگرا، تجربی و آوانگاردی چون «سهراب شهیدثالث»، خودش را تنها حس کرده و بهتدریج به فکر رهاکردن مناسبات قبیلهای و شلخته میافتد تا بتواند به استعدادهایش پَروبال بدهد و بشکفد. هجرت او به اروپا و غرب این امکان را بهخوبی برایش فراهم آورد. سرنوشت او مصداق دیالوگ ماندگار سکانس پایانی فیلم دیگرش، «طبیعت بیجان» شد؛ آنجا که در جواب پرسش پیرمرد سوزنبانی که میپرسد: «بازنشستگی دیگه چیه؟»، میشنود: «یعنی تو دیگه برو. از اینجا برو. برو تا آخر عمرت استراحت کن».
و «شهیدثالث» هم مجبور شد برود. چراکه او را زودتر از موعد بازنشسته کردند. تنها خود او بود که خودش را نجات داد و فیلمهایش همه، روایتگر و نمایانگر دشواریهای این حرکت انسانی است؛ دشواری «غم انسانی» که زودتر از موعد بازنشسته شد و دشواری «عبور از موانع»، برای خودبودن و برای کشف افقهای نوین معنایی در «زیستجهان» انسان مدرن... .
«شهیدثالث» را سینماگر «آلمانی» و گاهی سینماگر «ایرانی، آلمانی» میخوانند، اما هرچه بنامندش، «سهراب شهیدثالث»، بخشی از تاریخ سینمای ایران و آلمان است و بخشی از تاریخ سینمای اندیشه و زیرمجموعههای تجربهگر، غیرمتعارف آوانگاردش. فرصت مرور بر ۹ فیلم سینمایی آلمانی، از مجموعه ۱۳ فیلمی «شهیدثالث» در سینماتک موزه هنرهای معاصر، با همکاری سفارت آلمان در ایران و با همراهی علاقهمندان به سینمای شهیدثالث و سینمای تجربهگر و آوانگارد، فرصتی است برای نگرش انتقادی به یک سنّت غلط و یک اشتباه «روششناختی» ۵۰ ساله در تاریخ سینمای ایران؛ سنتی که با بیدقتی در طراحی مفاهیم و واژههای تئوریک، بذر یک نگاه غلط و یک گفتمان معیوب را در سینمای ایران کاشت؛ نگاه و گفتمانی که در شکلگیری انواع «شبهفیلم»های بعد از انقلاب هم، تأثیر قاطع داشته است.
این سنّت غلط با مرور بر فیلمهای آلمانی «شهیدثالث»، (در کنار تجربه سیوپنجمین جشنواره بسیار ضعیف فیلم فجر) خودش را بهتر نشان داده و عیان میکند. آثاری که «شهید ثالث» آنها را از سال ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۲ ساخته و اینک در یک زمانبندی کوتاه به این ترتیب به نمایش درمیآیند:
۱- در غربت - ۱۹۷۵ - (مجوز نمایش نگرفت).
۲- وقت بلوغ - ۱۹۷۶ - ۱۰۶ دقیقه.
۳- یادداشتهای روزانه یک عاشق - ۱۹۷۷ - (مجوز نمایش نگرفت).
۴- تعطیلات طولانی اوته آیزنر - ۱۹۷۹ - ۶۰ دقیقه.
۵- نظم - ۱۹۸۰ - ۹۴ دقیقه.
۶- آخرین تابستان گرابه - ۱۹۸۰ - ۲۰۷ دقیقه.
۷- آنتوان چخوف: یک زندگی - ۱۹۸۱ - ۹۵ دقیقه.
۸- گیرنده ناشناس - ۱۹۸۲ - ۸۳ دقیقه.
۹- اتوپیا - ۱۹۸۲ - (مجوز نمایش نگرفت).
۱۰- درخت بید - ۱۹۸۴ - ۹۷ دقیقه.
۱۱- هانس، جوانی از آلمان - ۱۹۸۵ - ۱۴۸ دقیقه.
۱۲- فرزندخوانده ویرانگر - ۱۹۸۷ - ۱۳۵ دقیقه.
۱۳- گلهای سرخ برای آفریقا - ۱۹۹۲ - (مجوز نمایش نگرفت).
روزنامه شرق