فرهنگ امروزبه نقل از روزنامه ایران؛
یادداشت
دلبسته ایران/ کاظم موسوی بجنوردی- رئیس مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی
نظم و پشتکار و دقت درکار دانش اندوزی و تألیف وتصحیح و تحقیق، در طی مدتی بیش از نیم قرن، سیره ستوده ایرانشناس برجسته و نستوه روزگار مازندهیاد استاد ایرج افشار بود. او از هنگام جوانی دل در گرو فرهنگ ایران نهاد و تا واپسین دم کوشید کار پژوهش و تحقیق در باب فرهنگ و تمدن ایران را در سطح جهانی ارتقا دهد و گامی پیش برد و راستی که توفیقات او در این راه شگفتانگیز و سخت آموزنده است. از آنکه حوادث خرد و کلان این نیم قرن، افشار را از آن هدف عالی باز نداشت و او این شعله فروزنده را از رهگذر تندبادها و توفانهای سهمگین گذراند و میراث گرانسنگ او اینک در برابر ما و آیندگان قرار دارد بسیار تحسین برانگیز است. همه زندگی او در جستوجو در فرهنگ این بر و بوم کهنسال گذشت، از تصحیح و انتشار متون کهن تا ثبت و ضبط عبارات سنگنبشتهها وگورنوشتههای دیرینه سال و سفر به شهرها و روستاها و گذر از دشتها و صحراها، تا ایران را نه فقط از روی کتابها و اسناد و تصاویر، بلکه به چشم ببیند و بشناسد. حاصل بیش از نیم قرن کوشش او خود کتابی مفصل، اما فهرست وار از انبوهی کتاب و مقاله و نشریه و فهرست و گزارش خواندنی است.
شش سال پیش در چنین روزهایی زندهیاد افشار قلم و کتاب از دست نهاد و روانش از این جهان به جهان مینو رهسپار شد. بزرگداشت افشار آنچنان که خود میپسندید، در واقع در گسترش و شناسانیدن فرهنگ و تمدن ایران است بهصورت علمی و به دور از جنبههای زودگذر احساسی؛ فرهنگ و تمدنی که در نظر او فراز فاخری از تاریخ فرهنگ و تمدن جهانی است و اکنون که این تذکار را به یاد آن دانشیمرد پاک نهاد مینویسم، میاندیشم که جنبههای انسانی و بسیار انسانی این فرهنگ تا چه حد او را دلبسته این نگاه میداشت و میراث او برای مردم ما، میباید چراغ راه باشد.
حمیدرضا محمدی: در ابتدا تنها به این فهرست بلند توجه و تصور کنید که یک نفر، فقط یک نفر تا 85 سالگی که جان به جان آفرین تسلیم کرد، هر آنچه از اینها را میدیده جمع میکرده است؛ «کتابهایی اغلب با صفحههای اندک و گاهی کمیاب، جزوهها، مقالههای فتوکپی شده از کتابها و نشریههای داخلی و خارجی، اساسنامههای دولتی و خصوصی، بیانیهها، تقویمها، آلبومها، ویژه نامههایی چون برنامههای نمایشگاهها و همایشها و غیره، نامه نگاریهای افراد مشهور، دعوت نامهها به انواع نشستها و مجالس، گزارشها، نطقها، کارت پستالها، راهنماها، اطلاعیهها، تعرفهها، نظامنامهها و آگهیهای ترحیم». او به معنای واقعی کلمه، یک آرشیوساز (آرشیویست) بود و این در کنار خیل کارهای دیگری است که گستره گسترده آن زمانی معلوم میشود که بدانیم متصف به کتابدار، کتابشناس، نسخهشناس، مجله نگار، متنپژوه، سندپرداز، مرجعنویس، فهرستنگار، تاریخنگار، مصحح و استاد دانشگاه بوده است. حالا اما در آستانه 18 اسفند که ششمین سال وفات «ایرج افشار» است، دیدار با دو پژوهشگری حاصل آمد که چندان اهل گفتوگو نیستند اما پاسداریشان از میراث آن استاد نادره نامور، در کنار ادامه انتشار مجلدهای «فهرست مقالات فارسی در زمینه تحقیقات ایرانی»، در پاییز امسال به ارائه «کتابواره» منتج شده است که در آن همه آثار شرقی و غربی و لاتین و غیرلاتینِ همه مواردی که در بالا ذکر شد و در گنجینه پژوهشی ایرج افشار (سپرده شده به مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی) موجود بود، با مرارت بسیار فهرست شده است. آنچه در ادامه میخوانید متن گفتوگو با «پارکوهیهارطونیان» و «عباس مافی» است درباره چهل سال شاگردی در محضر «ایرج افشار».
در ابتدا بفرمایید آشنایی شما با استاد ایرج افشار به چه زمانی برمی گردد؟
عباس مافی: آشنایی ما به زمان تولد من برمیگردد! من در یکم دیماه سال 13233 در طبقه اول دانشکده حقوق دانشگاه تهران به دنیا آمدم و طبق نوشتهای که آقای افشار به من داده است، او هم در همان سال به عنوان دانشجو، وارد دانشکده حقوق شد. اجازه دهید بیشتر توضیح دهم. پدر من بایگان دانشکده حقوق بود. آن زمان در قسمت غرب و شمال دانشگاه تهران بیابان بود که در غرب آن خیابان 16 آذر و شمال آن نهر کرج بود که پشت آن بیابان بود و چون آن زمان هنوز تهران در اشغال متفقین بود، محل کمپ امریکاییها هم بود. حتی میگفتند آنجا نروید چون مینگذاری شده است. جنوب دانشگاه هم خیابان شاهرضا (انقلاب فعلی) و سینما دیانا (بهمن فعلی) بود. من در دانشکده حقوق به دنیا آمدم و زندگی کردم که دومین دانشکده دانشگاه تهران بود اما بخاطر همان بیابان، امنیت درستی نداشت و ترجیح میدادند که قسمتهایی از آن را برای امنیت دانشگاه به کارمندان یا کارکنان بدهند. قسمت شمالی خانه ما بود و قسمت جنوبی هم آقای حسینی بود که در خیابان انقلاب صحافی داشت و هنوز هم پسرش آن را اداره میکند.
و البته خبر دارم که آقای حسینی پدر، یکی دو سال پیش فوت کرد. پس فضای کودکی شما در دانشگاه گذشت.
مافی: بله، 3-44 سال اول که پدر من آنجا خیلی برو بیا داشت حتی دانشجوها برای نمره گرفتن از آقای مشکاة و سنگلجی به پدرم متوسل میشدند. همین مسأله باعث شد که بعد از تغییر رئیس دانشکده، اختلافی بوجود آمد و پدرم را به سازمان مرکزی دانشگاه منتقل کردند و از آنجا نقل مکان کردیم. اما 44سالگی را به یاد دارم که به شاه، تیراندازی شد و خواهرم مرا از پشت پنجره قاپید.
و با ایرج افشار در آنجا آشنا شد؟
مافی: بله، پدرم با آقای افشار که دانشجوی آنجا بود از همان زمان ارتباط داشت. او جذب کتابخانه آنجا شده بود و همزمان با درس، به آنجا هم رفت و آمد داشت. به هر حال او پسر دکتر محمود افشار بود و با کتاب آشنایی داشت. همان موقع که پدرم بایگان بود و عمویم هم کارپردازی دانشکده را برعهده داشت، استاد محمدتقی دانش پژوه رئیس اداره اموال بود. همان سال آقای افشار هم که به کتابخانه رفت و آمد داشت. چند سال بعد که من به خدمت سربازی رفتم، به پدرم گفتم برای من کار پیدا کن و او هم به آقای افشار گفت. به این ترتیب من جذب اداره انتشارات و روابط کتابخانهها شدم، چون در آن زمان تحت عنوان کتابخانه مرکزی هیچ ارگانی وجود نداشت.
یعنی در آن زمان، کتابخانه مرکزی در حال احداث بود؟
مافی: بله. ساختمان آن از سال 13400 در حال احداث بود و استاد افشار هم رئیس اداره انتشارات و روابط کتابخانهها بود. کتابهای کتابخانه هم در جاهای مختلف مثل زیرزمین دانشکده علوم یا مسجد دانشگاه پخش بود. استاد افشار مرا به اصرار پدرم در قسمت بایگانی اداره انتشارات دانشگاه استخدام کرد که در سازمان مرکزی دانشگاه که آن زمان در خیابان انقلاب، حوالی لاله زار نو، روبهروی سینماهای رویال و تاجِ سابق واقع بود. تا اینکه روزی آقای حسین بنی آدم که رئیس بخش فهرست نویسی فارسی بود، با نامهای از افشار، مرا برای کتابخانه مرکزی انتخاب کرد. سال 1350 که وارد کتابخانه مرکزی شدم، آنجا یکی از بزرگترین کتابخانههای خاورمیانه بود.
آیا ساختمان کتابخانه با اصول و اسلوب کتابداری تناسب داشت؟
پارکوهی هارطونیان: بله، ساختمان کتابخانه بسیار مدرن و به روز بود و برای کتابخانه ساخته شده بود و او بر تمام مراحل ساخت آن،نظارت مستقیم داشت.
مافی: خیلی سعی شد و البته ایراداتی هم دارد؛ یکی اینکه باید قسمت نسخ خطی را در زیرزمین میساختند، چون از خیلی از بلایا در امان بود.
خانم هارطونیان شما چگونه با استاد ایرج افشار آشنا شدید؟
هارطونیان: میدانید که در ایران، روابط است که گره گشا است. من البته شیفته کتابخانه و کار در آنجا بودم و هم به واسطه نسبتهای سببی و نسبی به آنجا راه یافتم و از این طریق، با او آشنا شدم.
پس در خانه پدری شما عنصر کتاب نقش قابل توجهی داشت؟
هارطونیان: بله، میدانید که ما ارمنی هستیم؛ مادر من اصلاً سواد فارسی نداشت و پدرم هم _ جز ارمنی که به آن تسلط داشت - فارسی را خیلی کم میدانست. اما به هر حال ما با کتاب و اخبار روز ناآشنا نبودیم و به همین دلیل خیلی دوست داشتم در کتابخانه کار کنم. من به کتابخانه مرکزی معرفی شدم. البته ابتدا مرا به بخش فهرست نویسی کتابهای خارجی بردند و از آنجا خوشم نیامد.
شما قبلاً آموزش دیده بودید؟
هارطونیان: خیر، من بعد از دیپلم جای دیگری کار میکردم. به هر روی استاد افشار گفت که من این بار تو را به جایی میبرم که امکان ندارد خوشت نیاید؛ این بار، مرا به مسجد دانشگاه تهران برد که هنوز تکمیل نشده بود. قسمت کفش کَنِ مردانه برای کتابهای شرقی و فارسی بود. اما خودِ آقای افشار در زیرزمین سازمان مرکزی بود که البته قسمت لاتین و بخشهای دیگر هم آنجا بود. وقتی وارد شدم، از همان لحظه اول جذب و شیفته آنجا شدم، بدین ترتیب کارم را شروع کردم.
در آن زمان مسجد در حال ساخت بود؟
هارطونیان: بله.
پس کتابها، کجای مسجد تعبیه شده بود؟
هارطونیان: چند قفسه بود و اگر کسی کتاب امانت میخواست از دانشکده علوم یا سازمان مرکزی کتاب میآوردند. آنجا کتابی نبود، چون فضا کوچک بود. حدود یک سال آنجا بودم و بعد به طبقه چهارم سازمان مرکزی منتقل شدم که آقای مافی آمد و همکاری ما از آنجا شروع شد تا امروز.
از چه سالی؟
هارطونیان: من از 22 بهمن 1347 شروع به کار کردم و آقای مافی هم 14بهمن 1348 به کتابخانه مرکزی آمد.
هر دوی شما به آقای بنیآدم اشاره کردید و دِینی که او بر گردن شما دارد. میخواستم نکاتی را درباره او هم بگویید.
مافی: حسین بنیآدم واقعاً استاد ما و یک معلم خوب بود؛ مردی بسیار ساده که در قبال ما البته بسیار سعه صدر داشت و روی آموزش ما تأکید داشت و البته ما هم علاقهمند بودیم. وقتی به آنجا رفتم کارهای ابتدایی کتاب را انجام میدادم چون پیش از آن در دانشکده علوم، شیمی خوانده بودم و حتی جذب یک کارخانه در قسمت تولید و تبدیل هم شده بودم اما این علاقه بود که باعث کشش من شد. هر شب کتاب کرایه میکردم و میخواندم یا با پدر و عمویم از کتابفروشی انتشارات امیرکبیر در خیابان منوچهری، کتابِ کیلویی میخریدیم. همچنین خانم هارطونیان تمام آثار فاخر کلاسیک را خوانده بود. این عشق به کتاب و تصادف در زندگی ما که با آقای افشار و در مرحله بعد بنی آدم آشنا شدیم، نقش خیلی مهمی داشت.
هارطونیان: اما من میخواهم اشارهای به مقدمه آقای افشار در یکی از این مجلدهای فهرست مقالات _ و به گمانم جلد پنجم _ داشته باشم. او در مورد کتابشناسی ایران اشاره میکند که چطور در کشورهای همجوار ارج و قربی پیدا کرد و مثلاً شیخ آقابزرگ تهرانی، خان بابا مُشار، حسین بنیآدم، احمد منزوی و مراکز مختلف مثل مراکز کتابداری، مرکز مدارک علمی یا پایاننامههای دانشجویان فوق لیسانس کتابداری که باعث شد کتابشناسی ایران جایگاهی در کشورهای دیگر پیدا کند. خواستم بگویم که بنی آدم در ردیف تأثیرگذاران کتابشناسی ایران است. ابتدای کار من با ماشین نویسی شروع شد؛ با وسایل خیلی ابتدایی که در آن زمان بود کار را شروع کردیم و در خاطر دارم که در تحریر این کتابشناسی به آقای بنیآدم کمک کردم. او از نظر انسانیت یک الگو بود؛ مرد بسیار نازنین و مهربانی بود. البته ناگفته نماند که بنیآدم همچون افشار بود و واقعاً تشخیص میداد که هر کس چقدر توانایی دارد. وقتی مدتی بعد، آقای بنی آدم از آن بخش به قسمت اسناد رفت، به راحتی همه کار را به آقای مافی سپرد. چراکه مطمئن بود که آنجا را به دستهای مطمئنی میسپارد و میداند که بخش فعالی خواهد بود و چه بسا خیلی بهتر، و همینطور هم شد و افشار هم همین تشخیص را داد.
مافی: تحکیم ارتباط من و استاد افشار، بدست حسین بنیآدم بود. البته من او را نمیشناختم اما محمدرسول دریاگشت مرا میشناخت و با هم کار میکردیم. بنی آدم دنبال کسی میگشت برای آمادهسازی کتاب که او مرا معرفی کرد و او هم نامه انتقالم را از افشار گرفت. وقتی در سال 13500، ساخت ساختمان از هشت سال تمام شد و ما رفتیم، هیچ قفسه و کتابی نبود و این مهم بدست بنیآدم انجام شد. خیلی زحمت کشید و دلبستگی زیادی داشت که آن ساختمان پر از کتاب شود و افشار هم در تمام مدت نظارت داشت.
شما زیرنظر استاد افشار کار میکردید؟
مافی: آنجا بخش بخش بود و ما در بخش فهرستنویسی کتابهای شرقی کار میکردیم که بنیآدم رئیس آنجا بود و بزرگانی چون احمد منزوی، اکبر ثبوت، ابوالحسن آقاربیع - که پس از انقلاب مدتی رئیس کتابخانه حسینیه ارشاد بود- با ما همکار بودند. ولی حالا ببینید که آن جایگاه، واقعاً خالی از بزرگان شده و این را میشود حس کرد. کتابخانه ملی هم همینطور است.
منظور شما از کتابهای شرقی چیست؟
مافی: کتابهایی که با الفبای عربی بودند که شامل، کتابهای فارسی، عربی، اردو، پشتو، و حتی کتابهای ترکی که الفبای عربی داشتند، همه در بخش ما فهرست میشدند.
افشار تا چه سالی رئیس کتابخانه مرکزی بود؟
مافی: وقتی انقلاب شد، افشار تأکید داشت که شورایی اداره شود. جلسهای برپا شد و رأی دادند و از بخت بد، من رئیس شورا شدم که همان زمان، افشار آمد و استعفای خودش را نوشت و رفت.
کریم اصفهانیان هم بود؟
مافی: نه. از انتشارات دانشگاه تهران سه نفر منتقل شدند؛ قدرتالله روشنی زعفرانلو، محمدرسول دریاگشت و من بودیم. آقای دریاگشت و روشنی برای بخش اداری انتخاب شدند و من برای بخش فنی که عاملش حسین بنیآدم بود. و من تا انتهای سال 1378 در آنجا ماندم.
هارطونیان: اما من کارم را در کتابخانه دانشکده علوم ادامه دادم.
به سبب ارتباط نزدیک، افشار در فضای کار در کتابخانه و البته فهرستنویسی چطور بود؟
هارطونیان: افشار مدیر کتابخانه مرکزی بود ولی به هیچ وجه به یاد ندارم که به بخش فهرستنویسی آمده باشد. کارها و توصیهها از طریق معاونت انجام میشد و بخاطر آن شخصیتی که داشت خود او مستقیم نمیآمد. برای من و برای همه افرادی که آنجا بودیم، کتابخانه مرکزی محیط سالمی بود و زمانیکه ما استخدام شدیم، کسانی که با تصور راحتی و لابد کار کردن به آنجا آمده بودند، آرامآرام خود را کنار کشیدند و رفتند. تمام فکر و هدف افشار این بود که ایران را با کارهای مختلف علمی بشناساند و در بند مسائل پیش افتاده نبود.
آیا برای او کار کردن با خانمها برایش سخت بود یا با آنها به تندی صحبت میکرد؟
هارطونیان: نه، من این را نمیپذیرم اما افشار در کار خودش قاطع و دقیق و باوسواس بود. به خاطر دارم یک روز به بخش ما آمد و با مجلاتی مواجه شد که در جایگاهشان نبود و بهم ریخته بود. مسئول بخش نشریات را خواست و خیلی تند به او گفت با این معنا که اینها ارزششان از شما بیشتر است چرا اینطور گذاشته شده است.
مافی: افشار بسیار متوجه کار خود بود و حتی گفته میشد که او پشت چراغ قرمز هم کتاب میخواند و تمام فکرش به کتاب بود و در برزخ تحقیقات خود بود اما مبادی آداب بود و حتی هنگام بیرون رفتن از کتابخانه کیفش را به نگهبان نشان میداد تا کتابی را بدون ثبت، بیرون نبرده باشد.
و با این حجم از کار، آیا منظم و وقتشناس بود؟
هارطونیان: قطعاً. واقعاً زبانزد بود. کافی است کتابخانه مرکزی که قبل از انقلاب، تحت ریاست او بود را با بعد از انقلاب مقایسه کنید.
مافی: وقتی که علم کتابداری وارد ایران شد، اختلافی بین آنهایی که از قبیله کتابداری آکادمیک بودند و آنهایی که از کتابدارانِ سنتی بودند پیش آمده بود و هیچ یک، دیگری را قبول نداشت. این مرد شریف واقعاً فصلالخطاب این برخوردها بود. افشار با کتابداری سنتی شروع کرد ولی با مسافرتهایی که به خارج از ایران رفت و آشناییهایی که پدید آمد، کوشید تا کتابداری آکادمیک و سنتی را به هم نزدیک کند. کسانی که به کتابداری سنتی رفته بودند، خیلی به احوال مملکت از هر لحاظ آشنا بودند و فرهنگ و تمدن ایران را میشناختند ولی کسانی که صرفاً درس خوانده بودند کمتر میدانستند و حتی اختلاف بر سر اسم اشهر خیلی از آدمها بود که چگونه بکار ببرند. کتابداری آکادمیک سعی میکرد آنطور که در دانشگاههای غربی خوانده شده بود، بکار برده شود ولی آقای افشار بود که سعی کرد میان این دو گروه همراهی ایجاد کند. من و آقای مافی را معرفی کرد تا برویم و در کتابداری تحصیل کنیم که مخالفتهای آنها شروع شد و زمینهاش روی همان اختلافی بود که بین کتابداری سنتی و آکادمیک وجود داشت که اگر این مسیر هموار میشد ما خیلی بهتر میتوانستیم جوابگو باشیم.
هارطونیان: این هم ناشی از این میشود که یک دوره کتابداری را در فرانسه گذراند و از آنجا که برگشت، شروع به تدریس در دانشگاه کرد و همین باعث شد که کمکم کتابداری مدرن را گسترش دهد.
آیا میتوان افشار را بانی کتابداری مدرن در ایران دانست؟
مافی: نه، آشتی دهنده کتابداری سنتی و مدرن بود.
هارطونیان: تصور میکنم کسیکه چشم باز کرده و در خانهای بوده که تمامش کتاب، فهرست و نسخه خطی بوده، طبیعتاً دید و نگاهش متفاوت میشود. اشاره به کتابخانه مرکزی شد؛ توجه داشته باشید که کار ادامه پیدا میکند اما بعضیها دیگر تکرار نمیشوند که افشار همینگونه است.
پس شما معتقدید که افشار هم در خانوادهای با آن پدر رشد کرد و هم علاقه فردیاش باعث شد تا پیشرفت کند؟
هارطونیان: استاد افشار حتی در مجله آینده هم که با پدرش کار میکرد و به هرحال نتیجه همکاری پدر و پسر را میتوان به وضوح دید.
آرشیو کردن برای ایرج افشار خیلی مهم بوده است. او با چه هدفی همه این کاغذها و بروشورها را جمع میکرده است؟
هارطونیان: پیشتر گفتم که بزرگترین هدف افشار این بود که ایران را به طرق مختلف بشناسد که علاقه عجیبی هم به این مهم داشت. شاید خیلی چیزهایی که از نظر دیگران کم اهمیت بود برای افشار اینطور نبود. کمترین کاری که میتوانست در مورد تحقیقات ایرانی و اسلام در ایران کمکی باشد، گردآوری میکرد. مثلاً به هر کنگرهای که میرفت یا در هر گردهمایی شرکت میکرد، اینها را نگه میداشت و اگر به کتابخانه توجه کنید میبینید که همه اینها وجود دارد. او یک آرشیویست است چون هدفش در نهایت شناساندن ایران به دیگران بود. کتاب «کتابواره» نخستین کتابی است که از مجموعه ایرج افشار که به مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی سپرده شده، به چاپ رسیده است و یکی از نتایج همین آرشیویست بودن بوده است.
البته این مجموعه، تنها بخش کوچکی از آرشیو ایرج افشار است و البته طبیعی است که فهرست کردن همه این کاغذها، دشواری خاص خود را داشته است.
مافی: افشار به هر مسألهای که برخورد میکرد یا به نوعی روی کاغذ نوشته میشد که درباره ایران بود یا ارتباطی با فکر خود او پیدا میکرد که ممکن بود روزی مهم باشد و قابلیت رجوع داشته باشد را جمع میکرد؛ بخشی را خودش آراسته کرده بود و باقی را که فرصت نکرده بود، تنظیم کردیم که در این کتاب گنجانده شد. بخش آثار شرقی را من انجام میدادم و بخش آثار غربی را خانم هارطونیان انجام داد.
هارطونیان: کار بسیار سختی بود چون پیدا کردن شناسنامه برخی از اینها دشوار بود که مثلاً برای کدام مجله یا کدام تاریخ است. برخی فقط یک تکه کاغذ بود یا حتی ناقص هم بود و ابتدا و انتهایش مشخص نبود. برخیها به زبانهای مختلف یعنی لاتین و غیرلاتین بودند. در میان آنها نوشتههایی هم بودند که آوانگاری نشده بود. مثلاً آقای افشار در کنار یکی از یادداشتهایش نوشته بود که من در یک کنگره هستم یا در هواپیما نشستهام یا کسی مقالهای نوشته و او در پاسخ، تصحیح یا توصیهای به نویسنده آن نوشته است. این کار نیازمند حوصله زیاد بود که شاید ساعتها طول میکشید که خوشبختانه من داشتم.
پس این مجموعه نشان میدهد که دایره ارتباطات افشار بسیار وسیع بوده است؟
مافی: بله، هر مسألهای در مورد ایرانشناسی بود را جمع میکرد و در مجله بخارا ذکر میکرد. واقعاً ایران و ایرانیان را دوست داشت و برای گردآوری مطالب به هر جایی سفر میکرد؛ از بیراهه میرفت و اکثر اوقات نان و ماست میخورد. بجز آنکه خودِ او ایران را میشناخت، همه میزبانان او و حتی ایرانشناسان کلیه نقاط جهان که افشار را میشناختند، هر پرسشی که داشتند با او گفتوگو میکردند. اکثر اوقات، فرصت که نداشت به کسان دیگری میسپرد که به سؤال مراجعهکنندهها جواب دهند. حتی یک بار مرحوم جمالزاده از او چیزی خواسته بود که به بنده ارجاع داد . یک مرجع واقعی بود و نه صوری. پرسش هیچ اهل تحقیقی را بیپاسخ نمیگذاشت و دیدهام که خیلیها در مقدمه کتابشان، راهنماییهای او را ذکر کردهاند.
هارطونیان: وقتی جلد نخست فهرست مقالات فارسی منتشر شد، میگوید که من در ذهنم نمیگنجید و هرگز فکر نمیکردم امکان داشته باشد که این کتاب در کشورهای دیگر نزد خاورشناسان آنقدر با ارزش باشد و دربارهاش نقد و بررسی بنویسند و در جای دیگر هم مینویسد من امیدوارم آنهایی که کتابشناسیهایی در مورد ایران مینویسند و بدون شک از فهرست مقالات من استفاده میکنند، در آن کتاب نام این مرجع را بیاورند. سال 1329 بود که به فکر او رسید تا فهرست مقالات خود را انجام دهد که البته متوقف شد تا آنکه کتاب «ایندکس اسلامیکوس» (Index Islamicus) اثر جیمز داگلاس پیرسون منتشر شد و همین کتاب، اساس قرار گرفت. ناگفته نماند که افشار خیلی اظهار نگرانی میکرد که سرنوشت فهرست مقالات چه میشود چون به هر روی یک کتاب مرجع است. همیشه فکر میکرد که کاش یک کتابخانه یا مؤسسه و نهادی، این کار را ادامه دهد. بعد که در سال 1369 با توصیه دوستان طرحی به کتابخانه ملی داده شد و رئیس وقت کتابخانه ملی هم این طرح را رد کرد، کاملاً دلگیر شده بود و نوشته بود که لابد او تشخیص داده که این کار ضرورتی ندارد! اما به توصیه افشار بود که پیرسون کتابشناسی ایران قبل از اسلام را تدوین کرد و این نشان میدهد که او تا چه اندازه شیفته ایران و فرهنگ و زبان فارسی بود که و هرقدر در وصفش گفته شود، کم است.
مافی: او بسیار نکتهسنج و نکتهبین بود و تمام همت و کوشش خود را روی نوشتن گذاشته بود. تنها چیزی که برای او اهمیت داشت، عواطف هرکس نسبت به ایران بود که واقعاً نمونه او را کم داریم.
مردی که شاید اگر بگوییم در حرفه خود، نابغه بود به بیراهه نرفتهایم.
هارطونیان: افشار در مقدمه یکی از آثارش، آن را به همسرش تقدیم کرده و نوشته است این برگهدانها به مانند خاری در چشم او بوده است. این یعنی که او حتی در خانه هم مشغول تحقیق و تحریر بوده است. ایرج افشار به واقع مردی استثنایی بود.