به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ همایون همتی، استاد برجسته فلسفۀ دین است. از مسائل مورد علاقه و تخصص این محقق و نویسنده کشورمان، حوزه های دین پژوهی، عرفان، الهیات و فلسفه است و آثار تألیفی و ترجمه ای او نیز در این چهار مقولۀ اصلی پراکنده اند. همتی از سال ۱۳۶۰ تاکنون، در کنار تحصیل و تحقیق و تدریس و پذیرش مسئولیتهای مختلف و شرکت در مجامع علمی در ایران و جهان، در فرصتی سی و چند ساله بیش از ۴۰۰ مقاله علمی و نیز ۶۰ اثر پژوهشی اعم از تألیف و ترجمه به زبان های مختلف، به جامعه علمی کشورمان تقدیم کرده است. همایون همتی، استاد مدعو دانشگاه بیلفلد آلمان است و پیشینه رایزنی فرهنگی کشورمان در آلمان را در کارنامه خود دارد.
در گفتگویی با این استاد فلسفه به بررسی موضوع علوم انسانی اسلامی پرداختیم که اکنون متن آن پیش روی شماست؛
*برخی از منتقدین علوم انسانی اسلامی یکی از دلایلی که در انتقادات خود ارائه می کنند، این است که ما مسلمانها در تولید علم دوره جدید سهیم بودیم؛ مبانی علم دوره جدید از اندیشه ها و آثار ابن رشد، ابن سینا و دیگر اندیشمندان مسلمان در رشته های مختلف حتی در علوم تجربی ابن هیثم، خوارزمی، ابوریحان و ... گرفته شده است. به صورت خلاصه اینکه چندان باور ندارند علوم انسانی غربی برای جامعه اسلامی ما تهدید محسوب می شود و مضراتی را برای ما به ارمغان آورده است. نظر شما در این مورد چیست، با توجه به اینکه شما چندین سال در خارج از کشور تحصیل کردید، تدریس کردید، حضور و فعالیت علمی داشتید و با علم جدید و اندیشمندان معاصر آشنا و حتی دوست هستید. به همین خاطر به نظرم بیشتر از دیگران با این فضا آشنا هستید. علوم انسانی غربی چه معایبی را برای جامعه «اسلامی» می تواند به بار بیاورد و تا حدودی ما دست به گریبان این مشکلات و معضلات هم هستیم؟
به نظرم علی رغم همه مصاحبه ها و مقاله هایی که تاکنون در این زمینه دیده ام و کارهایی که صورت گرفته و تحقیق هایی که انجام شده، هنوز خودِ صورت مسئله «علوم انسانی اسلامی»، به صورت درست و کامل فهم نشده است و جا دارد که در آغاز دربارۀ خودِ صورت مسئله قدری صحبت کنیم و آن را بکاویم.
اینکه علوم انسانی جدید هیچ مشکلی یا تهدیدی برای دینداری یا تفکر دینی ندارند سادهلوحی و سطحی انگاری است و سخن مستدل و قابل دفاعی نیست
این نکته که تمدن جدید غرب، وامدار مسلمین است واقعیتی است که بسیاری از محققان غربی امروز بدان اذعان دارند. ولی اینکه علوم انسانی جدید هیچ مشکلی یا تهدیدی برای دینداری یا تفکر دینی ندارند، سادهلوحی و سطحی انگاری است و سخن مستدل و قابل دفاعی نیست. البته پاسخ سؤال شما را در ادامه بیان می کنم اما لازم است قبل از آن به چند نکته به طور گذرا و شتابان اشاره کنم.
در فرمایشات مقام معظم رهبری که مرشد و سکاندار این نظام هستند، دیده ام که چند بار به تعبیر «تحول در علوم انسانی» اشاره فرموده اند. سخنرانی آیت الله آملی لاریجانی رئیس قوه قضائیه را که علاوه بر شأن اجرایی، عالم و متفکری صاحب نظر هم هستند در دانشگاه مازندران خواندهام. ایشان نیز بحث «تحول در علوم انسانی» و «بازنگری از منظر دین» را مطرح کرده بودند.
هنوز خودِ صورت مسئله «علوم انسانی اسلامی»، به صورت درست و کامل فهم نشده است
لذا فکر می کنم لازم نیست حتماً تعبیر اسلامی سازی علوم انسانی یا علوم انسانی اسلامی در این مورد به کار رود که حساسیت و مقاومت ایجاد کند. شاید بخشی از بدفهمی کارشناسان و اساتید از خودِ این تعبیر ناشی شود، ولی مقام معظم رهبری با هوشمندی و فطانتی که دارند، تعبیر «تحول در علوم انسانی» را هم به کار برده اند که کاملاً دقیق و رسا است و مقاومتی را هم بر نمی انگیزد و البته پیدا است که در یک کشور اسلامی و جامعۀ دینی، روح این تحول مثل همۀ تحولات دیگر باید اسلامی باشد یعنی در راستای باورها و ارزش های اسلامی.
اما این نه به معنای انحصارطلبی است و نه نفی تکثّر و تعدد آراء و دیدگاه ها و نه محکوم کردن دیگر اندیشه ها یا سرکوب و عدم آزادی بیان در جامعه. باید این سخن را درست فهمید. در هر جامعه ای تحولات فرهنگی، هنری و دانشگاهی به طور عادی و طبیعی منبعث از فرهنگ حاکم و غالب آن جامعه است و در کشور ما فرهنگ غالب و همگانی، فرهنگ اسلامی است و این یک واقعیت (fact) است.
ما در یک کشور، جامعه و نظام دینی زندگی می کنیم، مطمئناً اگر بخواهد تحولی در علوم انسانی یا هر چیز دیگری صورت گیرد باید مطابق با آرمانها و اندیشه های اسلامی باشد. این مسأله بدیهی است اما نباید طوری سخن بگوییم که بی جهت ایجاد مقاومت های ناخواسته کنیم
من هم در این گفتگو می خواهم در مورد این تعبیر صحبت کنم، البته معلوم است که تحول در علوم انسانی در کشور ما باید مسبوق و مستند به فرهنگ اسلامی و دینی ما باشد. ما در یک کشور، جامعه و نظام دینی زندگی می کنیم، مطمئناً اگر بخواهد تحولی در علوم انسانی یا هر چیز دیگری صورت گیرد باید مطابق با آرمانها و اندیشه های اسلامی باشد. این مسأله بدیهی است اما نباید طوری سخن بگوییم که بی جهت ایجاد مقاومت های ناخواسته کنیم.
افرادی که عناد دارند و غرض ورز هستند که حسابشان جداست اما برخی از دوستان و همفکران هستند که مسأله برایشان قابل هضم نیست که اسلامی کردن به چه معناست و منظور ما از این تعبیر و این کار چیست. بنابراین بدفهمی هایی برایشان ایجاد می شود. فکر می کنند که منظور ما این است که مثلاً دانشگاه ها تعطیل شود و یا مثلاً حوزه بیاید جای دانشگاه را بگیرد و یا دانشگاهی ها بروند حوزه تحصیل کنند و ... اینگونه برداشت های ناصواب و دور از واقع پیش می آید که البته ضعف اطلاع رسانی متولیان این برنامه هم هست. سمپاشی های دشمنانه هم در این زمینه بی تأثیر نبوده است ولی خود تعبیر هم به نوعی است که القای بدفهمی می کند.
اما در باب علوم انسانی که بیشتر تمایل دارم در این مورد تعبیر «تحول علوم انسانی» را به کار برم، شما به نکتۀ خوبی در سؤال اشاره کردید که اول باید ببینیم که علوم انسانی موجود چه اشکالی دارد؟ اصلاً آیا اشکال دارد یا ندارد؟ این علوم انسانی برای بعضی ها کعبه آمالی است، شیء مقدسی است که به قول عوام اصلاً نمی توان به او گفت که بالای چشمت ابروست. ورای هرگونه کاستی و اشکال و حتی فوق نقد است.
گویی نسبت به آن تعبد دارند! اگر کسی این گونه به علوم انسانی نگاه کند، جای هیچ بحث و انتقاد و تحولی نمی ماند، چون اصلاً معتقد است هیچ گونه کمبود و کاستی ای در میان نیست و همه چیز مطلوب و ایده آل و در حدّ نصاب است. از سوی دیگر، بعضی در علوم انسانی هیچ حُسنی نمی بینند و آن را مثل شیء نجسی تلقی می کنند و حتی نوعی مزاحم دست و پاگیر تلقی می کنند و هر آنچه غربی است و از آنجا آمده بد و نامطلوب و ناخواستنی و دورریختنی است.
هر دو این تلقی ها ناصواب و مردود و غیرقابل دفاع اند و ما امروز در جامعۀ خودمان هر دو جریان و هر دو تلقی را داریم که یکی از کارهای مهم و ضروری نقد علمی دقیق این برداشت ها و دیدگاه ها است. باید توجّه داشت در این بحث ما از منظر انقلاب اسلامی و آموزه های اسلامی به موضوع نظر می کنیم و سخن می گوییم. ما مسلمان هستیم و از دیدگاه انقلاب اسلامی داریم به موضوع نگاه می کنیم و در مورد لوازم و مقتضیات آن بحث و گفتگو می کنیم.
ما از دید نیازهای نظام اسلامی و فرهنگ اسلامی که در آن فرهنگ می اندیشیم و به آن باور داریم، به علوم انسانی مدرن نگاه می کنیم و در این نگاه در این علوم کاستیها بلکه زیان هایی را متوجه کشور و تفکر دینی و اسلامی می بینیم که باید عالمانه و صبورانه، به دور از هیجان و احساسات آن را بیان کنیم دیگران هم البته حق دارند نظراتشان را به دور از تعصبات بیجا و تابوهای سیاسی به نحو معقول و مستدل بیان کنند.
البته مایلم همینجا این نکته را نیز بگویم که ما به تحول در دین شناسی مان و نیز شیوه های تبلیغ دینی مان و تحول در ساختار آموزشی حوزه های علمیه نیازمندیم و اساساً باید در نحوۀ معرفی مان از دین هم تجدید نظرهایی بکنیم و فقط به تحول در علوم انسانی نیندیشیم و بسنده نکنیم در آن زمینه ها هم مشکلاتی داریم و نیاز به تحول در آموزه ها، روش ها، متون آموزشی و... داریم. از این واقعیت نباید غفلت کرد.
*آیا این کاستی ها برخاسته از خود علم است؟
حقیقت علم در بحث های فلسفی و عرفانی، عین استکشاف، ظهور و انکشاف است، عین نور و کشف آشکارگی است، به آدمی بصیرت می دهد و به آگاهی او می افزاید. در روایات ما هست که، «أَلْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللّه ُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشآءُ» علم مورد نظر این حدیث البته علم معنویت و دین و آخرت است، ولی ما قبول داریم هر چیزی که علم باشد نورانیت دارد و به آگاهی می افزاید و بصیرت می دهد و این امری ذومراتب و مشکک است و دارای درجات گوناگونی است.
علم جدید بر مقدمات و پیش فرضهایی مبتنی است، علاوه بر اینکه نتایج و پیامدهایی را دارد که اقتضاء ماهیت این علم و جزء ساختار این علم است، در علوم انسانی مدرن نوعی «جهان بینی» را به نام علم به ما تحمیل می کنند
اما سخن این است که در روزگار ما بعضی چیزهای دیگر با علم جدید آمیخته شده است. به خصوص در علوم انسانی مدرن نوعی «جهان بینی» را به نام علم به ما تحمیل می کنند. اگر هرمنوتیکی بخواهیم نگاه کنیم علم جدید بر مقدمات و پیش فرضهایی مبتنی است، علاوه بر اینکه نتایج و پیامدهایی را دارد که اقتضاء ماهیت این علم و جزء ساختار این علم است.
یعنی ساختار این علم، اقتضای این ماهیت را دارد و این پیش فرض ها و مبادی و باورهای نهفته و آشکار در علم جدید در مواردی با ارزشها، هنجارها، باورهای اسلامی و دینی ما ناسازگار است. پس ما از این سکو پرش می کنیم. سکوی پرتاب و پرش ما اینجاست.
ما از نگاه انقلاب اسلامی و فرهنگ اسلامی به مسأله نگاه می کنیم هم نگاه فلسفی و هم البته نگاه اخلاقی و معنوی داریم و با این دو نگاه در این علوم، کاستی ها و کمبودها و زیانها و پیامدهایی میبینیم که ما را به تأمل جدّی وا می دارد. مسئله را نباید سیاسی کرد باید معرفتی دید و به فهم درست مشکل توجّه داشت.
علاوه بر اینها خاستگاه علوم انسانی مدرن، «جنبش روشنگری» (Aufklarung/The Enlightenment ) است، یعنی خاستگاه تمام این علوم انسانی و اجتماعی جدید به قرن هفده و هجده در غرب به نام «عصر روشنگری» برمیگردد، که مقطعی حساس و سرنوشت ساز در سیر تاریخ تحول جوامع غربی بوده است. در آن عصر روشنفکران اروپایی به حق، در مقابل کشیشان بی سواد و اشرافیت زده و تجمل پرست و روشنفکرستیز و علم ستیز ایستادند.
آنها از دادگاه تفتیش عقاید و سخت گیریهای بی جهت ارباب دین و کلیسا سر خورده شده بودند، کسانی مثل دیدرو، منتسکیو، ژان ژاک روسو، دالامبر، ولتر که مشهور به «اصحاب دائرةالمعارف» یا «فیلسوفان» هستند در مقابل دین ورشکسته، زندگی ستیز، خردستیز، روشنفکرستیز و علم ستیزی مثل مسیحیت ورشکستۀ قرون وسطا ایستادند، چون به جان آمده بودند از مضایقی که روحانیان نادان و دنیاپرست و مقام طلب برای روشنفکران به وجود می آوردند و مزاحم علم و تحقیقات آنها می شدند.
مسئله تحول علوم انسانی را نباید سیاسی کرد، باید معرفتی دید و به فهم درست مشکل توجّه داشت
متأسفانه امروز در کشور ما برخی از روشنفکران وطنی میخواهند این ژستها را در مقابل دینی بگیرند که سرشار از عقلانیت، علم پروری، فرهنگ آفرینی و ... ؛ و دینی است که در بستر خود در طول تاریخ یکی از بزرگترین و باشکوهترین تمدنها را ایجاد کرده است. مسلماً این اعتقاد و اقدام از بن خطاست! رویارویی روشنفکران غرب در مقابل مسیحیت تحریف شده درست بود، اما ایستادن روشنفکران وطنی در مقابل دین اسلام سراپا اشتباه است.
دین مرده ای دست مردم زنده و با پشت کاری افتاد، پیشرفت کردند و تمدنی آفریدند اما دین زنده ای دست یک عده مسلمان بی حال و تنبل افتاد و نتیجه این شد که ما عقب ماندیم
سید جمال الدین اسدآبادی جمله ای دارد که بسیار زیباست، ایشان می گوید: دین مرده ای دست مردم زنده و با پشت کاری افتاد، پیشرفت کردند و تمدنی آفریدند اما دین زنده ای دست یک عده مسلمان بی حال و تنبل افتاد و نتیجه این شد که ما عقب ماندیم و به این روز افتادیم. او می گوید علت عقب ماندگی ما دین نیست، علت پیشرفت آنها هم کنار زدن دین نیست! تلاش و انضباط و وجدان کار و تحقیق و سخت کوشی علت توسعه یافتگی غرب است و علت عقب ماندگی ما خواب آلودگی، تخدیر، غفلت و تفرقه و استعمارزدگی است. سید جمال حرف بلندی میزند که در مورد بحث ما هم کارساز است.
البته ممکن است بعضی موضع گیری های سیاسی، اجتماعی و معرفتی در جامعه و فرهنگی درست نباشد و ما آن را نفی نمی کنیم، حتی اگر بدانیم در مسیحیت قرون وسطا چه گذشت، بیش از ۱۰ هزار دانشمند را سوزاندند یا زنده دفن کردند یا در دریا ریختند. این موضوع در تاریخ تمدن نوشتۀ ویل دورانت و دیگر کتاب های تاریخ تمدن و تاریخ غرب و اروپا و حتی کتاب های تاریخ قرون وسطا آمده است.
ما امروز به روشنفکران دوران «جنبش روشنگری» حق می دهیم که بگویند ما چنین دینی را نمیخواهیم؛ دینی که عقل ستیز و آزادی کُش و ضد ترقی و استقلال است و مثلاً آموزه هایش قابل دفاع عقلانی نیست و با بعضی خرافات آمیخته یا تثلیثِ مورد ادعایش مشکل دارد و قابل فهم و اثبات نیست. البته در پرانتز بگویم در الهیات مسیحی معاصر هفت ـ هشت راه حل برای توجیه آن ارائه کرده اند که هیچ کدام اقناع کننده نیست.
دینی که مبتنی بر تنزیه و تعالی خداوند و توحید ناب و صرف است و عرفان لطیف و دل انگیزی دارد که با حکمت و استدلال آمیخته است با مسیحیت ورشکسته و اشرافیت زده و ضدعلم قرون وسطا قابل مقایسه نیست و نمی توان بر هر دو حکم واحدی راند
اما دینی که مبتنی بر تنزیه و تعالی خداوند و توحید ناب و صرف است و عرفان لطیف و دل انگیزی دارد که با حکمت و استدلال آمیخته است با مسیحیت ورشکسته و اشرافیت زده و ضدعلم قرون وسطا قابل مقایسه نیست و نمی توان بر هر دو حکم واحدی راند. به خصوص در تشیع که مذهبی است که ائمۀ (ع) آن همگی منادی و مشوّق علم و فرزانگی بوده اند. چند هزار شاگرد در دانشگاه امام صادق(ع) تربیت شدند.
مناظرات و خطبه های امام رضا(ع) هنوز در کتابهای روایی و تفسیری و رجالی ما متجلی و طنین انداز است. مناجات های عارفانۀ امیرالمؤمنین(ع) خطبه های عمیق و معرفت زای حضرت در نهج البلاغه را هم که سرشار از عقلانیت و حکمت و معرفت اند نباید فراموش کنیم. مناظرات علمی امامان شیعه (ع)، شاگردپروری و معرفت آموزی آنها سرمشق جاوید بشریت است و غرورانگیز و افتخار آمیز است.
این دین اصلاً دین علم، عقلانیت و معرفت است. نمی توان همان ژستهایی را که روشنفکران غرب در مقابل دین آن ورشکسته گرفتند در مقابل دین اسلام گرفت و ادای آنها را درآورد. این در متن تعالیمِ اسلام است که تشویق به علم آموزی و معرفت اندوزی در همۀ عمر کرده است. «اُطلُبوا العِلمَ ولَو بِالصِّینِ»، اینکه گفته شده «افضل العبادة، التفکر: تفکر برترین عبادت است» در هیچ دین و فرهنگی چنین سفارشهایی وجود ندارد که برترین عبادت را تفکر بداند.
بنده معلم ادیان هستم، همه ادیان را تدریس کرده ام و می کنم، بدون تعصب عرض می کنم این مقدار عقلانیت و فرهنگ پروری که در دین اسلام به خصوص در قرائت شیعی آن و سیرۀ عملی امامان ما (ع) وجود دارد و در مذهب شیعه و سیرۀ عملی اهل بیت(ع) هست در هیچ یک از ادیان جهان پیدا نمی کنید.
لذا دوستداری علم و خرد و دانایی و اندیشه ورزی در متن این دین هست، اما خاستگاه علوم انسانی در جوامع غربی و در «عصر روشنگری» بوده است که خاستگاهی کاملاً الحادی و دین ستیزانه بوده است و طبیعی است که این علوم صبغۀ آن خاستگاه را داشته باشند. اینها خاستگاه الحادی داشتند یعنی از زمانی که علوم انسانی مدرن پیدا شد در خاستگاه و بستر الحادی شکل گرفته است و بدون شک از آن فضا تأثیر پذیرفته اند و البته این هرگز بدان معنا نیست که ما به علوم انسانی نیازی نداریم یا این علوم هیچ حُسن و کمال و مزیتی ندارند، سخن در لزوم تحول، تصحیح، تعدیل و تکمیل اینها است نه حذف و الغاء.
*به بحث معایب علوم انسانی مدرن برگردیم، در این مورد صحبت می کردید!
هم ساختار و محتوا یعنی برخی تئوری ها و دیدگاه ها وهم متدلوژی و هم پاره ای پیش فرضهای موجود و نیز جهان بینی حاکم بر این علوم، نیز نحوۀ آموزش آنها، مدرسان عمدۀ آنها، متون مورد استفاده همۀ این ابعاد دارای اشکال ها و معایبی هستند که اکنون مجال تشریح تفصیلی آنها نیست و تنها به بعضی از معایب اشاراتی می کنم. ما خاستگاه و نحوۀ تدوین علوم انسانی جدید در مغرب زمین را مورد سؤال قرار میدهیم.
پاره ای تئوری های ورشکسته، تئوریهای غیرمنطقی، فاقد استدلال کافی، فاقد نیروی اقناع کنندگی در این علوم هنوز هست، آمارهای کهنه، تحقیقات کهنه و تاریخ گذشته که از بس کهنه شده که دیگر حتی در خودِ غرب آنها را تدریس نمی کنند، در جامعه شناسی، روان شناسی و اقتصاد، هنر، مدیریت و ... اما ما اینجا داریم هنوز آنها را به دانشجویان تدریس می کنیم
پاره ای تئوری های ورشکسته، تئوریهای غیرمنطقی، فاقد استدلال کافی، فاقد نیروی اقناع کنندگی در این علوم هنوز هست، آمارهای کهنه، تحقیقات کهنه و تاریخ گذشته که از بس کهنه شده که دیگر حتی در خودِ غرب آنها را تدریس نمی کنند، در جامعه شناسی، روان شناسی و اقتصاد، هنر، مدیریت و ... اما ما اینجا داریم هنوز آنها را به دانشجویان تدریس می کنیم یا اینکه مثلاً بعضی تئوری ها در خاستگاه خودش ردّ شده است یا حداقل، محققان بعدی ده ها نقد بر آن وارد کرده اند مانند تئوری دورکیم، تئوری فروید، مانند تئوری تالکوت پارسونز، راسل، و فلسفه های گوناگون.
ولی شما می بینید هیچ کدام از نقدهای جدیدِ خودِ غربیان در این موارد تدریس نمی شود و در کتاب های درسی ذکری از آنها نمی شود و جریان یکسویۀ جهت دارِ انتقالِ بعضی اطلاعات خاص به دانشجویان ادامه دارد و همچنان پاره ای اطلاعات و تئوری ها هم در کتاب های درسی و هم در شیوۀ تدریس خیلی از استادان کتمان میشوند و به دانشجو کمترین اطلاعی در مورد آن دیدگاه ها ارائه نمی شود البته مثل همه جا استثنائات اندکی هم وجود دارند که استثناء هستند. مطالب نادرست، اطلاعات غلط، غیرروزآمد و کهنه، فاقد استدلال و خطاآلود و نیز تعارض با مبانی دینداری، اخلاق و معنویت در این علوم کم نیست.
مطالب سست و غیر قابل دفاع، ایدئولوژیک که با عرف و اخلاق جامعه تناسبی ندارد و مهم تر از همه نادرست و غیرعلمی است و مردود و مخدوش است یعنی به لحاظ علمی ردّ شده است اینها از معایب مهم این علوم است. مسئله را نباید سیاسی دید باید به شیوۀ معرفتی با موضوع تحول این علوم مواجه شد. نه بحث منحرف ساختن اذهان جامعه مطرح است و نه مسئلۀ کنار نهادن دگراندیشان و نه سوپاپ رژیم. حداقل برای امثال بنده هیچ یک از این امور کمترین دخلی در طرح این بحث ندارند و فقط نگاه علمی و آکادمیک محض و مقایسه ها و اطلاعات علمی جدید مرا به این دیدگاه رسانده است که یک تحول اساسی و تصحیح در این علوم به شدت لازم است.
خلاصه در جامعۀ ما روشنفکر یا استاد و متفکر محدوداندیش، غفلت زده و کم سواد ما (نمیخواهم به کسی توهین کنم، اما اینها مناسبترین واژه هایی است که انتخاب می کنم) هنوز با افتخار و سربلندی و نوعی تفاخر دارد این تئوری ها را تدریس می کند و خبر ندارد این تئوریها در مغرب زمین و جایی که به وجود آمده چه سرنوشتی پیدا کرده و به چه فلاکتی دچار شده و چه نقدهایی بر آن وارد شده و تار و پودش را از هم گسسته اند.
لذا این دو اشکالی که من عرض کردم بر علوم انسانی مدرن وارد است. بر همۀ آنها وارد است، حتی به طورمصداقی می توانم بگویم بر کدام تئوری در کدام رشته. در مدیریت، در جامعه شناسی، فرهنگ شناسی، هنر، فلسفه، اقتصاد نیز اینگونه است. باید این واقعیت ها را با شجاعت و عالمانه و به دور از جنجال و هیاهو تحلیل کرد و به فکر چاره و راه درمان بود.
اشکال سوم آمیختگی این علوم با نوعی ایدئولوژی و پاره ای تعصبات ایدئولوژیک و حتی نژادی و قومی است. مثلاً آن چیزی که در اصطلاح «داروینیسم اجتماعی» گفته می شود که بعضی تئوری های علوم اجتماعی جدید کاملاً نژادپرستی و قومیت گرایی در آن هست و به اصطلاح جهت دار و ایدئولوژیک اند و بی طرفی و عینیت (objectivity) در آنها جایی ندارند
اشکال سوم آمیختگی این علوم با نوعی ایدئولوژی و پاره ای تعصبات ایدئولوژیک و حتی نژادی و قومی است. مثلاً آن چیزی که در اصطلاح «داروینیسم اجتماعی» گفته می شود که بعضی تئوری های علوم اجتماعی جدید، کاملاً نژادپرستی و قومیت گرایی در آن هست و به اصطلاح جهت دار و ایدئولوژیک اند و بی طرفی و عینیت (objectivity) در آنها جایی ندارند.
برای دفع توهم عرض می کنم که کسی نپندارد بنده با غرب آشنا نیستم یا تحصیلات کافی نداشته ام یا با زبان های خارجی آشنایی ندارم و روی اغراض سیاسی یا مثلاً عقده مندی و بی خبری این سخن ها را میگویم. من از ۱۷ سالگی با هزینه پدرم در آمریکا تحصیل کردم. جاذبه های غرب را دیده ام و در معتبرترین دانشگاه های غربی تحصیل کرده ام و پرفسورهای غربی را هم دیده ام و در اروپا هم زندگی کرده ام و درس داده ام، در دانشگاه های آلمان، در دانشگاه ساپینزای ایتالیا تدریس کرده ام و در دانشگاه بیرمنگهام انگلیس درس داده ام و با بسیاری از پرفسورها و فلاسفه امروزی دوست هستم.
در آلمان که بودم روزانه با دو یا سه پروفسور آلمانی دیدار و بحث داشتم. در غرب زیسته ام و از کسانی نیستم که تا دُبی و استانبول هم نرفته اند و دربارۀ غرب داوری می کنند! ناآشنا، نادیده و خودباخته نیستم و تحصیلات حوزوی ام را هم از روی علاقه انجام داده ام و ۱۴ سال درس حوزه خوانده ام و تا مرحلۀ اجتهاد درس خوانده ام. بسیاری از مسئولان کشور، فرماندهان سپاه، نمایندگان مجلس و وزرا دانشجویان من بوده اند و در حال حاضر هم غیر از دانشجویان دانشگاه های کشور، در دانشگاه دفاع ملی برای فرماندهان ارشد نیروهای نظامی ارتش، سپاه و نیروی انتظامی و برخی روحانیان صاحب منصب تدریس دارم. این ها را می گویم تا کسانی که مصاحبۀ مرا می خوانند خیالشان راحت باشد که غرب را دیده ام و بر بیش از ۴ زبان مسلط هستم و از طرف دیگر تحصیلات حوزوی دارم.
برعکس بسیاری از اندیشمندان دانشگاهی که حتی آشناییِ اولیه هم با علوم حوزوی ندارند و سنّت و اسلام را نمی شناسند و طبیعی است که زمانی که نام اسلام بیاید می هراسند و از اسلام تنها دزدی و اختلاس چند مدیر یا عملکرد غلط و متناقض چند مدیر اجرایی را در ذهن دارند، و به همه چیز بدبینانه نظر می کنند. به هر تقدیر، برخی از کاستی ها و پیامدهای زیان بار علوم انسانی مدرن اینهاست.
نحوۀ آموزش، مدرسان و نیز متون درسیِ این رشته ها سرشار از خطا و کاستی است. در عین حال که ما به اصل این علوم کاملاً نیاز داریم و مسئلۀ تحول اصلاً به معنای حذف یا تعطیل این رشته ها نیست، برعکس، باید به نحوی مناسب با نیازهای جامعۀ مان آنها را متحول یا بومی سازی کنیم که در این زمینه هم یعنی بومی سازی علوم تلقی های نادرست در جامعۀ ما وجود دارد و خودِ این تعبیر هم نیاز به تبیین و تشریح دقیق دارد که اینجا جایش نیست.
مسئلۀ تحول علوم انسانی اصلاً به معنای حذف یا تعطیل این رشته ها نیست
یکی دیگر از کاستی ها و پیامدهای زیان بار علوم انسانی مدرن «محدودیت های روش شناختی» و متدولوژیک آنها است. در حال حاضر علوم انسانی، تجربی (Empirical) شده است. ما امروز در جهان «علوم انسانی تجربی» هم داریم برخلاف روش های گذشته که به طور عمده انتزاعی بودند. خود این «تجربی شدن» البته برخی محدودیت ها را بر این علوم تحمیل می کند و در میان فیلسوفان علم و معرفت شناسان، منتقدان و مخالفانی هم دارد. در گذشته فلسفۀ پوزیتیویسم بر علوم حاکم بود. پوزیتیویسم کلاسیک اگوست کنت.
ما معتقدیم کمبود و محدودیت در علوم انسانی ضربه ای محکم به بشریت می زند و اینها نوعی بازگشت داشته اند به پوزیتیویسم یعنی این اعتقاد که «تنها دانش معتبر و معرفت معتبر، تجربه است و تنها معرفت مقبول و مطلوب، معرفت تجربی است.» ادیان وحیانی البته این دیدگاهِ انحصارطلبانه و محدودنگرانه را قبول ندارند و معتقدند ابعادی و ساحتهایی فراتر از ماده هستند و معرفت بشر ابعادی فراتر از معرفت تجربی و حسی دارد و بر معرفت تجربی و حسی نیز ده ها اشکال وارد می شود. که در اپیستمولوژی جدید و نیز رشتۀ فلسفۀ علم مطرح شده اند.
غلبۀ نگرش پوزیتیویستی بر علوم جدید از آفات مهمی است که نیاز به یک تحول بنیادین دارد و این زیانباری و تهدیدزایی این نگرش برای تفکر دینی انکارپذیر نیست
این مواردی که عرض شد بعضی از اشکالات مهم علوم انسانی مدرن است. غلبۀ نگرش پوزیتیویستی بر علوم جدید از آفات مهمی است که نیاز به یک تحول بنیادین دارد و زیانباری و تهدیدزایی این نگرش برای تفکر دینی انکارپذیر نیست.
پدیدۀ سیانتیسم نیز محصول چنین نگرشی است. این نگرش از زمان اگوست کنت، دین را در ردیف جادو و خرافات می داند و هیچ ارزش و اعتبار و حجیّتی برای معرفت دینی و گزاره های دینی قائل نیست. متأسفانه هنوز هم علوم در سیطرۀ این نگرش انحصارطلبانه و خطرناک و غیرعلمی اسیراند و این یکی از مشکلات جدی علوم جدید است.
آری، متأسفانه هنوز هم فلسفۀ پوزیتیویسم (کلاسیک، نوین، نئوپوزیتیویسم) جهان بینی حاکم بر علوم و از آن جمله علوم انسانی مدرن و علوم اجتماعی جدید است.
ما فکر می کنیم که ادیان می توانند در تدوین، غنابخشی و تصحیح علوم انسانی مدرن سهم مؤثری داشته باشند و تحولی در این علوم ایجاد کنند و این بسیار شعار خوبی است، اما در حال حاضر عده و عُدۀ کافی برای این حرکت در جامعه نداریم و بسیاری از دانشگاهیان ما هم در مقابل این بحث مقاومت می کنند. اطلاع رسانیِ روزآمد و کارآمد و جذاب هم در این زمینه وجود ندارد یا بسیار اندک است. بحث هم سیاسی شده و به اصطلاح تا حدودی سوخته است به طوری که بعضی اندیشمندان بزرگ ترجیح می دهند اصلاً وارد این جریان نشوند و از اظهارنظر امتناع می کنند.
یکی دیگر از کاستی ها و پیامدهای زیان بار علوم انسانی مدرن «محدودیت های روش شناختی» و متدولوژیک آنها است
به علاوه ما امروز با یک جریان روشنفکری لائیکِ گسترده مواجه هستیم که دغدغۀ این مسایل را ندارد و به قول جوان ها بی خیال این حرف ها است و از آن طرف هنوز نیروهای کارآمد و توانمندی در دانشگاهها و حوزه هایمان تربیت نشده است. بله نیروهایی داریم که فرزندان امام(ره) و انقلاب هستند ولی هنوز تجربه کافی ندارند و استادهای آیندۀ ما هستند و در شرف تکوین هستند و هنوز باید بخوانند و تجربه بیاموزند. نزدیک نیم قرن طول می کشد که استاد کاملی تربیت شود. استاد با استانداردهای جهانی و جامع، نه مدرس ۲ واحد درس عمومیِ بدون پشتوانۀ تحقیقی و کار علمی ثمربخش.
ما امروز فراتر از اسلامی سازی علوم نیاز فوری تر و با اهمیت تری داریم که نقد کارشناسانه و متخصصانه علوم انسانی است. باید در کنار هر تئوری و هر بحثی نشان دهیم که در خود غرب اینها چه پایگاه و وضعیتی دارند، مقبول اند یا کهنه شده اند و همچنین باید نقدهای خود غربی ها به این علوم را بیان کنیم، ترجمه کنیم و نشر دهیم و وارد جریان تدریس و آموزش و متون درسی کنیم. این کار بسیار ضروری و فوریتی شدید دارد و مقدم بر تأسیس علوم انسانی اسلامی هم هست، یعنی باید ابتدا از این نقطه آغاز کرد.
*منظور شما مشخصاً از ایجاد تحول در علوم انسانی چیست؟
این علوم در دو بُعد هم معرفت شناسی و گزاره های این علوم و هم از حیث روش شناسی باید تصحیح شوند. بُعد پیامدها هم بسیار مهم است یعنی تأثیری که این دیدگاه ها و تئوری ها و اطلاعات بر جامعه میگذارند ساختار برخی از این علوم اخلاق ستیز و معنویت ستیز است و جامعه را از اخلاق و معنویت دور می کند؛ در این زمینه باید آسیب شناسیِ جدّیِ علمی صورت پذیرد این موضوع دیگر در خودِ ساختار علوم نیست بلکه مربوط به پیامدهای آن است که ما را به کجا می برد.
علوم انسانی در دو بُعد هم معرفت شناسی و روش شناسی باید تصحیح شوند
چه نوع اخلاق، رفتار، سبک زندگی، جهان بینی و فضای فکری، روابط، ارزش ها و هنجارها را در جامعه پدید می آورد و مروّج چه باورها و ارزش هایی است. این نگرانی و دغدغه ای کاملاً به جا و قابل فهم است و نباید از کنار آن گذشت.
*مراحل ایجاد تحول در علوم انسانی باید چگونه باشد؟
برای نقد علوم انسانی فعلاً به خاطر مقاومت ها و روحیۀ خودباختگی غالب بر محیط های علمی می توانیم بیشتر از نقدهای خود غربی ها استفاده کنیم که دیگر مقاومتی وجود نداشته باشد
ما باید ایجاد تحول در علوم انسانی را به صورت تدریجی ببینیم نه دفعی. یک فرایند تدریجی که نیاز به صبر و شکیبایی دارد و نباید شتابزده و نسنجیده وارد آن شد فاز اول باید «نقد علوم انسانی موجود» باشد و برای این نقد هم فعلاً به خاطر مقاومت ها و روحیۀ خودباختگی غالب بر محیط های علمی می توانیم بیشتر از نقدهای خود غربی ها استفاده کنیم که دیگر مقاومتی وجود نداشته باشد.
در مراحل بعدی میتوانیم بیشتر از حرف های خودمان استفاده کنیم یعنی هر چه در این فاز پیشتر می رویم می توانیم کمتر از نقدهای غربی استفاده کنیم و بیشتر حرفهای خودمان را بزنیم. از اول هم نه این که حرفهای خودمان را نزنیم باید آرمانها و باورهای خودمان را به شکل علمی و جذاب و قابل قبول بیان کنیم.
متأسفانه الآن ما در هر دو زمینه ضعف و کاستی داریم و داشته ایم و البته فعلاً نیروی علمی کارآمد، مؤمن و دلسوز کافی هم نداریم و بنده فعلاً جایی را سراغ ندارم که به فکر تربیت نیرو برای این کار باشد. اینجا و آنجا تک ستارههایی وجود دارند که به فکر این موضوع باشند و یا خودشان از روی احساس مسئولیت و از سرِ تعهد و آگاهی و ایمان در این زمینه کار کنند ولی به شکل نهادینه شده و فراگیر که متولی رسمی خاصی داشته باشد که به شکل مطلوب در این مورد فعال شده و برنامه ریزی کند چنین چیزی فعلاً در میان نیست. الان اراده ها دراین زمینه شخصی و فردی است. البته دیده ام گاهی کنفرانسی، یا مصاحبه ای هم انجام می شود. اینها اصلاً کافی نیست.
*خودباختگی در بین اندیشمندان ما بسیار زیاد است و همین امر باعث می شود که جوانها جذب پیشرفت های علمی و تکنولوژیک غرب شوند و علوم انسانی غربی را بیشتر بپسندند برای این که بتوانیم علاقه جامعه به علوم انسانی اسلامی را بیشتر کنیم چه اقداماتی می توانیم انجام دهیم؟
البته دستاوردهای علمی و تمدنی جوامع و کشورهای غربی و رشد تکنولوژیکِ حیرت انگیز آنها قابل انکار نیست. ما نیز گام های خوبی در بعضی حوزه های علمی جدید برداشته ایم که کافی نیست.
این نکته را نیز به صراحت بگویم که ایجاد تحول در علوم انسانی نیاز به دانشمندان جامع، ژرف اندیش، صبور و با شهامت و پخته ای دارد که عمری را به تحقیق و اندیشه ورزی اشتغال داشته اند و شرایط بسیار سختی دارد، زبان دانی، سواد کافی، تجربۀ کافی، تسلط به حوزۀ مورد نظر، آشنایی با جریان های فکری و فرهنگی جهان و... ده ها شرط دیگر کار هر بچّه مکتبی ابجدخوان و دانشجوی مبتدی یا طلبۀ جوان مقدمات خوان یا نوپایانِ عرصۀ فرهنگ نیست و ما اکنون در این زمینه نیروی کافی آماده نداریم. به خصوص کسانی که در پیِ تحول علوم انسانی جدید هستند باید به رشته هایی مثل تاریخ علم، فلسفۀ علم، جامعه شناسی علم و نیز اپیستمولوژی، تسلط کامل داشته باشند.
ما امروز فراتر از اسلامی سازی علوم نیاز فوری تر و با اهمیت تری داریم که نقد کارشناسانه و متخصصانه علوم انسانی است. باید در کنار هر تئوری و هر بحثی نشان دهیم که در خود غرب اینها چه پایگاه و وضعیتی دارند، مقبول اند یا کهنه شده اند و همچنین باید نقدهای خود غربی ها به این علوم را بیان کنیم
خودباختگی و تقلید از غربیان نیز دلایل و عوامل و ریشه های خاصی دارد و شرایط موجود جامعۀ ما و مشکلاتی که خودمان داریم در پیدایش این وضعیت تأثیر به سزایی دارد.
دیدگاه های مترقی رهبری در مورد علم برای یک مملکت افتخار است. در هر کشوری اگر رهبرش شعارهای علمی بدهد او را در اوج علم و فرهیختگی می نشانند اما در اینجا این شعارها را مقام معظم رهبری می دهند و بعد که به سطح اجرایی می رسد از خاصیت می افتد، کم رنگ می شود و فاقد کارآیی شده یا تبدیل به چیز دیگری می شود که اصلاً خلاف خواسته و مقصود ایشان است. به قول شاعر: این سالکان نگر که چه با پیر می کنند!
در شرایط فعلی کشور ما شرایط اجرای برخی از شعارهای بسیار خوب و علمی رهبری را نداریم و مشکل ما این است که ما همان حداقل هایی هم که از دستمان برمی آید در زمینه اجرایی انجام نمی دهیم و بعد هم در موارد زیادی اصلاً بودجه های این برنامه ها هرز می رود و حیف و میل می شود.
از سویی با کمبود و ضعف در بدنۀ اجرایی برای این شعارها مواجه هستیم و از سوی دیگر هم بسیاری از روشنفکران ما به دلایل و انگیزه های مختلف در برابر تحلیل های اسلامی مقاومت نشان می دهند و دوستان هم یا آمادگی علمی و تجربۀ کافی ندارند و یا بی تدبیر عمل می کنند و یا اصلاً کاهلی دارند و کار نمی کنند. این است که من برخی از مواقع احساس می کنم رهبر معظم انقلاب اسلام در این مورد واقعاً تنها هستند.
همچنین خیلی از علمای توانمند و با تجربۀ ما ترور شدند و دست استکبار آنها را از ما گرفت و جامعه را محروم ساخت. بسیاری از روحانیون دانشگاه دیده ما مانند شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید مفتح و شهید باهنر از میان ما رفتند و ما هم مثل این اساتید را هنوز نتوانسته ایم تربیت کنیم. من معتقدم امروز نسل جوان از یک جهت بی پناه است و پناه فکری و الگو ندارد و نمی داند فکر اسلامی را باید از چه کسی فرابگیرد.
متفکران قوی و زمان شناس، صبور و خوش فکر و خوش بیان و چندفرهنگی وجود ندارند و یا چنان سرگرم اشتغالات اجرایی و ... شده اند که حتی امکان ملاقات آنها برای نسل جوان نیست چه برسد به وقت گذاشتن برای شنیدن پرسش های آنها و دیالوگ با آنها! خیلی از روحانیان، بدون ضرورت- موارد ضروری را کار ندارم- رو به کارهای اجرایی آورده اند و تبدیل به کارمندان دولتی شده اند! چه انتظار کار فرهنگیِ روزآمد و تأثیرگذار می توان از این آقایان داشت؟!
این گونه است که جوان با این مشکل و مشکلاتی چون اشتغال، ازدواج و ناامنی نسبت به آینده مواجه است و همچنین بمباران تبلیغات غرب هم بر روی او اثرگذار است. همه فاکتورها را باید ببینیم و واقع بین باشیم و لذا مقام معظم رهبری به درستی همواره دغدغۀ فرهنگ دارند و به مسئولان تذکر می دهند اما در بدنه اجراییِ اکثر مسئولان ذیربط دیده های این دیده بانِ هوشیار و چاووش بیدار را نمی بینند و این فاجعه است.