فرهنگ امروز/ مهناز نگهی: جامعه ایرانی در گذر تاریخ دیرینه این سرزمین همواره از یک نظام استوار خویشاوندی برخوردار بوده و پیوندهای گسترده خانوادگی بر آن حکمفرما بوده است. خانواده در ایران نقشی تاثیرگذار در سرنوشت افراد و جامعه برعهده داشت و کانون رشد و بالیدن فرزندان به شمار میآمد. فرزندان متاثر از جایگاه خانوادگی، به فرصتهای اقتصادی و جایگاه متناسب اجتماعی دست مییافتند. ایرانیان از همینرو به خانواده، حفظ انسجام و پایداری آن اهمیت فراوان میدادند. پارهای از مثلهای رایج در ایران نیز به گونهای یادآور همین پیوندهای استوار خانوادگی برشمرده میشوند؛ ضربالمثلهایی چون «فامیل اگر گوشت فامیلاش را بخورد، استخوانهایش را دور نمیاندازد»، همین مساله را بیانگرند. ادوارد پولاک، پزشک اتریشی دربار ناصرالدین شاه قاجار در کتاب «سفرنامه پولاک؛ ایران و ایرانیان» درباره خانوادهدوستی ایرانیان چنین روایت کرده است «سخت به خانواده، به تیره و طایفه خود میچسبد و هیچ بخت و شوربختی، هیچ فراز و نشیبی وی را از وابستگی به خانواده جدا نمیکند». ساختار خانواده در سرزمین ایران در هزاران سال شکل گرفته، در دورههای گوناگون تداوم یافته است. این نهاد استوار و تاثیرگذار با وجود پارهای دگرگونیها در هزارهها و سدههای پیاپی اما تا روزگار معاصر به ویژه در میانههای دوره پهلوی تغییرها و دگرگونیهایی گسترده و بنیادین از سر گذراند. آنگونه که گواهیهای تاریخی بیانگرند پارهای دگرگونیها در این روزگار موجب شد ساختار خانواده با دگرگونیهایی بیسابقه در تاریخ هزاران ساله خود روبهرو شود؛ دگرگونیهایی که این نهاد متمرکز و پیچیده در دورههای پیشتر نیازمند آن بود. نقش پدر به عنوان سرپرست و ستون خانواده، اطاعت فرزند از پدر و مادر و به پیروی از آن کوچکتر از بزرگتر، همبستگی خانوادگی و زندگی اعضای خانواده در کنار یکدیگر، پارهای ویژگیهای خانوادههای ایرانی به شمار میآیند. پولاک در سفرنامهاش درباره اهمیت همبستگی، نیز حتی تعصبهای خانوادگی در میان ایرانیان چنین روایت کرده است «ایرانی تا آن اندازه در خانواده ریشه دارد که هر کاری از دستش برآید برای آن میکند، کارش با خانواده بالا میگیرد و با آن سقوط میکند و کاملا در احساس افتخار و سرافکندگی هر یک از افراد فامیل خود شریک است، درست مانند اینکه ماجرا بر خود وی رفته باشد. پس از خویش و قوم «طایفه» و پس از آن «ولایت» برایش اهمیت دارد و سرافرازانه میگوید که «خویش و قوم و طایفه» دارم».
خانوادهای گسترده، در حکم یک ایل
خانواده ایرانی در سدههای گذشته آنگونه که گواهیهای تاریخی بیانگرند، دستکم تا دوره قاجار، ساختاری گسترده داشته، در آن افزون بر پدر و مادر و فرزندان، پدربزرگ و مادربزرگ و دیگر اعضای خانواده در یک عمارت یا خانه مشترک زندگی میکردهاند. خانه توانگران از آنجا که زنان از مردان جدا بودند، دو بخش اصلی را دربرمیگرفت؛ اندرونی برای زنان و مردانی که «محرم» بودند و بیرونی (خارجی) برای دیگر مردان. این بخشبندیها در میان دیگر طبقهها و قشرهای جامعه نیز هرچند به گونههایی دیگر وجود داشت، چنانچه در خانه افراد کمبضاعت و تنگدست، این جداسازی به وسیله پرده یا پارچه صورت میگرفت. خدمتکاران، خویشاوندان دور، رعیتها و مهمانان، در خانواده اعیان و ثروتمندان افزون بر اعضای نزدیک فامیل نیز حضور داشتند. ستاره فرمانفرماییان، دختر عبدالحسین فرمانفرما شاهزاده قاجاری در کتاب خاطرات خود «دختری از ایران» در توصیف خانواده خود چنین آورده است «در مجموعه مسکونی ما، خانواده فقط شامل پدر و مادر و خواهران و برادران و خویشان نزدیک نبود، بلکه تمام کسانی را دربرمیگرفت که درون این دیوارها زندگی میکردند: ننهها، لَلهها، نگهبانها، آشپزها، مباشرین، منشیها، باربرها و ... خلاصه تمام کسانی که تحت تکفل پدرم بودند. ما و آنها همگی وابسته به پدرم بودیم و زیر سایه او تغذیه، حمایت و مراقبت میشدیم». وی جایی دیگر در همینباره چنین روایت میکند «پدرم علاوه بر نگهداری همسران و فرزندانش، سرپرستی بیش از هزار نفر از وابستگانش را به عهده داشت». با توجه به مراجعههایی بسیار که برای تظلمخواهی صورت میگرفت مکانهایی در خانه ثروتمندان و رجال حکومتی برای حضور این افراد در نظر گرفته میشد که موجب میشد آنان زمانی گاه دراز در کنار خانواده آنان به سربرده، بخشی از آن خانوار به شمار آیند. ستاره فرمانفرماییان درباره حضور رعایا در خانه پدریاش چنین آورده است «گاه در حین عبور گروهی از رعیتهای پدرمان را میدیدیم که در انتظار شرفیابی به حضور شازده نشستهاند تا عرض حال دهند ... این انتظار گاه، ماهها طول میکشید ... در آنجا خیمه زده و اتراق میکردند».
اندرونی، آرامشگاه ایرانیان
سرزمین ایران در هزارههای پیاپی در مسیر گذر یورشهای گوناگون مهاجمانی از شرق و غرب بوده است. حکومتها و پادشاهان نیز در گذر تاریخ ایران همواره خود را مالک جان و مال مردمان این سرزمین میدانستهاند. شرایط سیاسی، به ویژه استبداد حاکم بر ایران به گونهای بوده است که پدیدههایی ناخوشایند اجتماعی را میتوانست در پی آورد. گسترش دروغگویی و تظاهر در جامعه از این دسته پیامدها به شمار میآمدند. ایرانیان در گذر ناامنی و استبداد آموخته بودند با پنهان کاری، نه تنها داشتهها و امکاناتشان را از دید حاکمان و مهاجمان غالب دور نگه دارند، که برای حفظ جایگاه اجتماعی، مکنونات قلبی، آرا و عقاید خود را نیز جز در میان معدود افراد قابل اعتماد مطرح نکنند. این پدیده شاید یکی از دلایلی به شمار آید که موجب شده است جهانگردان و ماموران سیاسی اروپایی در رویارویی با ایرانیان آنان را در سفرنامهها و گزارشهایشان دروغگو و چاپلوس برشمرند. آنتوان اولیویه، جهانگرد فرانسوی در اوایل دوره قاجار در کتاب «سفرنامه اولیویه» در اینباره چنین روایت کرده است «ایرانیان از عثمانیان پوشیدهدلتر، مکارتر و عیارتر و خودجایکنتر و مزاحگویترند. در شکستن پیمان و دروغ آموختهترند چون بر تملق و چاپلوسی عادت کردهاند». اندرونی خانهها، تنها مکان در چنین فضایی به شمار میآمد که ایرانیان میتوانستند عقیدهها و نظرهای واقعی خود را درباره مسالهها و رخدادهای گوناگون بیان کنند. مادام کارلا سرنا، جهانگرد ایتالیایی در دوره ناصرالدین شاه قاجار در سفرنامه خود «آدمها و آیینها در ایران» با اشاره به این مساله روایت میکند که اخلاق و افکار ایرانیان را تنها درون خانههایشان میتوان شناخت «زندگی و معاشرت ایرانیها با همدیگر هر وضع و شرایطی هم که طرفین داشته باشند در مبادله مبالغ زیادی تعارفات اغراقآمیز خلاصه میشود. از سوی دیگر چون به تبع انقیاد و اطاعت مداومشان از فاتحان مختلف درطول تاریخ به توداری و احتیاط کامل عادت کردهاند آنها همیشه سعی میکنند افکار و اندیشههای خود را از یکدیگر کتمان کنند. به سادگی میتوان درک کرد وقتی آنها وارد اندرون خانهشان میشوند تنها جایی است که خود را آزاد و از هر گزندی مصون حس میکنند و حال و خوی طبیعی خود را بازمییابند و دیگر نیازی به تغییر پندار یا گفتار خود نمیبینند».
چندهمسری مردان؛ جذاب و رایج
نظام خانوادگی در ایران بر مردسالاری پایه گذارده شده و چندهمسری برای مردان مجاز بوده است. لیدی مری شیل، همسر وزیرمختار انگلستان در دوره ناصرالدین شاه قاجار در سفرنامه خود هنگام مقایسه زنان در مناطق شهری و روستایی، درباره چندهمسری مردان ایرانی چنین نوشته است «زنان روستایی وضع به مراتب بهتری از زنان شهری دارند چون اغلب خواستههای آنان بوسیله شوهرانشان اجابت میشود و طلاق در میانشان کمتر اتفاق میافتد و مردان هم بیشتر از یک زن نمیگیرند، ولی در شهرها موضوع به صورت دیگری است ...». پدیدهها و عاملهایی چون بیماری، پیری زودرس زنان به دلیل زایمانهای پیاپی، نبود بهداشت، مصلحتهای سیاسی، و قومی و تنوعطلبی، نظام چندهمسری را برای مردان در جامعه ایرانی توجیه میکرد. ادوارد پولاک در سفرنامه خود درباره کیفیت نامناسب بهداشتی زندگی و بارداریهای فراوان زنان ایرانی چنین مینویسد «به طور متوسط زنان ایرانی شش یا هشت بار میزایند منتها از نظر دور نباید داشت که بیشتر، در شهرها از شش بچه به زحمت دو نفر در قید حیات میمانند و گاهی همه آنها تلف میشوند. هر روز زنها به خانه من میآمدند و داروی آبستنی از من میخواستند و در جواب سوال من که از آنها میپرسیدم:آیا تا به حال بچه آوردهاند یا نه، عموما به صورت یکسانی میگفتند پنج شش شکم زاییدهام ... ولی همه آنها مردهاند». تصویر امروز ما از وضعیت و چگونگی زندگی ایرانیان از دوره صفوی به ویژه از دوره قاجار بدینسو به دلیل فراوانی منابع، نسبت به دورههای پیشین روشنتر است. زن در دوره قاجار، مطیع شوهر بود و همخوان با خواستهای او روزگار میگذراند. مرد میتوانست همسران متعدد گرفته، آنان را به آسانی طلاق دهد. تکهمسری اما در میان مردم عادی با توجه به تنگدستی و مشغله فراوان رایج بود. هاینریش بروگش، جهانگرد اروپایی در کتاب «سرزمین آفتاب» روایتی روشن از این وضعیت دارد «هر مرد ایرانی میتوانست چهار زن رسمی و بینهایت زن صیغهای داشته باشد. اگر یکی از زنان رسمی مرد میمرد یا طلاق میگرفت زن دیگری جایگزینش میشد. اما عموما تعدد زوجات در خانوادههایی صورت میگرفت که از تمکن مالی برخوردار بودند. طبقات کمدرآمد جامعه به سبب محرومیتهای مالی از عهده این کار برنمیآمدند».
کسب اخلاق و تربیت از طایفه نسوان
نگهداری کودکان از وظایف زنان در خانه و اندرونی به شمار میآمد. کودکان اما با توجه به ازدواجهای زودرس تنها تا ١١ تا ١٢ سالگی زیر دست مادر بزرگ میشدند. روزنامه «دانش» به سال ١٢٨٩ خورشیدی در نخستین شماره خود در اینباره چنین آورده است «بر ارباب دانش و بینش مخفی نیست که خالق عقل و دانش و رازق کل آفرینش تربیت نوع بشر را از پسر و دختر به عهده کفایت و قوه درایت امهات نهاد و این موهبت را به طایفه نسوان داده. زیرا تمام موالید از زمان تولد تا نزدیک ١٠ سال کسب اخلاق و تربیت از مادر مینمایند و تقلید از حالات و اخلاق آنها میکنند». آمادهسازی برای زندگی خانوادگی، آشنایی مختصر با سورههای قرآن، اخلاقیات، شرعیات و الفبا، مهمترین هدف تربیت کودکان در دوران قاجار به شمار میآمد. یحیی دولتآبادی در کتاب «حیات یحیی» در اینباره مینویسد «در پنج سالگی مرا به تحصیل خط و سواد واداشتهاند. به این ترتیب که تا مدتی، نزد زنهایی که عبارت سادهای میتوانستهاند بخوانند و قرآن را از روی عقیده مذهبی به زحمت فرامیگرفته، اغلب از نوشتن محروم بودهاند، عمر خود را صرف کرده، بیآن که بدانم از آنها چه آموختهام. از این قبیل زنها در شهرها بیشتر و در دهات کمتر یافت میشد. شغلشان پرستاری کودکان در خانه خودشان و یا در خانههای محترمین بوده است».
وظیفه مادران در تربیت فرزندان بیش از مردان بود؛ این به علت اشتغال و سرگرمیهای گوناگون مردان، نیز فاصلهای بود که آنان از اندرونی برای حفظ بزرگمنشی یا دورماندن از قیلوقال موجود در آن میگرفتند. این وضعیت به ویژه در خانوادههای اشرافی، خودبهخود بر نقش زنان در تربیت کودکان میافزود. ستاره فرمانفرماییان در کتاب «دختری از ایران» درباره دیدارهای هفتگی فرزندان عبدالحسین خانم فرمانفرما با پدرشان چنین آورده است «روز جمعه که در ایران تعطیل رسمی است دنیای پرتحرک و پرجنبوجوش ما چند ساعتی از گردش بازمیماند، تا به مرکز این هستی [نزد پدر] رویم و به دستبوسی شازده نایل شویم. جمعه روزی بود که ما فرزندان مجاز بودیم تا همراه مادرمان از جاده شنی، پیاده به سوی عمارت آجریرنگ شازده رهسپار شویم و پدرمان را ملاقات کنیم».
جامعه سنتی ایران در آن روزگار، سوادآموزی را برای دختران غیر ضروری میدانست، به همین علت در شیوههای سنتی آموزش، جایی چندان برای حضور دختران وجود نداشت. این مساله اما در میان طبقه مرفه فراگیر نبود؛ دختران در چنین خانوادههایی افزون بر آموزشهای ابتدایی، مسایلی همچون شرعیات و قرآن و در صورت حمایت پدر خانواده ادبیات فارسی و آموزههای اخلاقی و تاریخی را فرامیگرفتند. این آموزشها وظیفه معلمان سرخانه بود. ستاره فرمانفرماییان در خاطرات خود به مساله یادشده اینگونه اشاره کرده است «او [پدر] به تحصیل اهمیت خاص میداد و معتقد بود باید هر کسی روی پای خود بایستد ... به همین علت به جز روزهای جمعه، از سپیده صبح تا غروب آفتاب، همه ما درگیر یادگیری دروس و انجام تکالیف بودیم و معلمان ریاضی، فارسی، ادبیات و غیره مرتب در حال رفتوآمد به خانه ما بودند. پدرم پیشرفت تحصیلی ما را زیر نظر داشت».
آوردگاه نسوان و رجال با طعم تادیب و عیبجویی
دگرگونیهایی در گستره سیاست و جامعه در جهان، همزمان با حکومت قاجارها بر ایران روی داد. زمینه پیوندهای گسترده ایرانیان با مغربزمین در پی آن دگرگونیها به فزونی روی نهاد. ایرانیان در نتیجه این ارتباطها و پیوندها به ویژه با سرزمینها و ملتهای اروپایی با شرایط نوین اجتماعی همچون زندگی خانوادگی در غرب آشنا شدند. این مساله دگرگونیهایی هرچند آرام و کند در زندگی خانوادگی در ایران در پی آورد. تاجالسلطنه، دختر تجددخواه ناصرالدین شاه قاجار در کتاب خاطراتاش با اشاره به آشنایی با شیوه جدید زندگی که از غرب برآمده بود، درباره تغییر اندیشهها و باورهای خود چنین نگاشته است «غرق خیالات جدید [بودم]، و آن عقاید کهنه به کلی خارج شده بود. در آن زمان تصور میکردم اگر اطاعت شوهرم را نکنم، یا به حرف مادرم مطیع نباشم، ناچار در آتش جهنم میسوزم. پس تعبدی و از ترس، قبول داشتم. اما، حال خیر. میگفتم: انسان مختار و آزاد خلق شده. انسان خلق شده برای خورد، خواب، عیش، عشرت، آزادی. از بس که تاریخ و رمانهای فرنگی را این معلم من خوانده بود و تعریف شهرهای قشنگروی دنیا را زده بود و به من حالی کرده بود فقط دنیا همین تهران نیست». بخشی از جامعه ایران در پی این دگرگونیها به شیوه زندگی فردی و اجتماعی غربی گرایش یافتند. گروهی دیگر نیز با تکیه بر سنتها و باورهای عرفی و مذهبی در برابر آن دگرگونیها به شیوههای گوناگون ایستادند. نمونه ای از برخورد عقیدهها میان این دو گروه در دوره قاجار، در کتابها و رسالههایی بازتاب یافته که درباره جایگاه زن و مرد در خانواده نوشته شده است. «تادیبالنسوان» و «معایبالرجال» دو رساله پرآوازه به شمار میآیند. نویسندهای گمنام در اوایل دوره قاجار رساله «تادیبالنسوان» را با نگاه سنتی و مرسوم به تعلیم و تربیت زنان نگاشته است. زنان در این رساله به سازگاری، ملایمت و محبت به مردان و اطاعت بیچون و چرا از دستورهای مرد توصیه شدهاند «زن باید فنای محض در اطاعت مرد باشد و چون و چرا نداشته باشد و آنچه بگوید اطاعت کند و فرمانبرداری مرد را واجب داند ... و اگر فیالمثل دستش را گرفته به آتش اندازد آتش گلستان و باغ بستان شمارد و تخلف از فرمان به قدر یک نفسکشیدن جایز نداند که یکدم خلاف یک سال اثر میکند و باعث کدورت کلی میشود». بیبی خانم استرآبادی، یکی از زنان نوگرا در میانه های دوره قاجار رسالهای با نام «معایبالرجال» در پاسخ به «تادیبالنسوان» نگاشت. نویسنده «معایبالرجال» انتقادهایی درباره وضعیت زنان، چندهمسری مردان، خشونتهای خانگی و رواج پارهای ناهنجاریهای اجتماعی میان مردان مطرح کرده است «بسیار دیده و شنیده شده که زنان وجیه معقوله دارند و بایشان میلی ندارند ... بسیار زنان که بفرموده مرد عمل نمایند از لباس و اثاث باز طرف میل مرد نگردند به جهت خوی بد آن ناسپاس خدانشناس و بسیار از زنان انواع لباسهای قیمتی ظریف و لطیف از مال خود برای خود و شوهر میخرند و میبرند و میدوزند و میپوشند و میپوشانند و با وجود این هیچ در نظر مرد بدبخت نمیآید و آن زن بیچاره همیشه تباهکردار و سیاهروزگار در انظار ایشان خوار و زار است. پس هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست به خصوص در این زمان که هیچ نظم و نظامی در کار نیست». او در بخشی دیگری از «معایبالرجال» از اخلاق نامناسب مردان در برخورد با زنانشان انتقاد کرده و رفتار زنان را واکنشی در برابر رفتار مردان برشمرده است «زخم زبان بدتر از زخم سنان است. حق است این سخن، حق نشاید نهفت. آنچه زخم زبان کند با مرد، هیچ شمشیر جانستان نکند. اما از روی انصاف در هیچ عهد و زمانی و در هیچ زمین و مکانی به کسی مثلا شده است که گفته باشد قربانت بگردم، او در جواب بگوید زهرمار؟ تا مرد خود صد مرتبه زخم زبان به زن چندان نزند و زن را ملجاء نکند، زن یک مرتبه جواب زشت ندهد. جواب هر جفنگی یک جفنگ است، کلوخانداز را پاداش سنگ است».
معماری خانههای ایرانی
همه توجه در معماری خانههای ایرانی به درون خانه معطوف بوده، نمای بیرونی اهمیتی چندان نداشته است. این مساله با ساختار درونگرایانه نهاد خانواده در ایران، پیوندی مستقیم مییابد. اندرونی مهمترین بخش خانه بود، از آنجا که ساکنان خانه در پی آن بودند فضایی فراهم آورند تا افراد خانواده احساس خستگی نکرده، از چشم غریبه و نامحرم دور بمانند. بیتوجهی به نمای بیرونی خانه برای اروپاییانی که به اندرونی خانهها راه نداشتند، شگفتیبرانگیز بود. عبدالله مستوفی در کتاب «شرح زندگانی من» در اینباره روایتی جالب دارد «[بریکتو مستشرق بلژیکی] گفت من در حیرتم که چه شده است این روزها سلیقه ایرانیها عقب رفته است. من در این شهر جز دیوارهای کثیف و گل خیابانها یا احیانا خانههای اعیانی که همه چیزشان تقلید اروپائی است، چیزی از زیبائی ایرانی نمیبینم ... گفتم: ممکن است بمنزل ما بیائید؟... اول مغرب بود که بدر خانه رسیدیم ... طرفین در حیاط دو فانوس دیوارکوب شیشهای است که یکی از آنها هر شب روشن است. وارد هشت شدیم. از وسط سقف هشت هم فانوسی آویخته، و میان آن چراغی روشن بود ... اطاق قاپوچی را که خودش جلو در ایستاده بود، باز کردم فرش و کرسی و تمیزی منزل او را تحویل داده، وارد حیاط شدیم. از فواره آب بحوض میریخت ... بعد از یکساعتی که صرف خوردن چای شد، برخاستیم باطاق روی آبانبار رفتیم. این اطاق کرسی بود. بخاری هیزمی هم در آن میسوخت. هریک یک پایه کرسی را گرفته اقسام تذهیب و نقاشی، از قبیل قلمدان و قابآئینه و جلد قران و کتابهای خطی از میان قفسه بیرون آمد و آقایان مشغول تماشا شدند، قهوه و چای و قلیان براه و بعضی از شیرینیها و میوههای سر میز هم بروی کرسی نقل شده بود. تا ساعت نه نشستیم ... فردا بعدازظهر بریکتو به دفتر من آمده گفت آمدهام از شما تشکر کنم ... من هیچ تصور نمیکردم که پشت این دیوارهای گلی و گل کوچهها یه همچو اتاقهای مزینی و در داخل خانهها یک همچو زندگی پاکیزه همه چیز تمامی وجود داشته باشد».
زنداری و شوهرداری
پیروزی جنبش مشروطیت ایران، فضایی تازه پیش روی روزنامهنگاری نوپای ایران در آن روزگار گذارد به گونهای که شرایط برای انتشار روزنامههای ویژه زنان فراهم آمد. «دانش» نخستین روزنامهای بود که برای دفاع از حقوق زنان به سال ١٢٨٩ خورشیدی منتشر شد. این روزنامه نوشتههایی درباره مسایل «اخلاقی و بچهداری و خانهداری» را دربرمیگرفت. نوشتارها و خبرهای منتشرشده در این روزنامه پارهای دگرگونیهای آرام اما گسترده در ساختار نهاد خانواده در ایران پس از مشروطه را نشان میدهد. این روزنامه در شماره ١٤ خود درباره چگونگی ازدواج در کشورهای دیگر آورده است که در انگلستان «در انتخاب خواستگاری مطلق اختیار با خود پسر و دختر است که هر که به میل خود یافتند قبول نمایند ولی برحسب حکم دولت نباید پسر یا دختر قبل از چهارده سالگی ازدواج نمایند». نوشتاری دیگر«خطاب به مردان» در همین شماره درباره رفتار توهینآمیز مردان ایرانی با زنان چنین میآورد «دیگر هیچ مردی حق توهین و تحقیر نمودن به زنان را ندارد که زنان از حیث کفایت و ذکاوت کمتر از مردان نیستند و احترام آنها بیش از مردان است و هر مردی که تا به حال این را نفهمیده حساب خود را نموده، اندازه خود را بفهمد».
این روزنامه در شماره ١٧ خود درباره «رسم شوهرداری» چنین آورده است «یکی از خانمهای عاقله دنیا در موضوع فوق [رسم شوهرداری] مطالبی نوشته که خیلی عاقلانه و حکیمانه است و ما محض خدمت به خواتین محترمات آنها را به تدریج در این جریده منتشر میسازیم. خانم میگوید: هرگز وعدهای که به شوهر میدهید خلف نکنین مگر با عذر موجه؛ زیرا که خلف وعده موجب رنجش خاطر میشود ... در ترتیبات راحتی شوهر مواظب باشید. مثلا غذای او را به وقت حاضر نمایید و در زمستان کرسی و یا بخاری او را گرم و حاضر بدارین ... با روی گشاده او را استقبال نموده ... اگر از شوهر کاری دیدید که حقیقتا غلط است و یا به عقیده شما غلط است به روی خود نیاورید و ایراد نگیرید».
«زنداری» از دیگر مسایلی است که این روزنامه در آنباره نوشتههایی داشته است. به عنوان نمونه در شماره ٦ خود مینویسد «کمال انسانیت و نهایت آدمیت آن است که مرد هیچوقت به قوم و خویش زن خود بد نگوید ... سخن سنجیده باید گفت ... ای برادران دینی من زن رقیقالقلب میباشد و به جزئی نامهربانی دلش آتش میگیرد و هیچ در حق وی سوءظن نکن و چنانچه اغلب مردم مبتلا هستند هر چیزی که از مادر شصت ساله خودشان دیدهاند و آن را از زن جوانشان متوقعند شما متوقع نباشید ... نباید از او چیزهای سخت متوقع باشی ... نه خدا به این راضی است و نه اولیایش ... بیچاره زن چه بکند آرزویش را تمام در رضایت خوشنودی شما میبیند».
منبع: شهروند