شناسهٔ خبر: 49273 - سرویس دیگر رسانه ها

خیــال‌پـروری‌هـا/  درباره هنرمندان و ورود آنها به سیاست، از مشروطه تا امروز

هنر و سیاست سال‌هاست که ارتباط وسیعی با یکدیگر دارند و بر هم تأثیر می‌گذارند. این رابطه به‌طور خاص از زمانی تئوریزه شد که انسان مدرن درک کرد می‌تواند ابزارهای مختلفی را در راستای سیاست به کار گیرد و آنها را شاید به بند خود درآورد و از بُرندگی و تلخی و نفوذ آنها در جهت منافع خود استفاده کند.


 

فرهنگ امروز/ حسین پارسا:  هنر و سیاست سال‌هاست که ارتباط وسیعی با یکدیگر دارند و بر هم تأثیر می‌گذارند. این رابطه به‌طور خاص از زمانی تئوریزه شد که انسان مدرن درک کرد می‌تواند ابزارهای مختلفی را در راستای سیاست به کار گیرد و آنها را شاید به بند خود درآورد و از بُرندگی و تلخی و نفوذ آنها در جهت منافع خود استفاده کند. در غرب بعد از انقلاب صنعتی و راهیابی مفاهیم مدرن به کشورداری و تحلیل علمی هر آنچه زندگی انسان را می‌ساخت، اهمیت هنر بیشتر از قبل مورد توجه قرار گرفت. هنر آن قدرت را داشت که سیاست را تقویت، نفوذ آن را بیشتر و گاه وسایل و اهداف آن را نیز توجیه کند. بنابراین اقتضای عقل مدرن است که بیش از قبل اهمیت هنر را درک و به کار با آن تامل کند. در همان روزگار صنعتی‌شدن، هنرمندان و متفکران بر مفاهیم دیگری نیز می‌اندیشیدند که ریشه در پیدایش هنر و رابطه آن با انسان پیش از مدرن داشت و از طرفی واکنشی بود به نقش سیاست در بازسازی مفاهیم کلاسیک و بازتعریف آنها توسط دنیای جدید. نتیجه چنین اندیشه‌هایی در آغاز دو تئوری خط‌کشی‌شده «هنر برای هنر» در برابر «هنر متعهد» یا «هنر در خدمت جامعه» بود. تولستوی اعتقاد داشت هنر جز خوبی و حقیقت و زیبایی نیست. بنابراین آغشته‌کردن آن با سیاست، عملی اخلاقی نخواهد بود. همین حرف، دیدگاه بسیاری دیگر از هنرمندان تاریخ نیز بود. جیمز جویس، مدافع بزرگ این عقیده بود: «هنر برای هنر است، بازیچه‌ای نیست در دستان کثیف سیاست و علم. هنر، وسیله نیست؛ همان هدف بلندمرتبه‌ای است که انسان را به سوی کمال هل می‌دهد.» در مقابل، مدافعان «هنر در خدمت جامعه» این عقیده را آن‌طور تفسیر می‌کردند که هنر با ورود به جامعه و سیاست می‌تواند آن را تلطیف کند و خباثت‌ها را از آن بزداید و این وظیفه اخلاقی هنر و تعهد او به جامعه است.
سال‌ها مجادله فکری در این حوزه منجر به تولید مفاهیم عمیق‌تر در جامعه‌شناسی هنر شد و خط‌کشی‌های ساده‌انگارانه اولیه را تغییر داد. حالا  پس از خلق نظریه‌های هنر در سیاست و جامعه‌شناسی، رابطه هنر و سیاست به شکل دیگری نمود پیدا کرده است. در این رویکرد این بار هنرمند خود را محق می‌داند که پا به عرصه سیاست بگذارد و در آن نقش بازی کند.

مشروطه ایرانی و ساخت چند بعدی سیاستمدار- هنرمند
آغاز مدرنیته ایرانی، با دوران مشروطیت و بازگشت روشنفکران تحصیلکرده در فرنگ و همراهی علمای دینی عجین است. مفاهیمی که شالوده دنیای مدرن را پایه می‌گذارند، در این دوره وارد ایران می‌شود و سیاست، معنایی متفاوت از قبل می‌یابد.
بدیهی است که در چنین دگرگونی هنر هم بی‌نصیب نمی‌ماند و جایگاه سنتی آن در جامعه تغییر می‌کند. در عصر مشروطیت هنر نه به ذات خود که از زیبایی است و زیبایی، حقیقت است، بلکه به سبب روشنفکرانی که گاها دستی هم بر آتش هنر و ادب داشتند، نقش آفرید. بنابراین نمی‌توان آنان را هنرمندان مشروطه‌خواه معرفی کرد، زیرا آنها روشنفکرانی بودند که اگرچه ممکن بود در زمره ادبا و هنرمندان نیز باشند، اما شخصیتی سیاسی داشتند و اعطای صفت هنرمند، اغراقی بزرگ درباره آنهاست. از بزرگان مشروطه‌خواه جهانگیرخان صوراسرافیل، محمدرضا مساوات‌شیرازی، میرزا آقاخان کرمانی و بسیاری دیگر روزنامه‌نگار و شاعر بودند، علما و روحانیت نیز همگی دست بر قلم داشتند و از ادبای زمان بودند و از زنان نیز فروغ‌الملک و فروغ‌الدوله شعر می‌سراییدند، با این حال هیچ‌گاه نمی‌توان آنها را هنرمندانی نامید که در عصر مشروطه به سیاست گرویدند، زیرا  با چنین برداشت ناصحیحی  باید ناصرالدین‌شاه قاجار را نیز هنرمندی دانست که شاه شد، زیرا مشخصا او نیز شعر می‌گفت و به عکس و نقاشی علاقه داشت.

دلبستن به انتخاب، به جای انتصاب
تشکیل شوراهای اسلامی شهر و روستا در اواخر دهه ٧٠ تحقق اصلی از قانون اساسی بود، اصلی فراموش شده که به یمن به قدرت رسیدن اصلاح‌طلبان به جریان افتاد. به‌طورکلی هدف از تشکیل چنین شورایی شرکت‌دادن مردم در اداره امور ترسیم شده بود: «از پایین‌ترین سطح جامعه تا بالاترین سطح آن و در تمام واحدهای سازمانی و واحدهای کار تا مردم به اداره امور شهر و محلی که در آن زندگی می‌کنند یا سازمانی که در آن کار می‌کنند، علاقه‌مند شوند و نسبت به آن احساس مسئولیت کنند.» انتخابات شورا به واسطه ویژگی‌های شهری و گاه محله‌ای که داشت، جلوه جدیدی از ورود هنرمندان به سیاست را رقم می‌زد.
همزمان با شوراها، بسیاری از هنرمندان همچنان  آرزوی نهادهای بزرگتری همچون مجلس شورای اسلامی را در سر داشتند. یکی از مهم‌ترین کسانی که بعد از انقلاب توانست کرسی مجلس را به دست آورد، بهروز افخمی بود.
فیلمساز اصلاح‌طلب دیروز و اصولگرای امروز، چهارسال در رأس نهاد قانون‌گذاری کشور بود. بعد از او اما تا امروز کمتر هنرمندی توانست برای ورود به نهادهای قدرت از مردم رأی اعتماد بگیرد. این موضوع دو دلیل داشت؛ یکی این‌که بسیاری از هنرمندانی که در این سال‌ها برای نمایندگی مجلس یا شوراهای اسلامی شهر کاندیدا شدند در سطوح اول هنر ایران نبودند و محبوبیت چندانی نیز نداشتند. از طرف دیگر در مقاطعی بعضی از آنان نتوانستند از شورای نگهبان یا هیأت‌های اجرایی صلاحیت لازم را کسب کنند و عملا بازی را پیش از آغاز آن باختند.

حاکمیت ایدئولوژی بر هنر
به‌نظر می‌رسد گسست تاریخی بزرگان فرهنگ و هنر ایران -شاعران و نویسندگان و روشنفکران- با مفهومی کلی به نام سیاست و به‌طور اخص، دولت، در دوران پهلوی دوم و به‌ویژه پس از کودتای ٢٨مرداد آغاز می‌شود. اگرچه در پادشاهی رضاخان نیز کسانی از دایره هنر و فرهنگ که پا در سیاست و دولت گذاشته بودند، توسط دیگر هنرمندان و روشنفکران مستقل مورد نقد قرار می‌گرفتند، اما درنهایت کودتای خارجی و چپ‌گرایی نخبگان ایران بعد از آن، چنان کرد که کار با نهادهای وابسته به دولت نیز ننگ به حساب می‌آمد و گناهی نابخشودنی تلقی می‌شد. دهه ٣٠ خورشیدی، بعد از آن‌که کودتا پیروز شد و هنرمندان و روشنفکران عزلت‌نشین شدند و  انشعابات حزب توده – به‌عنوان اصلی‌ترین پایگاه هنرمندان و روشنفکران ایران تا آن دوره - آغاز شد، رنگ روزگار عوض شد و چپ‌گرایی رادیکال رشد کرد و ایدئولوژی به هنر رسید. بنابراین هنرمند در دوراهی مردمی‌بودن و حکومتی‌بودن، ناگزیر همراهی با جریان قدرتمند روشنفکری را به همکاری با دولت ترجیح می‌داد. با این حال در دهه٣٠ و ٤٠ نیز بعضی از هنرمندان مطرح برای نزدیکی به حکومت تلاش‌هایی انجام دادند، اگرچه این تلاش‌ها بیشتر در حوزه فرهنگ و هنر بود و نه سیاست. این موضوع، خود یکی از تفاوت‌های دوران آغاز پهلوی اول با دوران تثبیت مستبدانه پهلوی دوم بود. آنهایی که از کسوت فرهنگ و ادب و هنر به رضاشاه پیوستند، نامدارانی بودند که ریشه در مشروطه داشتند و غالبا برای اصلاح امور، ردای سیاست بر تن کرده بودند. از طرفی نیز نگاه حاکم بر جامعه هنری و روشنفکری ایران به اندازه‌ای ایدئولوژیک نبود که همکاری در دولت ننگ به حساب آید. اما در پهلوی دوم اوضاع فرق داشت و استبداد با کمک استثمار جان گرفت و مصدق سقوط کرده بود و همین موضوع فضا را تنگ‌تر از گذشته می‌کرد. اما در همان دوران هم بودند کسانی که با وضع موجود کنار آمدند و از هنر و ادب به سیاست رسیدند. یکی از این افراد پرویز ناتل‌خانلری، نویسنده و شاعر در اواسط دهه ٣٠خورشیدی معاون وزیر بود و تا پیروزی انقلاب اسلامی نیز چند دوره در مجلس حضور داشت. سعید نفیسی نیز تاریخ‌نگار، نویسنده و شاعر مطرح آن روزگار در دربار رفت‌وآمد داشت و مدتی به نمایندگی ایران در سازمان یونسکو منصوب شد. همان سال‌ها جشن‌هایی توسط دربار در شیراز برگزار می‌شد که در آن تعداد زیادی از هنرمندان موسیقی سنتی ایران حضور داشتند، همچنین بعضی از خوانندگان موسیقی پاپ ایران نیز روابط حسنه‌ای با دربار داشتند، اگرچه به وضوح کیفیت و پشتوانه هنری آنها با کسانی که در سال‌های قبل وارد دستگاه پهلوی اول شده بودند، در سطح پایین‌تری قرار می‌گرفت.

این داستان ادامه دارد
در پنجمین دوره از انتخابات شورای اسلامی شهر و روستا که همزمان با دوازدهمین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری برگزار می‌شود، مانند چند دوره اخیر بعضی از هنرمندان کشور نیز ثبت‌نام کرده و سودای رسیدن به صندلی‌های شورا را دارند. امسال در پنجمین دوره انتخابات شورای شهر تهران هنرمندان و اهالی فرهنگ و هنر مانند دوره گذشته ثبت‌نام کردند، با این تفاوت که تعداد آنها نسبت به‌ سال گذشته کمتر به ‌نظر می‌رسد. در این دوره بازیگران سرشناس و مطرح کمتر حاضر شدند. در دوره گذشته ٦ بازیگر سینما افسانه بایگان، علی رام‌نورایی، امین زندگانی، امید زندگانی، محمد سلوکی و دانیال عبادی ثبت‌نام کردند. در این دوره مانند دوره گذشته عبدالحسین مختاباد خواننده موسیقی سنتی آواز ایرانی و محمد عیوضی در میان ثبت‌نام‌کنندگان به چشم می‌خورند. همچنین محمدعلی زم که در دهه ٦٠ ریاست حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی را عهده‌دار بود، حسین دهباشی مستندساز، علی قائم‌مقامی تهیه‌کننده و عضو هیأت‌مدیره خانه سینما و مهرداد فرید فیلمساز و رئیس شورایعالی تهیه‌کنندگان نیز از چهره‌های مطرح سینما هستند که در انتخابات پنجمین دوره شورای شهر ثبت‌نام کردند و قصد ورود به سیاست را دارند.

قضاوت با تاریخ
یکصدسال بعد از ورود نخستین هنرمندان و ادبای ایرانی به عرصه سیاست، تاریخ درباره آنان چگونه قضاوت خواهد کرد؟ آنهایی که به قدرت رسیدند و آنهایی که نتوانستند اعتماد مردم را جلب کنند، از هنر نردبانی برای رشد ساختند و فارغ از اندک اقدامات مثبت در قدرت، جملگی این حرف احمد شاملو را به‌درستی تفسیر کردند: آن‌جا که در پاسخ روزنامه‌نگاری که درباره رابطه هنر و سیاست از او پرسیده بود، گفت: «بله، هنر و سیاست یک جایی به هم می‌رسند، بر سر نعش یکدیگر.»
*تیتر عنوان کتابی است به همین نام از ژان ژاک روسو

آن که گفت آری، آن‌ که گفت نه
به قدرت رسیدن رضاخان فضای جدیدی در جامعه هنری ایران و در نتیجه رفتار خواص با پادشاه خلق کرد. در آغاز حکومت پهلوی اول، بسیاری از هنرمندان به‌ویژه شاعران شمشیر مخالفت را از رو بستند و شجاعانه استبداد رضاشاه را به نقد گرفتند. ایرج میرزا، میرزاده عشقی، فرخی‌یزدی و عارف قزوینی ازجمله کسانی بودند که فاصله خود را از سیاست حفظ کردند و تا همیشه منتقد ماندند و در این راه جان دادند. اما بسیاری دیگر از هنرمندان، ادبا و روشنفکران، چندسال قبل و با روی کار آمدن احمدشاه جوان فرصت را مغتنم شمرده و وارد مجلس شورای ملی شده بودند. در طی حدود ١٥سال، کسانی مانند ملک‌الشعرای بهار، سیدحسن تقی‌زاده، یحیی دولت‌آبادی، محمدعلی فروغی، علی‌اصغر حکمت و عیسی صدیق که همگی در هنر و ادب نام‌ونشانی داشتند وارد سیاست شده و در نخستین گام به‌عنوان منتخب مردم وارد مجلس شدند. سیدحسن تقی‌زاده ٥٠سال روزنامه‌نگاری کرد و از فرهنگ و تاریخ نوشت. او رئیس فرهنگستان هنر ایران بود و همزمان به مناصب مهمی چون استانداری، وزیرمختاری، سفارت و وزارت رسید. محمدعلی فروغی هم با انبوهی از فعالیت‌ها و تالیفات هنری و ادبی، از نمایندگی به نخست‌وزیری رضاشاه رسید. این افراد نخستین کسانی بودند که به‌طور خاص هم می‌نوشتند و می‌سرودند و دستی بر قلم داشتند و هم وارد عرصه سیاست شده بودند و شاید به‌طور دقیق آنها نخستین افرادی بودند که از هنر و فرهنگ به سیاست رسیدند. تا پایان دوران پهلوی اول ورود هنرمندان به سیاست کم‌وبیش ادامه داشت، اگرچه بعد از سال‌های اولیه پادشاهی رضاخان و سرکوب گسترده آزادیخواهان، کیفیت هنرمندانی که با پادشاه و حکومت آن همکاری می‌کردند، به‌شدت افت کرد. پرسش اصلی در این دوره این بود که حضور هنرمندان و ادبا در سیاست چه منافعی داشت و چه نتایجی به بار آورد. به این پرسش در طول چندین دهه پاسخ‌های مختلفی داده شده است، اما مسلم است اگرچه افرادی همچون تقی‌زاده و فروغی هیچ‌گاه به جایگاه عشقی و فرخی و ایرج میرزا در صف آزادیخواهان نرسیدند، اما نمی‌توان تلاش آنها در راستای اصلاح امور را نیز نادیده گرفت. به‌طور خاص اقدامات فرهنگی فروغی در پهلوی اول همچون تأسیس فرهنگستان زبان پارسی و اقدامات اساسی در پاسداری و اصلاح زبان از پیرایه‌های آن، همچنان بعد از سال‌ها ارزشمند و تاثیرگذار است.

پیروزی انقلاب، پیروزی هنر متعهد
پیروزی انقلاب اسلامی ایران درواقع مسلط‌شدن آن هنری بود که متعهد نامیده می‌شد و در عمل متأثر از ارزش‌های اسلامی بود که توسط روشنفکران مسلمان ترویج می‌شد. هنر متعهد دمیدن روح تعهد در کالبد انسان‌ها بود، بنابراین در این وضع جایی برای وابستگان رژیم پیشین و آنان که هنر را برای هنر و فراتر از آن، تنها برای لذت و دمی آسودن از دنیا می‌خواستند، نبود. با آغاز جنگ، هنر متعهد شکل تازه‌ای به خود گرفت و ارزش‌های میهنی در کنار ارزش‌های اسلامی دو ستون اصلی آن شدند. در همان ایام نخستین جرقه اعلام همکاری رسمی هنرمندان مسلمان و متعهد  با انقلاب، تشکیل کانون نهضت فرهنگی اسلامی توسط طاهره صفارزاده، شاعر مسلمان بود.
چند ماه بعد این کانون به حوزه اندیشه و هنر اسلامی تغییر نام داد و در ابتدای دهه ٦٠ خورشیدی به سازمان تبلیغات اسلامی پیوست و حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی رسما شروع به کار کرد. در آن زمان هنرمندان جوانی به حوزه هنری پیوستند و عملا هنر متعهد که جدا از سیاست نبود را در دل حاکمیت رسمیت بخشیدند. ازجمله مهم‌ترین آن هنرمندان می‌توان به  مرتضی آوینی، قیصر امین‌پور، امیرحسین فردی، طاهره صفارزاده، ابوالفضل عالی، سیدحسن حسینی، محمد کاسبی، رسول ملاقلی‌پور، فرج‌الله سلحشور، سیدعلی میرفتاح، حسین خسروجردی، احمد عزیزی، مهرداد اوستا، سپیده کاشانی، سلمان هراتی، علی وزیریان، عزیزالله زیادی، محمدرضا آقاسی و محمدعلی محمدی اشاره کرد که سال‌ها بعد بسیاری از آنان راهی جدا از گذشته خود انتخاب کرده‌اند. در کنار حوزه هنری ورود هنرمندان به حوزه‌های سیاسی در قسمت‌های دیگر هم وجود داشت. مسعود کیمیایی مدتی مدیر یکی از شبکه‌های تلویزیون بود و محمدحسین شهریار روابط حسنه‌ای با بزرگان کشور برقرار کرده بود.
 بعد از پایان جنگ و آغاز دوران سازندگی فضا عوض شد و جوانانی که یک دهه قبل حوزه هنری را تشکیل داده بودند، کم‌کم از آن فاصله گرفتند و هر یک به اصل خود بازگشتند: یکی شاعری جدی شد، دیگری فیلمسازی معتبر و آن یکی نویسنده‌ای مهم. این وضع تا اواخر دهه ٧٠ شمسی ادامه داشت: حوزه هنری از هنرمندان اولیه‌ای که تحقق هنر متعهد را در نزدیکی به سیاست می‌پنداشتند، تهی شد. اما این پایان نقش هنرمندان در عرصه ساسی ایران نبود. از این پس هنرمندان به جای مناصب انتصابی دل به مناصب انتخابی بستند، زیرا می‌توانستند با کمک معروفیت خود کرسی کسب کنند و به قدرت و سیاست برسند.

منبع: شهروند