به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ نشست «هابرماس و دانشگاه» از مجموعه نشستهای فلسفه و دانشگاه به همت پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم با همکاری انجمن جامعهشناسی ایران برگزار میشود.
این نشست دوشنبه ۴ اردیبهشت ساعت ۱۵ تا ۱۷ با سخنرانی ناصر تقویان، عضو هیئت علمی پژوهکشده مطالعات فرهنگی و اجتماعی برگزار میشود.
علاقهمندان برای حضور در این نشست میتوانند به محل سالن کنفرانس انجمن جامعهشناسی ایران واقع در بزرگراه جلال آل احمد، زیر پل گیشا دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران مراجعه کنند.
یورگن هابرماس، دستپرور سنت جامعهشناسی آلمان و یکی از نظریهپردازان دوران معاصر است. هابرماس به فلسفه عنایت ویژهای داشت و به هگل وامدار فکری است و به مفهوم هگلی عقل و خرد به عنوان موتور حرکت جامعه و تاریخ توجه خاصی دارد و همین طور به مفاهیم دولت وجامعه و تاریخ عنایت دارد.
وی که اکنون دوران سالخوردگی و بازنشستگیاش را طی میکند، از بزرگترین فلاسفه و عالمان اجتماعی زنده دنیا و وارث مکتب فکری بانفوذِ فرانکفورت است؛ مکتبی که تأثیری بسیار ژرف بر تحول فکری او گذاشته، تا آنجا که پیش از هر چیز نام او، مکتب فرانکفورت را تداعی میکند. شاید به دلیل رفتار رسمی هابرماس باشد که اطلاع چندانی از زندگی شخصی و خانوادگی او در دست نیست؛ جز اینکه ازدواج کرده و سه فرزند دارد؛ در دوران آلمان نازی بزرگ شده و همین، نقطه آغاز بسیاری از تحولات فکریاش است.
به این معنا که او هم مانند بسیاری از روشنفکرانی که نازیسم را تجربه کردهاند، در آغاز کار روشنفکرانهاش سخت کنجکاو شد تا بداند چطور میتوان ظهور نازیسم را در آلمان ـ کشوری با این همه اندیشه فلسفی درخشان و رهاییبخش ـ تبیین کرد و توضیح داد. او هم، مانند سایر روشنفکران معاصر خود، به صرافت بازاندیشی و تعیین مجدد جایگاهِ دقیقِ سنت تفکر آلمانی که اینچنین تحقیر شده بود، افتاد.
هابرماس، در سال ۱۹۲۹ در دولسدورف آلمان، به دنیا آمد. پدرش، رییس دفتر صنعت و تجارت شهر و پدربزرگش، مدیر آموزشگاه محلی بود. پس خاستگاه خانوادگیاش، از طبقه متوسط و اهل اندیشه است. تحصیلاتش را در شهر گومزباخ و در دانشگاههای گوتینگن، بن و زوریخ گذراند و مدتی روزنامهنگار بود. در سال ۱۹۵۴ از رسالهاش با عنوان مطلق و مفهوم تاریخ: در بررسی تضاد بین مطلق و مفهوم تاریخ در اندیشة شلینگ دفاع کرد.
در دهه ۱۹۵۰، هابرماس آثار لوکاچ را خواند و بهشدت تحت تأثیر قرار گرفت. بعد به مطالعه نوشتههای دیگر متقدمان مکتب فرانکفورت روی آورد. بین سالهای ۱۹۵۶ تا ۱۹۵۹ دستیار آدورنو شد و به این ترتیب از استادش بسیار آموخت و مجموعا همه اینها باعث شد تا اولین اثرش یعنی «دگرگونی ساختاری حوزه عمومی» را در سال ۱۹۶۲ بنویسد. مجموعه تأییدها، کاربستها و نقدهای بسیار، این کتاب را ـ که البته با تأخیر زیاد در سال ۱۹۸۹ به انگلیسی ترجمه شد ـ به اثری همچنان زنده و پرخواننده بدل ساخته است.
هابرماس، از ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۴ در دانشگاه هایدلبرگ به تدریس فلسفه پرداخت و نیز از ۱۹۶۴ تا ۱۹۷۱ در دانشگاه فرایبورگ جامعهشناسی و فلسفه تدریس کرد. از ۱۹۷۲ تا ۱۹۸۱ مدیریت مؤسسه تحقیقات ماکس پلانک در استارنبرگ را بر عهده گرفت. پس از بازگشت به فرانکفورت در ۱۹۸۱، بزرگترین اثر خود، نظریه کنش ارتباطی را منتشر ساخت. از ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۸ نیز در دانشگاه یوهان ولفگانگ گوته در شهر فرانکفورت به تدریس اشتغال داشت و اکنون بازنشسته شده است. جز اینها، مطالعه پراگماتیسمِ آمریکایی و اندیشهورزی در حوزههای متنوع فلسفی ـ که مغفولِ دانشجویان همنسلش بود ـ او را از سایر اندیشمندان همترازش متمایز ساخته است.
مطالعه آثار هابرماس، خواننده را پیشاروی جامعهشناسی قرار میدهد که بنمایههای قوی فلسفی دارد و این موضوع، یکی از تفاوتهای او با فرانکفورتیهای قدیمیتر است. هابرماس گرچه هم دانشآموخته و هم اینروزها نماینده زنده ـ و به بیانی، آخرین بازمانده ـ مکتب فرانکفورت است؛ اما در مواردی با آنها همرأی نیست. از جمله اینکه زیربنا و بنمایه کارهای هابرماس فلسفی است؛ در حالیکه مثلاً در اندیشههای آدورنو و هورکهایمر ـ شاید جز در مقاله نظریة انتقادی و نظریة سنتی و در مانیفست ۱۹۳۷ و همینطور در نطق افتتاحیة هورکهایمر ـ تأکید زیادی بر فلسفه وجود ندارد.
در یک کلام، هابرماس از پیشینه فلسفی آلمان، بسیار پرمایهتر از دیگر فرانکفورتیها بهره برده است و این، خود را در نقد هابرماس به آدورنو و دیگر فرانکفورتیها نشان میدهد، آنجا که سرزنشوار از عدمِ توجه آنها به هایدگر میگوید. باز به همین شکل، با اینکه بسیاری از فرانکفورتیهای نسل اول برای رهایی از نازیسم، مدتی کم و بیش طولانی را در آمریکا گذراندند، هابرماس در نقد آنها از کمتوجهیشان به جامعهشناسی آمریکایی میگوید. در حالیکه خود، کاملاً از جامعهشناسی آمریکایی در نظریهپردازی سود برده است.