شناسهٔ خبر: 49326 - سرویس سیاست‌گذاری علم‌وفرهنگ

گفت‌وگو با هنری ژیرو دربارۀ آموزش عالی و اغواگری نئولیبرال؛

دانشگاه به‌مثابۀ شرکت چندملیتی

ژیرو اکنون بسیاری از دانشگاه‌ها با توجه به ملاحظات حرفه‌ای، نظامی و اقتصادی اداره می‌شوند و بیش‌ازپیش تولید دانش آکادمیک را از ارزش‌ها و پروژه‌های دموکراتیک جدا می‌کنند. آرمان دانشگاه به‌عنوان محلی برای تفکر و پرداختن به تأملات متفکرانه، ارتقای دیالوگ و آموختن چگونگی پاسخ‌گو نگاه ‌داشتن قدرت، همچون تهدیدی برای شکل‌های نئولیبرال حکومت تلقی شده است. هم‌زمان رهبران بنیادگرایی تجاری، آموزش عالی را به‌مثابۀ فضایی برای تولید سود، تربیت نیروی کار رام و سربه‌راه و نهادی قدرتمند برای تربیت دانشجویانی می‌شناسند که فرمانداری مطلوب شرکت‌های بزرگ را بپذیرند.

گفت‌وگو با هنری ژیرو[۱] ​،مترجم: امیر قاجارگر:

* برنامۀ نئولیبرالی که چند دهۀ پیش در نیم‌کرۀ شمالی به اجرا درآمد و در نهایت جهانی شد، امروز سیستم‌های آموزش عالی در سرتاسر جهان را تهدید می‌کند. استمرار این پدیده برای بسیاری از کسانی که به عواقب اجتماعی آن می‌اندیشند، به امری نگران‌کننده تبدیل شده است. همان‌طور که در کتاب خود، «جنگ نئولیبرالیسم بر سر آموزش عالی»، به‌درستی بیان کرده‌اید، در آمریکای شمالی، بریتانیا و تعداد زیادی از کشورهای اروپایی، یورشی تمام‌عیار علیه آموزش عالی به‌پا شده است. هرچند ذات این حملات در کشورهای مختلف متفاوت است، اما مجموعه‌ای از پیش‌فرض‌ها و اعمال مشترک وجود دارد که در تبدیل شدن آموزش عالی به ضمیمه‌ای از قدرت و ارزش‌های تجاری نقش بسزایی ایفا می‌کنند. چرا این برنامه جوامعی را که تا این‌حد با یکدیگر متفاوت‌اند، فراگرفته است؟ نئولیبرالیسم این قدرت افسارگسیخته و مقاوم در برابر نقد و کنش اجتماعی را چگونه به دست آورده است؟ چرا دولت‌ها با اینکه مدعی هستند نظام‌های ایدئولوژیک کاملاً متفاوتی را عرضه می‌کنند، بازهم در برابر ایدئولوژی نئولیبرال تسلیم می‌شوند؟

نئولیبرالیسم به‌رغم تمام تفاوت‌هایی که در اشکال مختلفش وجود دارد، توانسته است مجموعه‌ای از عناصر را کنار هم قرار دهد و این‌طور وانمود کند که در توانایی‌اش برای نرمالیزه کردن خود و متقاعد ساختن باقی جهان، در این مورد که هیچ جایگزینی برای آن وجود ندارد، بی‌رقیب است.

اولاً مجموعه‌ای از روابط قدرت را به وجود آورده است که در آن قدرت ،جهانی و سیاست، منطقه‌ای است. اکنون نخبگان تجارت و بازار بر جریان‌های جهانی سرمایه تأثیر می‌گذارند و هیچ‌گونه تعهدی نسبت به دولت ملی یا قرارداد اجتماعی‌ای که بعد از جنگ جهانی دوم بین کار و سرمایه واسطه شده بود، ندارند. این جدایی حاکی از یک بحران مدیریت در دولت و یک بحران سیاسی در چارچوبی است که در آن توانایی (برای گسترش تشکیلات اجتماعی) به‌منظور به چالش کشیدن سرمایه در یک مقیاس جهانی شکل می‌گیرد. دولت ملی دیگر نمی‌تواند در سطح اقتصادی تصمیمات قاطع بگیرد یا تمهیدات اجتماعی لازم برای محدود کردن اثرات بازار را تدارک ببیند. همچنین از ارائۀ ابتدایی‌ترین خدمات به مردم عاجز است.

در سطح ملی، حاکمیت دولت به قدرت اقتصادی تبدیل شده است. کنترل دولت اکنون در دست ثروت، قدرت و سازمان‌های خاص جهانی است. دولت‌ها به‌هیچ‌وجه نمی‌توانند شکل‌های جهانی حکومت را به چالش بکشند. باید به خاطر داشته باشیم که نئولیبرالیسم بسیار قدرتمند است؛ آن‌هم نه‌فقط به‌خاطر ساختارهای اقتصادی خود، بلکه همچنین به‌خاطر قدرت ایدئولوژیک و آموزشی‌ای که در اختیار دارد. نئولیبرالیسم نه‌تنها در جنگ‌های مختلف، قدرت و ثروتِ طبقۀ به‌شدت ثروتمند را تثبیت می‌کند، بلکه تمام ابزارهای فرهنگی و مکان‌های آموزشی‌ای را که وظیفۀ تولید هویت، امیال و ارزش‌ها را برعهده دارند، کنترل می‌کند؛ ارزش‌های و امیالی که همگی از بازار تقلید می‌کنند. نئولیبرالیسم از این منظر شکلی از حکومت است که نه‌تنها بازار، بلکه زندگی اجتماعی را نیز کنترل می‌کند.

به‌عنوان شکلی از حکومت، نئولیبرالیسم خارج از مقررات دولتی، به ساختن هویت، سوژه‌ها و سبک‌های زندگی می‌پردازد. نئولیبرالیسم می‌کوشد با پیروی از اخلاق بقای اصلح و برپایۀ ایدۀ فرد آزاد، انحصارطلب و متعهد به حقوق گروه‌ها و مؤسسات حاکم، ثروت را از مسائل اخلاقی و هزینه‌های اجتماعی بیرون بکشد. نئولیبرالیسم به‌عنوان یک سیاست و یک پروژۀ سیاسی، پیوند نزدیکی با خصوصی‌سازی خدمات عمومی، واگذار کردن وظایف دولتی به بخش خصوصی، آزادسازی تجارت کالا و سرمایه‌گذاری و بازاری ‌کردن و کالایی کردن جامعه دارد. نئولیبرالیسم به‌عنوان شکلی از آموزش عمومی و سیاست فرهنگی، تمام ابعاد زندگی را براساس عقلانیت بازار طراحی می‌کند.

* هم‌زمان با پژمردن آموزش عالی در برخی کشورها، یا سیاست‌های خصوصی‌سازی آموزش عالی مطرح می‌شود و یا منطق بازار بر جامعه حاکم می‌شود. دانشگاه‌ها و دیگر مؤسسات آموزش عالی بیش‌ازپیش طوری اداره می‌شوند که گویی شرکت‌های بزرگ چندملیتی‌ای هستند که برای سود آنی فعالیت می‌کنند. سیاست‌مداران و زمامداران آشکارا و بی‌پرده از تولید، بازارپسندی دانش، پاسخ‌دهی سازمانی و انطباق با بازار سخن می‌گویند. فکر می‌کنید اگر این گرایش همچنان دست بالای خود در معادلات را حفظ کند، هزینۀ فرهنگی و سیاسی آن چه خواهد بود؟ و آیا از نظر شما، امکان مقابله با دگرگونی دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی وجود دارد؟

اگر این گرایش ادامه پیدا کند، به‌معنای مرگ تفکر انتقادی خواهد بود و آموزش عالی به یک ابزار ایدئولوژیک دیگر تبدیل خواهد شد که به‌جای آموزش، وقف کارآموزی می‌شود و به‌جای پرورش تفکر انتقادی، آن را سرکوب می‌کند و نه‌تنها تخیل را شکوفا نمی‌کند، بلکه آن را می‌کشد یا محدود خواهد کرد. یکی از عواقبش این است که دانش کاملاً به کالا تبدیل خواهد شد. دانشجو با واژگانی کاملاً ابزاری تعریف خواهد شد و تعهدات شهروندی به مدارهای شخصی مصرف، نفع شخصی و کالاشدگی تقلیل خواهند یافت. این سناریوی کابوس‌وار یکی از گرایش‌های مرکزی استبداد را تقویت می‌کند؛ یعنی جامعه‌ای که توسط شکل‌هایی احمقانه، بی‌ملاحظه و گوناگون از سیاست‌زدایی اداره می‌شود.

در ایالات‌متحده و بسیاری از کشورهای دیگر، عمدۀ مشکلات آموزش عالی را می‌توان به موارد ذیل مربوط دانست: بودجۀ کم، کنترل دانشگاه‌ها به‌وسیلۀ سازوکار بازار، پیدایش و افزایش کالج‌های سودمحور، دخالت شورای امنیت ملی و عدم خودمختاری دانشگاه. تمام این‌ها نه‌تنها با فرهنگ و ارزش دموکراتیک آموزش عالی در تقابل هستند، بلکه معنا و مأموریت واقعی دانشگاه به‌عنوان یک محیط دموکراتیک عمومی را به سخره می‌گیرند. کاهش حمایت مالی از آموزش عالی در تقابل آشکار با افزایش حمایت از منافع مالیاتی ثروتمندان، بانک‌های بزرگ، بودجه‌های نظامی و ابرشرکت‌ها قرار دارد. درحال‌حاضر بسیاری از دانشگاه‌ها به‌جای توسعۀ بینش اخلاقی و ظرفیت‌های انتقادی دانشجویان، مشغول تربیت مدیران سودآور، دانشجویان غیرسیاسی و ساختن شکل‌هایی از آموزش هستند که از لحاظ فنی، رام‌شدگی[۲] را ارتقا می‌دهند.

اکنون بسیاری از دانشگاه‌ها (که در مضیقۀ مالی‌اند و به‌طور روزافزونی به زبان فرهنگ تجاری تعریف می‌شوند) با توجه به ملاحظات حرفه‌ای، نظامی و اقتصادی اداره می‌شوند و بیش‌ازپیش تولید دانش آکادمیک را از ارزش‌ها و پروژه‌های دموکراتیک جدا می‌کنند. آرمان دانشگاه به‌عنوان محلی برای تفکر و پرداختن به تأملات متفکرانه، ارتقای دیالوگ و آموختن چگونگی پاسخ‌گو نگاه ‌داشتن قدرت، همچون تهدیدی برای شکل‌های نئولیبرال حکومت تلقی شده است. هم‌زمان رهبران بنیادگرایی تجاری، آموزش عالی را به‌مثابۀ فضایی برای تولید سود، تربیت نیروی کار رام و سربه‌راه و نهادی قدرتمند برای تربیت دانشجویانی می‌شناسند که فرمانداری مطلوب شرکت‌های بزرگ را بپذیرند.

البته باید به‌خاطر داشته باشیم که قدرت هیچ‌گاه بدون مقاومت و مخالفت نخواهد بود و این بدان‌معناست که دانشگاه، دانشجویان، اتحادیه‌ها و جنبش‌های اجتماعی بزرگ‌تر باید تلاش کنند تا آموزش عالی یک محیط دموکراتیک عمومی باقی بماند. به‌علاوه باید برای طیف وسیع‌تری از مردم روشن شود که آموزش عالی تنها به جوانان نمی‌آموزد که باهوش، از لحاظ اجتماعی مسئولیت‌پذیر و به‌قدر کافی برای هر مفهومی از آینده که تصور می‌کنند، آماده باشند، بلکه همچنین به آن‌ها می‌آموزد که آموزش عالی در خود دموکراسی نیز نقشی محوری دارد.

بدون فرهنگ تعیین‌کننده‌ای که دموکراسی را ممکن می‌سازد، هیچ ناقد، هیچ بنیادی که مردم را قادر سازد تا قدرت را پاسخ‌گو نگاه دارند و هیچ بنیاد بزرگ‌تری برای به چالش کشیدن نئولیبرالیسم به‌عنوان شکلی از حکومت و عقلانیت سیاسی-ایدئولوژیک وجود نخواهد داشت. کشمکش بر سر آموزش عالی و سوءاستفادۀ دموکراتیک از آن را نمی‌توان از تلاش برای از بین بردن سلطۀ بازار، نئولیبرالیسم و ایدئولوژی‌هایی که به این بنیادگرایی وحشیانۀ تجاری شکل می‌بخشند، جدا دانست. می‌بینیم که این نزاع دقیقاً به همین شکل در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین، بریتانیا و ایالات‌متحده آغاز شده است. در طول زمان مشخص خواهد شد که آیا این تلاش‌ها می‌توانند آغازگر جنبشی جهانی برای تغییر آموزش عالی و سیستم اقتصادی-سیاسی‌ای که آن را گروگان گرفته است باشند یا خیر.

* دانشگاه‌های پژوهشی آمریکا در طول پنجاه سال گذشته و در بسیاری از نقاط جهان، الگوی مؤسسات آموزش عالی بوده‌اند. با وجود سیر صعودی و غیرعادی دانشگاه‌های «بس‌شاخه»، نامی که در سال ۱۹۶۳ کلارک در کتاب معروف خود «کاربردهای دانشگاه» از آن یاد کرد، در واقع تولید آثار پژوهشی تنها یکی از وظایف دانشگاه است. البته این عملکرد بدیهی تلقی شده و حتی فتیشیزه شده است. ضمناً تعلیم و آموزش شهروندان آگاه، مسئولیت‌پذیر و توانا در تحقیق انتقادی نیز همچون بسیاری دیگر از وظایف آموزش عالی در سطح وسیعی مغفول واقع شده است. آیا به نظر شما این عدم تعادل در عملکرد دانشگاه تهدیدآمیز است؟ اینکه دانشگاه را منحصراً یک مؤسسۀ پژوهشی تصور کنیم که هرگونه تعهد به آموزش و شکوفا ساختن آگاهی انتقادی را کنار گذاشته است، چه خطرات احتمالی‌ای را در پی خواهد داشت؟

نقش پژوهش در دانشگاه را نمی‌توان از وجوه قدرتی که تعریف تحقیق و شیوۀ انجام آن را تحت‌تأثیر قرار می‌دهند، جدا کرد. تحت سلطۀ لیبرالیسم و با توجه به قدرت متجاوز صنعتی-نظامی، پژوهش هرگاه در خدمت منافع جامعۀ بزرگ‌تر باشد، تشویق می‌شود و در اولویت قرار می‌گیرد. در این نمونه، پژوهش مجهز شده و عمدتاً در راستای منافع شرکت‌های قدرتمند، ماشین مرگ ارتش و شرکای کاری آن فعالیت می‌کند. پژوهش اصلی آموزش‌وپرورش را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد و از آن تأثیر می‌پذیرد. دانشگاه کارخانه نیست و نباید این‌طور تعریف شود. دانشگاه به وجود آمده است تا در خدمت آموزش، دانشجویان و قسمت بزرگ‌تر اجتماع باشد و در راستای ارتقای خیر عمومی فعالیت کند. وقتی مورد آخر نزد برنامۀ پژوهشی‌ای که صرفاً به‌دنبال انباشت سرمایه است، بی‌اهمیت شد، ماهیت انتقادی، اخلاقی و سیاسی دانشگاه از بین می‌رود و هرکسی که به دموکراسی باور داشته باشد، داغ شکست، محرومیت یا مجازات خواهد خورد.

دانشگاه تجاری‌شده آخرین تجلی ماشین بی‌روحی است که شکلی سلطه‌جو از قدرت را به کار گرفته است و از فرهنگ تجاری تقلید می‌کند. این ماشین با دانشجویان همچون افرادی مصرف‌کننده برخورد می‌کند و جلوی رشد آن‌ها را می‌گیرد و در نهایت با حذف دانشگاه از تمام وجوه حکومت، آن را سیاست‌زدایی می‌کند. بی‌گمان تمام این روابط تعریف‌کننده که توسط دانشگاه نئولیبرال تولید شده‌ است، باید به چالش کشیده شود و تغییر کند.

* دانشگاه در تعریف سنتی، جامعۀ دانشمندان و دانشجویان است. اگرچه به‌دلایلی، دیگر به‌سختی می‌توان گفت که چنین است. در دهۀ ۱۹۷۰ جامعه‌شناس آمریکایی، پائول گودمن، در تبیین خود دانشگاه را جامعه‌ای از دانشمندان معرفی کرد، اما در طول چند دهۀ گذشته، اساتید دانشگاه مانند پرسنلی مطیع رفتار کرده‌اند که نگران از دست دادن امتیازات و حقوق روبه‌افول خود بوده‌اند و اگر هم غیر از این بوده است، صدای جمعی آنان به‌سختی شنیده شده است. نقد عمومی چطور می‌تواند به جایگاه اصلی خود، مثلاً به دانشگاه بازگردد؟

تجاری‌سازی روزافزون آموزش عالی تهدیدی جدی علیه نقش این نهاد به‌عنوان یک فضای دموکراتیک عمومی محسوب می‌شود. دانشگاه مکانی مهم است که در آن اساتید می‌توانند به بررسی مسائل مهم اجتماعی بپردازند، خودنگر باشند و به آموختن دانش و ارزش‌های دموکراتیک بپردازند. تجاری‌سازی دانشگاه این فعالیت‌ها را کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر خواهد کرد. متأسفانه با افزایش روند تجاری‌سازی دانشگاه‌ها، که اکنون تمام جنبه‌های مدیریت، برنامه‌ریزی، مسائل مالی و بسیاری دیگر از سیاست‌های آکادمیک را تعیین می‌کند، آموزش بیشتر به‌سمت کارآموزی منحرف می‌شود و سعی دارد طبقه‌ای نخبه از مدیران را پرورش دهد و شکل‌هایی از دانش را که باعث شکوفا شدن به‌اصطلاح شکل‌های خطرناک از شهادت اخلاقی و کنش سیاسی جمعی می‌شود، مثله کند.

بسیاری از اساتید و دانشگاه‌ها وارد این چرخه شده‌اند، زیرا بی‌خطر است و آن‌ها را تشویق نیز می‌کند. اگر دانشگاه می‌خواهد به حیات خود ادامه دهد، اساتید باید در نقش خود، به‌عنوان روشنفکران منتقد عمومی، تجدیدنظر کنند و دانش خود را به مسائل اجتماعی گسترده‌تری متصل نمایند و همچنین بیاموزند چطور برای طیف گسترده‌تری از جامعه بنویسند و صحبت کنند. شکل‌های نئولیبرال حکومت ابعاد بدتری از دانشگاه را تقویت می‌کنند: تخصص‌گرایی، شکلی تحریف‌شده از دانش حرفه‌ای، نوعی تجربه‌گرایی تنک، عدم تمایل به کار با دیگران و... تمام این موارد باید برای اساتید تغییر کنند، در غیر این‌صورت، نه‌تنها قادر نخواهند بود از کار خود به‌عنوان استاد دفاع کنند، بلکه بیش‌ازپیش قدرت خود را به شرکت‌ها و نخبگان مدیریتی واگذار خواهند کرد.

* آموزش عالی ذاتاً به آنچه خیر عمومی نامیده می‌شود، مرتبط است. اگرچه همان‌طور که شما به‌شکلی مؤثر بیان کردید، «تحت تسلط رژیم نئولیبرال کنونی، مدارس به‌جای اینکه خیری عمومی باشند، به یک حق شخصی تبدیل شده‌اند.» فکر می‌کنید ممکن است آموزش عالی نقش خود در تولید و فراهم ساختن خیر عمومی را بازپس گیرد یا حداقل زمینه‌ای فراهم آورد که خیر عمومی در آن تولید و مهیا شود؟ دانشگاه‌ها تحت چه شرایطی قادر خواهند بود چنین نقشی ایفا کنند؟ چطور می‌توانند مورد حمایت عموم قرار گیرند؟ و آیا اصلاً می‌توانیم روی روشنفکران عمومی حساب کنیم؟

دانشگاه‌ها با دو بحران متفاوت مواجه هستند: بحران مشروعیت و بحران مدیریت. اگر دانشگاه‌ها می‌خواهند نقش خود به‌عنوان یک خیر عمومی را احیا کنند، اساتید، دانشجویان و دیگر سردمداران تعلیم‌وتربیت باید قویاً نقش کنونی آموزش عالی را به چالش بکشند. این بدان‌معناست که اساتید، دانشجویان و گروه‌های مختلف خارج از دانشگاه باید در یک سلسله از نافرمانی‌های مدنی که از اشغال کلاس‌ها شروع شده و به بسیج جمعیت‌های بزرگ‌تر در خیابان منجر می‌شود، شرکت کنند و دست‌های قدرت تجاری و متحدانش را از قدرت کوتاه سازند.

چنین چیزی چند سال پیش در کبک اتفاق افتاد و این اعمال باید در سطحی جهانی تکرار شود. حضور هدفدار روشنفکران عمومی در این نقش مطلقاً ضروری است. ما به‌ندرت چیزی از آن‌ها می‌شنویم، اما تعداد زیادی از اساتید دانشگاه که به‌عنوان روشنفکران عمومی فعالیت می‌کنند (آن‌هم نه‌فقط در هنرهای آزاد و علوم اجتماعی و انسانی، بلکه همچنین در علوم پزشکی)، برای ارتقای وضعیت فقرا همکاری نزدیکی با انجمن‌های مختلف دارند. هرچند روشنفکران عمومی می‌توانند سؤالاتی مهم مطرح سازند، زبانی انتقادی فراهم کنند و به سیاست‌گذاری و همکاری با جنبش‌های اجتماعی بپردازند، اما تغییر واقعی تنها زمانی حاصل خواهد شد که تشکیلات اجتماعی، معلمان و دیگر گروه‌های پیشرو بتوانند دست‌های قدرت سیاسی، حکومت و قانون‌گذاری را درهم شکنند.

* علی‌رغم جهت‌گیری کنونی آموزش عالی به‌سمت بازار و سلطۀ ایدئولوژی‌ای که در همه‌حال بازار را ستایش می‌کند، تصور شما از گرایش‌های آموزش عالی در دهه‌های آتی چیست؟ فکر می‌کنید گرایش‌های کنونی به تجاری ساختن دانشگاه بالأخره اصلاح خواهد شد یا پیروزی نهایی نئولیبرالیسم را شاهد خواهیم بود؟

خوش‌بین نیستم، اما امیدوارم. یعنی فکر نمی‌کنم تغییر محسوس و فزاینده‌ خودبه‌خود ایجاد شود، بلکه این تغییر تنها با شناخت مشکلاتی که باید با آن‌ها مواجه شویم و سپس پرداختن به آن‌ها میسر خواهد بود. به این دومی فقط باید امیدوار باشیم. ظلم، وحشی‌گری و خشونت نئولیبرالیسم دیگر پنهان نیست. تناقض‌هایی که نئولیبرالیسم تولید می‌کند و بدبختی‌ای که به وجود می‌آورد، به افراط گراییده است. امیدوارم از این تل خاکستر، ققنوس امید به‌پا خیزد.

 

[۱]. Henry Giroux

[۲]. Docility