شناسهٔ خبر: 49334 - سرویس مسائل علوم‌انسانی

گفتاری از سیاوش جمادی؛

خواندن؛ گذشته، حال و آینده

سیاوش جمادی امروز با ظهور اینترنت و رسانه‌ای به وسعت انتشار در جلب مشارکت انبوه، این امکان برای خوانندگان هم وجود دارد که اظهارنظر کنند؛ این اظهارنظر و به تبع آن نقد نویسندگان، مقام علمی نویسنده را کاهش می‌دهد و دیگر همچون گذشته مرکزیت ندارد. روشنفکرانی چون سارتر و کامو روشنفکرانی بودند که در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ خیلی مرید پیدا کردند، اما امروز روشنفکری چیزی است که سرشکن شده، محو شده است و مشارکت بین‌الاذهانی عظیم با آینده‌ای نامعلوم در حال وقوع است.

فرهنگ امروز/ سیاوش جمادی:

اشاره: آنچه در زیر می‌خوانید گفت‌وگوی کوتاهی است با سیاوش جمادی در باب پیامدهای خواندن و نخواندن و عوامل آن. در این کوتاه، سیاوش جمادی تأکید داشت آنچه می‌گوید نه از باب پژوهشی مستقل، بلکه تجربۀ زیستۀ او در جامعه‌ای است که خواندن برای آن‌ها چندان دغدغه نبود. از او در باب آن پرسیدیم که آیا مطالعه در جامعۀ امروز با خود خشونت نمادین به همراه دارد یا خیر؟

***

پیش از صحبت در باب مسئلۀ خواندن باید بگویم پایین آمدن سرانۀ مطالعه که دغدغۀ محافل فرهنگی ما شده است، موضوعی است که نیاز به تحقیق دارد و نظرات من صرفاً شخصی است و نمی‌تواند لزوماً ضریبی از قطعیت یا نزدیک به قطعیت داشته باشد. عوامل مختلفی دست‌به‌دست هم می‎‎دهد که مردمان مطالعه کمتر کنند، البته مطالعه می‎‎کنند، ولی در رابطه با چیزهایی که آن‎‎ها را به زندگی ملموس خودشان مربوط می‎‎دانند. کتاب‎‎هایی هست که از نظر فکری ژرفای بیشتری دارد و مسائل را عمیق‎‎تر نگاه می‎‎کند، هرچه عمق، ژرفا و تفکر بیشتری در کتاب‎‎ها هست، خواننده‎‎ها کمتر می‎‎شود. مثالی برایتان می‎‎زنم، اگر یک کتابی در روان‌شناسی عامیانه باشد -که چیزی نزدیک به وعظ و خطابه به شیوۀ مدرن است- خوانندگان زیادی دارد، اما اگر این روان‌کاوی وارد حوزه‎‎های ژرف‌تر و عمیق‎‎تر مثل روان‌کاوی ژاک لکان و منتقدان ژاک لکان که دربارۀ ساحت نمادین یا همان چیزی که شاید بشود اجتماع و گفتمان و فرهنگ و این‎‎ها تلقی کرد و تأثیر این ساختارها در روان فردی بحث می‎‎کند، می‎‎بینیم که تعداد مشتریان کمتر می‎‎شود.

 بنابراین، یک مسئله این است که به‌طورکلی سرانۀ مطالعه پایین است، یک مسئلۀ دیگر هم این است که سرانۀ کتاب‎‎های تفکر‎‎انگیز، کتاب‎‎هایی که پرسش‎‎انگیز هستند کمتر است؛ و این نشان از یک نوع وازدگی اجتماعی از پرسندگی و تفکر و به پرسش کشیدن وضعیت موجود است.

از نظر پیشینۀ فرهنگی چون سنت ما اساساً یک سنت شفاهی است و نوشتن و نگارش در آن کمتر نقش دارد، بنابراین گرایش مردم به شنیدن و دیدن از طریق رادیو و تلویزیون بیشتر است. من شخصاً نوشتن را بیشتر دارای ظرفیت و قابلیت برای فکر کردن می‎‎دانم تا خواندن. باید دقت داشته باشیم که دنیای ما دنیای دیگری شده است و باید راه‌هایی پیدا کنیم که متناسب با اقتضائات جهان امروز باشد.

در گذشته،عرضۀ کتاب به‌صورت انبوه ممکن نبود، بیشتر کتاب‌ها به‌صورت نسخه‌های خطی بودند، اما به محض اینکه صنعت چاپ فعال شد، تکثیر انبوه، امکانی را در دموکراتیک کردن کتابخانه گذاشت و به تبع آن باسواد شدن مردم را به همراه داشت. عامۀ مردم بی‌سواد بودند؛ درواقع در گذشته کتاب در میان جامعه‌ای کوچک که خود را خواص می‌دانستند دست‌به‌دست می‌شد. هر ژانری نمی‌توانست به بدنۀ اجتماع نفوذ کند. شاید اگر تاریخ ما را در نظر بگیرید، ما جریان‌هایی داریم که حِکمی یا فلسفی هستند، این جریان‌های حکمی که با برهان سروکار دارند و زبانشان هم غالباً نثر است در محدودۀ مدارس می‌ماند؛ اما جریان‌های دیگر مثل عرفان یا حماسه یا داستان‌گویی از آنجا که به‌صورت شعر بود و بهتر می‌توانست با مردم ارتباط برقرار کند به فرهنگ ما نفوذ کرد. گرچه شاید بی‌سوادی به قوت خود باقی بود، اما به‌صورت شفاهی، افسانه‌ها و داستان‌ها در خانه‌ها و قهوه‌خانه‌ها سرایت کرد.

بنابراین، در عصر پیشامدرن، زبان شفاهی و زبان شعر در جامعه ما غالب بود بر زبانی که زبان تفکر و زبان علم نامیده می‌شود؛ درواقع شرایط فرهنگی و اجتماعی در جامعۀ ما به گونه‌ای بود که همه به متون آکادمیک به زبان امروز یا همان متون مدرسی در گذشته دسترسی نداشتند؛ نه از نظر قدرت فهم و نه از نظر امکانات. در گذشته دربارها به جای ناشر امروزی عمل می‌کردند، یعنی با حمایت شاه یا خلیفه بسیاری از آثار منتشر می‌شد؛ بنابراین، کتابی که با پشتوانۀ مادی و معنوی سلطان تالیف می‌شد، وسعت و محدودۀ گسترش آن بیشتر در خواص بود؛ این اختصاصی شدن دانش در نزد یک قشر خاص باعث می‌شد کسانی، کسان دیگر را حکیم می‌دانستند، اما این مهم نبود که دانش چیست، دربارۀ چیست؛ چراکه وارد گفت‌وگو با آن شخص نمی‌شدند، در نتیجه، آن شخص خود یک مونوپولین درست می‌کرد.

امروز با ظهور اینترنت و رسانه‌ای به وسعت انتشار در جلب مشارکت انبوه، این امکان برای خوانندگان هم وجود دارد که اظهارنظر کنند؛ این اظهارنظر و به تبع آن نقد نویسندگان، مقام علمی نویسنده را کاهش می‌دهد و دیگر همچون گذشته مرکزیت ندارد. روشنفکرانی چون سارتر و کامو روشنفکرانی بودند که در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ خیلی مرید پیدا کردند، اما امروز روشنفکری چیزی است که سرشکن شده، محو شده است و مشارکت بین‌الاذهانی عظیم با آینده‌ای نامعلوم در حال وقوع است.

خشونت مسئله‌ای است که شاید هیچ‌وقت از بین نرود، مگر اینکه انسان‌ها به کمال برسند؛ به قول فروید که در پاسخ به پرسش انیشتاین -در سال ۱۹۳۲- که چگونه می‌شود جنگ را خاتمه داد، این‌گونه پاسخ داد: با دیکتاتوری خرد.