فرهنگ امروز/ قربان عباسی:
نیچه، فیلسوف آلمانی، در «شامگاه بتان» خود این جمله را به یادگار گذاشته است: «بدون موسیقی زندگی اشتباه خواهد بود.» و اگر در پیام این فیلسوف بزرگ تردید روا نداریم، باید اعتراف کنیم که بخت با ما ایرانیان همیشه یار بوده است که هیچگاه از نغمات جادویی موسیقی بیبهره نبودهایم. از عصر اساطیریمان شروع کنیم که صدای سرنای ایرانی در میان رزم و میدان و آوردگاه بزمی برانداخته است. مهر چغامیش را باستانشناسان به ۳۵۰۰ سال پیش از میلاد میرسانند که نشان میدهد تا بوده است، در این دیار بودهاند کسانی که تبسم طبیعت را در ساز و آواز خود انباشته کردهاند و پایاترین سرودها و نغمات خویش را در بقچه نهاده و تقدیم قلوب مردمان ایران زمین کردهاند که در خسستان و خارزار خدایان دمی بیاسایند و رؤیای خود را برای سپیدهدمی دیگر تکرار کنند.
به دوران امپراتوری ایلامیان (۶۴۴-۲۵۰۰ قبل از میلاد) عود و فلوت و گیتار ایرانی سر برمیآورند. گفته میشود ابزار موسیقی مانند بربط، ریشه در این دوران، یعنی حدود سال ۸۰۰ قبل از میلاد داشته است و بعد هم در دورۀ مادها مغان را داریم که گاتاها را به نغمه و آهنگ میخوانند. طبل و ساز سنج در بزم و رزم در کنار ایرانیان بودهاند. کوهساران و دشتها و هامونهای پهن ایرانزمین از موسیقی و آواز و نغمه تهی نبوده است، حتی در میان ماتم شکست نیز مویههای زنان و مادران ایران در دل کوهسارها و در میان صخرههای سخت پیچیده است. در نقوش برجستۀ طاقبستان کرمانشاه که منظرۀ شکارگاهی حجاری شده است. در یک مجلس نقش چند دختر چنگزن در قایق آمده، در دنبالۀ آن، شاه بر روی مردابی مشغول شکار است و دختران در حرکت به نوازندگی چنگ مشغولاند.
در همین زمان ساسانیان است که نکیسا و باربد سر برمیآورند تا شکوه قلب حیات را اغواگرانه اثبات کنند. بهرام گور خود چکامهسرا بود و چون مردمان ایران را مغموم یافت، دستور داد تا از هندزمین کولیان و لولیوشان به این دیار کوچانده شوند تا دل مردمان را به بزم و رزم و به ماتم و سور شادمان نگه دارند. این کاروان موسیقی و خنیاگران، در میان تل تعصبات، کماکان پیش آمده است؛ با جانسختی و ثابت کرده است این نه آن است که بتوان به بندش کشید. لرزش دل است و نغمۀ بلبل، غرش ابر است و عشوۀ خورشید و پایکوبی طبیعت است، ژرفناست، نعره است و نیازی و چرا نگوییم اشتیاقی که گیریم بدبختی به بار آورد. اما اینهمه پیشدرآمدی بود برای ستایش مردی بزرگ از این تبار سرشناسان و خورشیدوشان.
استاد محمدرضا لطفی زادۀ گرگانزمین، ردیفدان، موسیقیدان، آهنگساز و بزرگمردی که با تربیت بسیاران بسیار فراتر از خود رفت. کانون فرهنگی و هنری شیدا و نیز چاوش و خیل هنرمندان سرشناسی که در کنار ایشان آموختند و ساختند تا از «بیداد» سخن گویند و «سپیده» را بسرایند و یادمان آورند که «عشق داند»، خود برای بزرگداشت این مرد بزرگ کفایت میکند. محمدرضا لطفی پس از بازگشت به ایران، گروه بانوان شیدا را راهاندازی کرد و کنسرتهایی را با این گروه اجرا نمود. آنها به آهنگهای خویش چیزی را بر زبان آوردند که کلمات از بیانشان قاصر بود و سکوت در برابرشان نیز ناروا. تا همسو با هاینریش هاینه یادمان بیاورند آنجا که کلمات کم میآورند، موسیقی آغاز میشود. استاد لطفی با تار و سهتار و بداههنوازی خود، روحمان را غنا بخشید و تا دم مرگ دمی از سرایش بازنایستاد و اگر قرار است درسی از او بیاموزیم، در میان این همه «هنگامه» این است که از خود همچو وی، چشمهساری جوشان خلق کنیم. همین و بس.