به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ عروس ماه های سال که از راه می رسد، سلام خدا را همراه باد به گوش درختان باغ می رساند و شکوفه های سفید و صورتی، پاسخ درختان به سلام خداست. اردیبهشت ماه شاعرانگی و نقاشی است. ماهی که فضای خاطرات خیلی ها را رنگین کرده است و برای برخی یاد سبز آموزگاران دوران کودکی را با خود دارد، همین رنگ و بوی اردیبهشتی بود که ناخودآگاه ما را به سمت خانه یک معلم هنر و استاد دانشگاه کشاند تا جویای حالش شویم و به پاس یک عمر آموزش بی دریغ، از روزگارش بپرسیم. منوچهر معتبر معلم هنرستان و استاد دانشگاه در طول سه دهه گذشته شاگردان بسیاری را در رشته طراحی و نقاشی پرورانده به طوری که به جرأت می توان گفت هنر طراحی ایران بی نام منوچهر معتبر، اعتباری ندارد.
در یکی از کوچه باغ های برجای مانده تهران، نشانی استاد طراح و نقاش را جستجو کردیم. جایی که هنوز آهن و بتن فرصت نابودی آن را پیدا نکرده و شکوفه های بهار که مجالی برای خودنمایی یافته اند از روی شانه های باغ به کوچه سرک کشیده اند. این کوچه باغ ها که روزگاری الهام بخش هنرمند نقاش بود و در دل تصاویر هزار رنگ آن، نقش ها و طرح ها آفرید، امروز اسیر دیوهای بتنی و آهنی است و با کابوس اره برقی روزگار می گذرانند. در کوچه پس کوچه های محله استاد نقاش، درختان تنومند به جا مانده از سال های جوانی اش یکی پس از دیگری نقش زمین می شوند و جای آنها را سازه های سرد و بی روحی می گیرد که آفتاب را از ساکنان زمین دریغ می کنند.
خانه استاد را یافتیم. با چهره ای گشاده در میانه در ظاهر شد و با مهربانی ما را به آتلیه اش دعوت کرد. او اکنون در گذر از ۸۰ سالگی همچنان پرکار و پر انرژی نقش می زند و هنوز هم آموزش نسل جدید را در برنامه هفتگی خود دارد.
هر گوشه ای از آتلیه اش، چیزی برای دیدن است که نگاه کنجکاو ما را به سوی خود می کشاند. از تابلو کپی شده «مونالیزا» اثر جاودانه لئوناردو داوینچی و آثار دیگر هنرمندان مورد علاقه اش گرفته تا تصاویری از شخصیت هایی که او دوستشان دارد مثل شاملو و صادق هدایت و پرتره ها و خودنگاره هایی که همه روی دیوار به دقت چیدمان شده است.
روی میز کارش یک نوشته از هایدگر درباره مرگ چسبانده است: «... ما بدون اجازه خودمان به درون هستی پرتاب شده ایم و بدون اجازه خودمان از آن اخراج می شویم... ما که به وقوع مرگ آگاهی داریم خردمندانه ترین واکنشمان پذیرفتن کامل سرنوشت خویش به عنوان بخشی از نظم طبیعت و وجه مشترک برای همه انسانهاست...»
منوچهر معتبر از جمله هنرمندانی است که در دوره طلایی هنر ایران وارد دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران شد و امروز به همراه سایر همکلاسی ها و هم دوره ای هایش بخشی از بدنه اصلی هنر معاصر ایران را تشکیل می دهند.
در زمانه ای که هنر مدرن وارد ایران شده بود، همه دانشجویان در جستجوی تازه های هنر دنیا مشتاقانه به سمت مدرنیسم گرایش پیدا کردند اما منوچهر جوان اندیشه دیگری داشت و رسیدن به مدرنیسم را در گذر از مطالعات آکادمیک و آموزش های کلاسیک جستجو می کرد بنابراین بعد از دوره کارشناسی، به آمریکا رفت و سه دوره طراحی را در انجمن هنرجویان نیویورک گذراند. علاقه مندی اش به آموزش نیز او را وارد دانشگاه ایندیانا آمریکا کرد و با مدرک کارشناسی ارشد در رشته آموزش هنر فارغ التحصیل شد. پس از آن با کوله باری از آموخته هایش به ایران بازگشت و تا به امروز داشته هایش را بی دریغ در اختیار دانشجویان و هنرجویانش گذاشته است.
تأکید او بر طراحی درست و دقیق، یادگار آموخته هایش از شاگردان کمال الملک از جمله علی محمد حیدریان بود و بعد از آن نیز در آمریکا این مسیر را دنبال کرد تا به هنر مدرن برسد.
می گوید: «ما آوانگارد نیستیم بلکه سعی کرده ایم از اتفاقی که در دنیا می افتد عقب نمانیم در حالی که این ها همه وارداتی است. به نظر من باید تلاش کنیم که تحول و تازگی را در داشته های خودمان بوجود بیاوریم.»
حاصل تلاش هایش، پروراندن شاگردانی است که امروز به درجه استادی رسیده اند و او ازاین بابت خوشحال است. حالا که روزگار رفته اش را می نگرد، از ثمره عمرش در این مسیر کاملاً راضی است و همین برایش کفایت می کند.
بخش نخست گفتگوی صمیمانه ما را با این هنرمند در ادامه می خوانید:
*در آن روزگاری که شما علاقه مند به نقاشی و هنر شدید، بسیاری خانواده ها آشنایی چندانی با هنر نداشتند. خانواده شما چه واکنشی در مواجه با انتخاب شما داشتند؟
-پدر من زرگر بود و در شیراز جواهرسازی داشت. برخلاف آدم های معمولی شیراز که شناخت عمیقی از شاعران بزرگ این شهر یعنی حافظ و سعدی نداشتند، پدر و مادر من هر دو باسواد بودند. پدرم شعر را خوب می فهمید و هر دو آنها اشعار این شاعران را حفظ کرده و بسیار به آنها علاقه مند بودند. پدر و مادر من نیز مثل همه خانواده ها زمانی که رشته هنر را انتخاب کردم بسیار دلواپس وضعیت اقتصادی و تأمین هزینه های زندگی ام در آینده شدند اما به هر حال مانع خواسته های من نشدند. به خصوص وقتی نامم را در بولتن دانشکده دیدند و شاهد موفقیت من در این رشته بودند، راضی شدند.
پدر و مادر من نیز مثل همه خانواده ها زمانی که رشته هنر را انتخاب کردم بسیار دلواپس وضعیت اقتصادی و تأمین هزینه های زندگی ام در آینده شدند*آیا در خانواده شما سابقه هنری وجود داشت؟ چطور به سمت نقاشی جذب شدید؟
-در خانواده مادری من یکی دو نفر خوشنویس داشتیم اما به جز آنها هیچ کس آشنایی با رشته های هنری نداشت. من از دوران دبیرستان به هنر و نقاشی علاقه مند شدم. بعد از اتمام دبیرستان در رشته ادبیات انگلیسی پذیرفته شدم و سال دوم را می گذراندم که علاقه به نقاشی من را به تهران کشاند. به این ترتیب وارد دانشکده هنرهای زیبا شدم و سال ۴۵ فارغ التحصیل شدم. من در کنکور نقاشی نفر دوم شده بودم و یکی از استادان من آقای حیدریان بود که از افراد بسیار محترم و از جمله شاگردان استاد کمال الملک بود.
*غیر از استاد حیدریان سایر استادان و معلمان هنری شما چه کسانی بودند؟
-استادان دانشکده ما همه تحصیلکرده دانشکده بوزار پاریس بودند مثل جواد حمیدی، بهجت صدر، حسین کاظمی، محسن وزیری مقدم، محمود جوادی پور و مادام آشور که خودش فرانسوی بود.
البته آقای نمازی و اردوبادی هم از جمله معلمان دوره ابتدایی من بودند که در علاقه مندی من به نقاشی بسیار تأثیرگذار بودند.آنها نقاشان بسیار خوبی بودند.
*شما نزد دو نفر از استادانی که از شاگردان کمال الملک بوده اند تحصیل کرده اید، نظرتان درباره کمال الملک چیست؟
-ما در زمینه هنرهای تجسمی مدرن بیشتر از ۹ دهه قدمت نداریم یعنی از زمانی که کمال الملک به فرانسه رفت و با تجربه های تازه بازگشت. بنابراین به جز کمال الملک و استاد حیدریان نقاش و طراح قابلی پیش از این نداشته ایم یعنی پیش از این نقاشی ما به نقاشی های سقاخانه ای و مینیاتور منحصر می شد که بیشتر هنرهای تزیینی به حساب می آمدند. کمال الملک سنگ بنای نقاشی ما را گذاشت. او از جمله افراد عارفی بود که جهان بینی خاص خود را داشت.
ما در زمینه هنرهای تجسمی مدرن بیشتر از ۹ دهه قدمت نداریم یعنی از زمانی که کمال الملک به فرانسه رفت و با تجربه های تازه بازگشت*برنامه آموزشی دانشکده هنرهای زیبا در دوران دانشجویی شما چه تفاوتی با برنامه دانشکده های هنری امروز داشت؟
-برنامه دانشکده هنرهای زیبا در زمانه ما برنامه ای بود که در بوزار پاریس انجام می شد و درس های تئوری و عملی ما دقیقاً همان دروسی بود که در بوزار تدریس می شد. صبح تا ظهر کار عملی داشتیم و عصرها دروس تئوری می خواندیم. برنامه آموزشی در زمانه ما بسیار مفصل تر از برنامه ریزی های آموزشی امروز دانشگاه های هنری بود.
*از نظر دسترسی به کتاب های هنری، دانشکده هنرهای زیبا در روزگار شما چه وضعیتی داشت؟
-ما در زمان دانشجویی به دنبال چیزهای تازه بودیم ولی از تکنولوژی های امروز خبری نبود و به سختی می توانستیم به آثار هنرمندان و کتاب های هنری دسترسی داشته باشیم. آنچه در دسترس ما بود و قیمت مناسب تری داشت کتاب های روسی بود. در آن روزگار به نسبت درآمدها، کتاب بسیار گران بود به طور مثال من کتاب ادگار دگا را ۱۵۰ تومان خریدم در حالی که درآمدم ماهی ۳۰۰ تومان بود و این اولین کتاب گران قیمتی بود که من خریدم و هنوز هم آن را دارم که البته چاپ اسکیرا بود و با اصل آثار هنرمند بسیار متفاوت بود.
البته هر کتاب تازه ای که در اروپا به چاپ می رسید، نسخه ای از آن برای کتابخانه دانشکده ما هم ارسال می شد اما به هر حال دسترسی به کتاب ها مثل امروز نبود.
*در دوران دانشجویی شما هنر مدرن به تازگی وارد ایران شده بود، شما و همدوره ای های شما چه مواجههای با هنر مدرن داشتید؟
-بیشتر هم دوره ای های ما هنرمندان مطرحی شدند مثل قباد شیوا، غلامحسین نامی، ابراهیم جعفری ، فرشید مثقالی و ...که هنوز هم همه ما با هم در ارتباط هستیم. همه این هنرمندان در آن زمان به آثار مدرن تمایل بیشتری داشتند و بیشتر کارها هم تقلید از سیاه مشق های اروپایی ها بود اما من بیشتر آکادمیک کار می کردم. دوستان هم دانشکده ای من معتقد بودند روزگار این کارها گذشته است و باید به جریان هنر مدرن پیوست ولی من اصرار داشتم که آکادمیک کار کنم چون بر این باور بودم که ما خیلی عقب هستیم و باید ابتدا دوره آکادمیک را به پایان ببریم و بعد وارد دوره مدرن شویم.
*برخی هنرمندان بعدها از ایران مهاجرت کردند، اما شما با وجود تحصیلاتی که در غرب داشتید ماندن در ایران را ترجیح دادید و به آموزش هنر نسل های بعدی فکر کردید؟ نظرتان درباره مهاجرت هنرمند چیست؟
-بسیاری از هنرمندان خوب ما در دوران انقلاب یا جهت کاری خود را تغییر دادند و یا مهاجرت کردند ولی من این جا ماندم و توانستم مخاطبان خودم را داشته باشم. با تدریس کردن در دانشگاه تهران، دانشگاه آزاد و هنرستان با چندین نسل بعد از خودم در ارتباط بودم و در آموزش هنری آنها سهیم شدم. من به این طریق خودم را به روز نگاه داشتم و توانستم حدود ۳۰ یا ۴۰ نمایشگاه برگزار کنم.
مهاجرت هنرمند ایرانی کار درستی نیست چون ریشه ما در ایران است و هنرمند نسبت به جامعه خودش واکنش دارد نه جامعه غربی که ارتباطی به ما پیدا نمی کندبه اعتقاد من مهاجرت هنرمند ایرانی کار درستی نیست چون ریشه ما در ایران است و هنرمند نسبت به جامعه خودش واکنش دارد نه جامعه غربی که ارتباطی به ما پیدا نمی کند.
*آیا به نظر شما طراحی یک هنر مستقل است یا پیش درآمدی برای نقاشی؟
-من به طراحی به عنوان یک هنر مستقل نگاه می کنم و بر آن تأکید دارم برای همین هم بعد از دانشگاه، طراحی را طی سه دوره آموزشی در موسسه هنری نیویورک گذراندم که بسیار تجربه فوق العاده ای بود.
*این تأکید بر طراحی ویژگی کار شما بود یا آن که دیگر همکلاسی های شما هم به طراحی اهمیت می دادند؟
-از همان زمان دانشگاه، من روی طراحی تأکید داشتم و بسیاری من را به عنوان طراح می شناختند و به اسم طراح از من اسم می بردند که بدم نمی آمد. هم دوره ای های من هم طراحی را کار می کردند اما مثل من روی آن تأکید نداشتند.
*با سهراب سپهری که همدوره شما بود، مراوده داشتید؟
-سهراب همزمان با دوره ما در دانشکده هنرهای تزیینی تحصیل می کرد. در یک دوره ای آثار ما شبیه به هم شده بود. روزی در گالری سیحون نمایشگاه داشتم و مشغول جمع کردن کارهایم بودم که همسرم گفت هنوز یکی از آثارت در اتاق خانم سیحون روی دیوار است. تعجب کردم چون من همه آثارم را جمع کرده بودم و چیزی باقی نمانده بود. به اتاق خانم سیحون رفتم و یک تابلو از سهراب سپهری را روی دیوار دیدم که بسیار شبیه به نقاشی من بود. ما بی آن که از هم تقلید کرده باشیم آثاری شبیه به هم داشتیم. حتی در استفاده از نوع متریال هم شبیه به هم کار کرده بودیم.
یادم هست که سهراب به من گفت این تشابه به خاطر آن است که هر دوی ما مسیر هنری مشابهی را طی کرده ایم تا به این مرحله رسیده ایمیادم هست که سهراب به من گفت این تشابه به خاطر آن است که هر دوی ما مسیر هنری مشابهی را طی کرده ایم تا به این مرحله رسیده ایم. این تابلو من الان در مجموعه خصوصی یکی از مجموعه داران نگهداری می شود.
*در دوران بعد از انقلاب رفته رفته رنگ از آثار شما حذف شد. آیا این به دلیل تأکید شما بر طراحی بود یا آن که ضرورت دیگری داشت؟
-بعد از انقلاب و دوران جنگ همه طراحی هایم با تن خاکستری همراه بود، چون احساس می کردم که جامعه ما دیگر رنگی نیست. دوره جنگ همه شهرها خاکستری بود.
از یک سو طراحی در واقع تصویر کردن است و زمانی که رنگ را به کار می گیریم وارد حیطه توصیف می شویم. من سعی کردم بیشتر مسائل ذهنی خودم را تصویر کنم. ازسوی دیگر هنرمند نسبت به جامعه اش واکنش های متفاوتی دارد. اگر جامعه شاد و رنگی باشد، هنرمند هم در آثارش رنگ و شادی دیده می شود و اگر خلاف آن باشد واکنش هنرمند هم متفاوت می شود. برای همین است که برای شناخت هر جامعه ای باید به آثار هنرمندان و نویسندگان آن جامعه نگاه کرد.
*برخی منتقدان بر این باورند که بهترین آثار شما در همان دوران جنگ خلق شدند، نظر خودتان چیست؟
-خود من هم معتقدم که بهترین آثارم همان آثاری است که در دوره جنگ کار کردم. این آثار بی رنگ به صورت ترکیب مواد بود.
ادامه دارد...