فرهنگ امروز/ ترجمه: فرید دبیرمقدم : کتاب «رئالیسم سرمایهدارانه: آیا بدیلی در کار نیست؟» اثر مارک فیشر (١٩٦٨-٢٠١٧) کاوش مستدلی است در تشخیص بیماری جامعه معاصر، تحلیلی از بنبستهای سیاسی آن و فراخوانی به سازماندهی و تفکری نوین. از دید فیشر رئالیسم سرمایهدارانه هسته اصلی سویه ایدئولوژیک امروز را وصف میکند، بهخصوص عواقب بحران مالی سال ٢٠٠٨ را. در این مصاحبه فیشر از کتاب خود، آموزش، اینترنت و دورنمای گذر از رئالیسم سرمایهدارانه سخن میگوید. لازم به ذکر است که مصاحبه حاضر در ٣٠ سپتامبر ٢٠١٠ صورت گرفته است، هفت سال پیش از خودکشی او در اوایل ژانویه امسال.
ممکن است «رئالیسم سرمایهدارانه» را برای ما تعریف کنید؟
به زبان ساده، رئالیسم سرمایهدارانه به دیدگاهی گفته میشود که در آن حتی تصور بدیلی برای سرمایهداری درحالحاضر محال است. سرمایهداری تنها نظام سیاسی و اقتصادی «رئالیستی» است، پس بهاینترتیب تنها کاری که از دست ما برمیآید این است که خودمان را با آن وفق دهیم. این تصور منجر به تحمیل چیزی میشود که من نامش را «هستیشناسی کسبوکار» گذاشتهام، یعنی نسخهای از واقعیت اجتماعی که در آن هر فرایندی از سرمشق اعمال و رفتار شرکتها پیروی میکند. در نتیجه شاهد هجوم تدریجی اشکالی بوروکراتیک از نظارت بر خود در خدمات عمومی هستیم (مثلا گزارش عملکرد، گزارش مأموریت و غیره) که ریشه در کسب و کار دارند. رئالیسم سرمایهدارانه وجهی زیباشناختی و فرهنگی نیز دارد. مفهوم رئالیسم سرمایهدارانه قرار است طنین رئالیسم سوسیالیستی را به ذهن متبادر کند و به همان ترتیبی که رئالیسم سوسیالیستی بازگشتی بود از انتزاع و تجربهگرایی مدرنیسم به امور آشنا و متداول، رئالیسم سرمایهدارانه نیز از حس ملالآور و تقلیلگرای واقعیت به نفع خود سوءاستفاده میکند. برای مثال، بههیچ وجه تصادفی نیست که طی دهه گذشته موفقترین قالب سرگرمی برنامههای تلویزیونی واقعنما (reality TV) بودهاند.
میتوانید یک مثال جدید از پدیدههای رئالیسم سرمایهدارانه بیاورید؟
تا به حال طرح نجات مالی بانکها چشمگیرترین نمونه رئالیسم سرمایهدارانه بوده که شاهدش بودهایم و کاهش هزینهها نیز که درحالحاضر اعمال میشود از همان منطق پیروی میکند. بحران بانکی ٢٠٠٨ پیش تغییری اساسی بود از دوره اوج کبکبه و دبدبه نولیبرالیسم به فازی جدید، یعنی آن دورهای که تصور بر این بود که بهاصطلاح بازار به صورت خودکار راهحلی برای هر مشکل قابل تصوری ارائه میکند. توجیهی که برای طرح نجات مالی بانکها میآوردند این بود: حتی فکرش را هم نمیتوان کرد اجازه دهیم بانکها ورشکسته شوند و این گفته موجزترین بیان وضعیت رئالیسم سرمایهدارانه است. رئالیسم سرمایهدارانه از زمان بحران بانکها تضعیف نشده، بلکه تشدید شده است. اما حالا که پوشش محافظ و واهی بازار را از دست داده، در هیئتی عریانتر ظاهر میشود و به گمانم در چند ماه آینده به شدت زیر سؤال خواهد رفت. دولت ائتلافی جدید در بریتانیا [منظور دولت دیوید کامرون محافظهکار است که با لیبرال دموکراتها ائتلاف کرد] دوره صلح و صفایی تصنعی را از سر گذرانده است. من اما حدس میزنم به محض آنکه راههایی پیدا شود برای بیرون ریختن خشمی که در اینجا وجود دارد، خیلی زود این دوره به پایان برسد.
شما در کتابتان از تجربهتان بهعنوان معلم دورههای آموزش بزرگسالان نوشتهاید که از تکاندهندهترین بخشهای کتاب است چراکه حضور فراگیر رئالیسم سرمایهدارانه در زندگی هر روزه را وصف میکند. رئالیسم سرمایهدارانه در بخش آموزش را چگونه توضیح میدهید؟
به شکلهای گوناگونی خود را در بخش آموزش نشان میدهد. آنچه شاهدش بودهایم تحمیل مدلی آشفته و مصرفی بر آموزش است؛ میگویم آشفته چون مشخص نیست که دانشجویان مصرفکننده هستند یا محصول فرایند آموزش. همچنین شاهد یک فرهنگ مدیریتگرایی (managerialism) هستیم که بهتدریج پیش میرود، آن هم به صورت گسترش سریع سیستمهای نظارت بر خود که از حیطه کسب و کار وارد حوزه آموزش شده، مثلا دفترچه گزارش، ارزیابی بازخورد و انواع و اقسام سیستمهای نظارت بر عملکرد. همانطور که در کتاب میگویم، گسترش این نوع بوروکراسی در حوزه آموزش دورنمای غریبی دارد. خودمان اجازه دادهایم کلاه سرمان بگذارند: داستان ایدئولوژیک رسمی به ما میگوید بوروکراسی تحت نولیبرالیسم کاهش یافته، اما این بههیچوجه با تجربهمان نمیخواند. این کلک گرفته به این خاطر که بوروکراسی دیگر صرفا متمرکز نیست، اما همچنان کنترل متمرکز بسیاری در حوزه آموزش وجود دارد. نظارت به خود کارگران تفویض شده و با عناوینی مثل «پرورش کارکنان» و غیره عرضه میشود.
بهطور سنتی تصور میشد آموزش امکان مقاومت در برابر رئالیسم سرمایهدارانه ایجاد میکند. به نظر شما آیا چنین است؟
به گمانم آموزش، مثل تمامی خدمات عمومی، منبع آشکاری برای مقاومت در برابر رئالیسم سرمایهدارانه فراهم میکند. به رغم همه فشارهای ایدئولوژیک، همچنان واضح است که در حوزه آموزش پای چیزی در میان است به مراتب مهمتر از بازتولید مصرفکنندگان و کارگران مطیع سرمایهداری. در طی سی سال گذشته استقلال معلمان و مدرسان مورد هجمه قرار گرفته، اما همچنان فضایی برای مقاومت انتقادی در حوزه آموزش وجود دارد. از بسیاری جهات خدمات عمومی محلی است که رئالیسم سرمایهدارانه خود را بهتر نمایان میکند. در کسبوکار، رئالیسم سرمایهدارانه فرض مسلم گرفته میشود؛ اما آنچه در چند سال اخیر به آن عادت کردهایم الحاق تفکر و رفتار کاسبکارانه به خدمات عمومی است. همانطور که گفتم، در بریتانیا شاهد رودررویی اساسی میان خدمات عمومی و رئالیسم سرمایهدارانه خواهیم بود. رسانههای دستراستی کارزاری جدی علیه کارگران خدمات عمومی به راه انداختهاند؛ تلاشی شرمآور در جریان است تا تقصیر رکود فعلی را بر گردن خرجهای اضافی در خدمات عمومی بیندازند، درصورتیکه در واقعیت عکس ماجرا صادق است: خدمات عمومی تحت فشار قرار دارند تا بودجه بزرگترین انتقال سرمایه در طول تاریخ از حیطه عمومی به بخش خصوصی تأمین شود.
شاید مهمترین عامل در رشد رئالیسم سرمایهدارانه افول اتحادیههای کارگری باشد. من قبول ندارم که در سی سال گذشته تغییر چشمگیری در نظرات و نگرشهای سیاسی مردم روی داده. اما از آنجا که قدرت اتحادیههای کارگری محدود شده، این نگرشها هیچ نمایندهای ندارند که سخنگویشان باشد و به نمایندگی از آنان فعالیت و مبارزه کند. تنها عوامل قدرتمندی که در حوزه آموزش بر سیاستمداران و مدیران تأثیر میگذارد منافع کسبوکار است. نادیدهگرفتن کارگران بسیار آسانتر شده و بههمیندلیل کارگران روزبهروز بیشتر احساس درماندگی و ناتوانی میکنند. حمله دستهجمعی گروههای ذینفع نولیبرال به اتحادیهها در کنار تغییر فاز از سازماندهی فوردی اقتصاد به سازماندهی پسافوردی - یعنی حرکت بهسوی قراردادهای موقتی کار، تولید سر وقت و جهانیشدن - پایگاه قدرت اتحادیهها را تضعیف کرده است.
بااینهمه، کارمندان بخش خدمات عمومی جزو متشکلترین کارگران در کشور هستند، در نتیجه رودررویی پیشرو میتواند موجب عرضاندام مجدد قدرت اتحادیهها شود. اما مسئله بلندمدت پیشروی چپها این خواهد بود که چگونه کارگرانی را که وضعیت متزلزلی دارند سازماندهی کرده و با هم هماهنگ کنند و نباید از یاد ببریم که بسیاری از مدرسان دورههای آموزش بزرگسالان و تحصیلات تکمیلی بدل به کارگرانی با وضعیتی متزلزل شدهاند. این معلمان و مدرسان از آنجایی که تحت قراردادهای کوتاهمدت کار میکنند نمیتوانند از آن تکنیکهای سنتی استفاده کنند که پیشتر کارگران سازمانیافته متکی به آنها بودند. این معلمان عملا همیشه در حال درخواست استخدام برای شغلهای خودشان هستند، چنانکه انگار مشغول کارآموزی دائمی با دستمزد بسیار پاییناند.
بیشتر شهرت شما مدیون وبلاگتان کیپانک است که سالهاست در آن مینویسید. نظرتان در مورد اینترنت بهعنوان منبعی برای کنشگری یا مقاومت در برابر سرمایهداری چیست؟ یا برعکس، آیا به نظرتان وابستگی هستی و حیات هرروزهمان، از جمله سیاست، به اینترنت میتواند نتایج منفی جدی دربر داشته باشد؟ برای مثال، همانطور که در کتابتان شرح میدهید، ماهیت «همیشه آنلاینبودن» فرهنگ اینترنت نمیگذارد کودکان چیزی بخوانند یا تمرکز کنند و آنها را دچار «انفعال متقابل»١ و معتاد اینترنت میکند، همان پدیدهای که در تجربهتان بهعنوان معلم با آن مواجه شدید.
اینترنت به خودیخود هیچکاری نمیتواند بکند؛ درعینحال، بدون اینترنت هم هیچکاری از پیش نمیرود. جودی دین [نظریهپرداز آمریکایی] در کتابهایش «دموکراسی و فانتزیهای نولیبرال دیگر: سرمایهداری ارتباطی و سیاست چپ» و «نظریه وبلاگ» نقد کوبندهای به این تصور وارد میکند که صرف وبلاگنویسی، یا کامنتگذاشتن روی وبسایتها و تالارهای گفتوگوی اینترنتی، فینفسه عملی سیاسی است. به زعم او، بخشی از چپها بهسرعت شیوه سازماندهی را کنار گذاشته و بهجایش مسحور آنچه او «سرمایهداری ارتباطی» مینامد شدهاند، یعنی تمایل به گردش و انتشار بیهوده اخبار به خاطر نفس این گردش.
روشن است که اینترنت در حال ازبینبردن گرایشهای «متمرکز و سر موقع» رسانههای قدیمی است که در آنها زمان گسسته و منفصل است. این گرایشها جای خود را دادهاند به «توجه پیوسته و ناکامل» و پراکندهکردن مداوم توجه میان پلتفرمها و رسانههای مختلف. در دهه ١٩٩٠ من بخشی از واحد تحقیقات فرهنگ سایبرنتیک بودم که اثرات فرهنگ سایبری را در ازبینبردن سلسلهمراتب میستود. اما حالا روشن شده که برداشتهشدن ظاهری سلسلهمراتب در برخی سطوح فرهنگ پوششی فراهم کرده برای استقرار مجدد قدرت و امتیازهای انحصاری. آن فضای عمومی که رادیو و تلویزیون به نمایش میگذاشتند جایش را به یک نوع خودتنهاانگاری (solipsism) شبکهای داده است.
اما اگر به دنبال یک نوع نوسازی در چپ هستیم، اگر به دنبال شکل جدیدی از آرایش هماهنگ کارگران هستیم، آنگاه فضای سایبری از اهمیت بسزایی برخوردار است. اگر به بحث جودی دین بازگردیم، چپها باید از اینترنت همان استفاده مؤثری را بکنند که راستها میکنند. نمیتوان انتظار داشت جنبشهای سیاسی چپگرا خودبهخود ظاهر شوند. شبکههای جدیدی روی اینترنت در حال ظهورند؛ همانطور که خودتان اشاره کردید اینترنت دقیقا همانجایی است که نظریات من برای اولینبار در آن شکل گرفتند و شناخته شدند. اما مورد خود من نمونه خوبی است که نشان میدهد اینترنت فینفسه کافی نیست. همان ایدههایی که صرفا در اینترنت منتشر میشوند وقتی به صورت یک کتاب عرضه شوند همچنان از قدرت نفوذ بیشتری بهرهمندند.
چه منابعی میتواند طلسم رئالیسم سرمایهدارانه را بشکند؟ آیا شما هم مثل ژیژک معتقدید گسستها و تغییرات آخرالزمانی پیشرو فرصتی فراهم خواهند کرد؟
بله، ما درحالحاضر در یک دوره فترت بهسر میبریم. بحران بانکها نولیبرالیسم را در مقام یک پروژه سیاسی بهسرعت از میان برد، اما نولیبرالیسم همچنان به حیات خود ادامه میدهد و میتواند برای مدت نامعلومی نیز به این حیات ادامه دهد، چراکه حالا دیگر وضعیت مسلط در اکثر نهادهای ماست. بااینهمه، ما در لحظهای قرار داریم که فرصت چشمگیری در اختیارمان است چراکه روشن است اوضاع دیگر نمیتواند به حالت سابق برگردد.
سیاست جریان اصلی و غالب باید واکنشی به فضای جدید بهوجودآمده از بحران بانکها نشان دهد که هنوز این کار را انجام نداده. به این دلیل که احزاب سیاسی اصلی تمامی افکار، نگرشها و استراتژیهاشان را بر مبنای نولیبرالیسم قالببندی کرده بودند و همانطور که یک کشتی بزرگ نمیتواند به یکباره مسیرش را تغییر دهد آنان نیز نمیتوانند بهسرعت با وضع جدید وفق پیدا کنند. به گمان من خشم مردم سیاست جریان غالب را مجبور خواهد کرد تا واکنشی نشان دهد، خشمی که موقتا جلویش را گرفته بودند اما به باورم بهزودی فوران خواهد کرد. فرصتی واقعی پیشروی ماست تا در برابر مدیریتگرایی و ذینفعانی که پول فراوانی به جیب زدهاند مقابله به مثل کنیم.
از طرف دیگر، همانطور که خودتان اشاره کردید، ژیژک از بحرانهای آخرالزمانی سخن میگوید: بحران مالکیت خصوصی (مثالش وضعیت موسیقی است که به سمتی پیش میرود که دیگر از حالت کالایی خارج شود)، بحران زیستمحیطی، بحران نابرابری عظیم جهانی و بحرانی که مهندسی بیوژنتیک به وجود آورده. این چهار بحران خبر از دنیایی میدهند که از جهاتی بسیار اساسی تفاوتی ریشهای دارند با هر آنچه به آن عادت کردهایم. اما بار دیگر باید تکرار کرد که نمیتوانیم فرض مسلم بگیریم که این بحرانها فینفسه و به خودی خود دنیای بهتری را به ارمغان میآورند؛ خیلی ساده میشود انواع و اقسام سناریوهای هولناکی را پیش چشم مجسم کرد. اما اینها فرصتی را در اختیارمان میگذارند که دستکم در سی سال گذشته نداشتهایم.
ممکن است بپذیریم که نمیتوانیم نظامی ورای سرمایهداری تصور کنیم، اما چپ برای مفصلبندی نظامی ورای سرمایهداری تلاش بسیاری کرده. شما چه تصوری از دنیای پساسرمایهداری دارید؟ با چه تدابیری میتوان آن را بیان کرد؟
به نظر من باید از سازماندهی شروع کنیم، یا از فکرکردن به سازماندهی. بازگشت به تفکر محض در درک فرصتهای عملی که درحالحاضر موجودند ناکام میماند. اما تصور اینکه با صرف دستزدن به عمل از مشکلات نظری پرهیز خواهیم کرد خطر ارادهباوری (voluntarism) سادهلوحانه را در بردارد که تفاوتی هم با ناتوانی ندارد. به قول آلن بدیو، با شکست تجربیات چپگرایانه قرن بیستم، ما عملا به وضعیتی مشابه وضعیت قرن نوزدهم پرتاب شدهایم، یعنی قبل از آنکه جنبشهای کارگری به یکدیگر بپیوندند.
به گمانم این حرف درستی است و نیاز داریم همان جسارتی را در تفکر، بلندپروازی و شجاعت در خودمان پرورش دهیم که بنیانگذاران جنبش کارگری دارا بودند. اما از پس این چالش برآمدن دقیقا به این معنی است که نباید به ایدهها و روشهایی بچسبیم که آن گروهها برای زمانههای مختلف به کار میبستند. به عوض آنکه در پایان تاریخ با افسردگی یله دهیم و با حسرت به عقب و به تمامی شورشها و انقلابهای شکستخورده گذشته بنگریم، باید بار دیگر خود را در تاریخ قرار دهیم و آینده را برای چپ مطالبه کنیم. مشخص است که راستها درحالحاضر هیچ حق انحصاریای نسبت به آینده ندارند: آشکارا ایدههاشان ته کشیده.
مه ١٩٦٨ از خود میراث ضدیت با نهادها را در جریانهای نظری چپ متأثر از آن بر جای گذاشته، میراثی که مطابق بسیاری از فرضیات نولیبرالیسم است. اما سیاست جشن و خوشباشی در خیابان نیست؛ سیاست یعنی ایجاد نهادها. سؤال این است: اگر نهادهای قدیمی چپ رو به افول گذاشتند چون بیش از حد به فوردیسم وابسته بودند، چه نهادهایی در شرایط فعلی کار خواهند کرد؟ الکس ویلیامز، دوست نظریهپردازم، در باب «شکلپذیری (plasticity) پسافوردی» مطالبی نوشته است. اگر سرمایه سیال است و قادر به ایجاد همپیمانی میان گروههای ناهمگن، پس ضدسرمایه (anti-capital) هم باید بههمینترتیب منعطف باشد. منعطف را در اینجا نباید به معنای «انطباق یافتن با خواستههای سرمایهداری» گرفت، آنطور که درحالحاضر این معنا را میرساند (همهمان میدانیم کلمه «انعطافپذیری» در شرح وظایف شغلی چه معنایی دارد)؛ انعطافپذیری باید به معنای جلوتر از سرمایهداری فکرکردن و سریعتر از آن بودن باشد.
سرمایه به معنای واقعی کلمه جهانی نیست، بلکه به اندازه کافی جهانی است که بتواند کارگران را از اطراف و اکناف کره خاکی در برابر هم قرار دهد. بههمینترتیب ضدسرمایه نیز باید به حد کافی جهانی باشد تا بتوان منافع کارگران را با یکدیگر هماهنگ کرد. درعینحال، باید برای استقلال و کنترل بیشتر کارگران بر فرایندهای بیواسطه کاریشان مبارزه کنیم، شاید مطابق مدل کارخانههایی در آمریکای لاتین که به دست کارگران گردانده میشوند. مبارزات محلی نمیتوانند با سرمایهداری جهانی مقابله کنند و بههرحال واپسگرایند.
به قول فردریک جیمسون، سرمایهداری «جمعی»ترین جامعهای است که تا به حال روی زمین وجود داشته، به این معنی که حتی پیشپاافتادهترین اشیا هم محصول شبکه عظیمی از روابط متقابل است. درحالحاضر، این شبکه جهانی احمقانه و آلوده به پول است؛ اما به عوض آنکه کلا این شبکه را کنار بگذاریم و بازگشتی به جوامع کشاورزی با تساوی اراضی داشته باشیم - بازگشتی که تنها در صورتی ممکن خواهد بود که فاجعهای روی دهد - باید شبکه جهانی را بدل به سیستمی هوشمند کنیم که در خدمت منافع اکثریت باشد و نه در خدمت اقلیت کوچکی که تحت نظام فعلی سود میبرد. این کار محال نیست. در واقع فرصتی بیسابقه پیشرویمان است تا این کار را عملی کنیم.
[١] interpassivity اصطلاحی است که رابرت فالر، فیلسوف آلمانی، آن را به قیاس از کنش متقابل (interactivity) وضع کرد و ژیژک آن را بسط داد. در سالهای اخیر تصور بر این است که دوره مصرف منفعلانه با ظهور رسانههای جدید به سر آمده و کاربران قادرند فعالانه مثلا با برنامهها و بازیهای کامپیوتری تعامل داشته باشند. انفعال متقابل سویه دیگر این تعامل را نشان میدهد. در انفعال متقابل ما مصرف یا لذت را به خود ابژه تفویض میکنیم و از این طریق از بار مسئولیت عملکردن خلاص میشویم. مثال معروف ژیژک برای این پدیده خندههای ضبطشدهای است که در سریالهای طنز آمریکایی در صحنههایی که قرار است خندهدار باشند پخش میشود. در این حالت، بیننده دیگر نیازی ندارد حتما بخندد چراکه دیگرانی به جای او این کار را انجام میدهند.
منبع: ceasefiremagazine.co.uk
روزنامه شرق