فرهنگ امروز/ لادن موسوی
حدود ساعت هفت، بیش از هزارو ٥٠٠ نفر از خبرنگاران در صف سالن جانبی کن، دبوسی (Debussy) که دومین سالن بزرگ کن است، بودند تا «هولناک» (Le Redoutable)، آخرین فیلم میشل هازناویسوس (Michel Hanznavisus)، کارگردان سرشناس فرانسوی را که برای فیلمش «هنرمند» (The artiste) اسکار گرفته است، ببینند. صفها طولانیتر و طولانیتر شدند، ولی در سالن باز نمیشد. ناگهان میهمانداران سالن به پایین پلهها دویدند و پلیسها از همه طرف هجوم آوردند و مردم را از دم سالن متفرق کردند. در کاخ هم وضعیت به همین صورت بود و مأموران امنیتی کاخ همه را به خروج از کاخ دعوت کردند. بهدلیل تهدیدهای تروریستی، جو سریعا متشنج شد و هزاران نفر در خیابانهای اطراف کن متفرق شدند. کمی بعد خبر رسید که اینها به دلیل کشف چمدانی بینام و نشان و رها شده در این سالن است. مأموران مخصوص خنثیکردن بمب، به سالن رفتند تا چمدان را مورد آزمایش قرار داده و از بیخطربودن آن مطمئن شوند.
این موضوع تا چه حد صحت داشته و آیا تهدید بزرگتری وجود داشته یا نه را هنوز هم کسی بهدرستی نمیداند. اما دوستی میگفت صبح از یکی از مأموران شنیده است تمهیدات امنیتی این شنبه از هر روز سفت و سختتر است و تعداد پلیسهای مسلح اطراف کاخ دو برابر بوده است. با وجودی که میگفتند قضیه فقط به چمدانی بینام مربوط است، اما تا نیمساعت بعد ماشینهای پلیس در خیابان آنتیب (antibes) که موازی کاخ است، بیشتر و بیشتر شدند. مأموران در سر تمام کوچههای فرعی حاضر شدند و با ماشینهایشان تمام کوچههای منتهی به این خیابان را بستند.
بعد از حدود یک ساعت، سالن دبوسی درهای خود را دوباره به روی خبرنگاران باز کرد و فیلم هازناویسوس با تأخیری ٤٠دقیقهای بالاخره به نمایش درآمد. گفتنی است تأخیر در پخش فیلمها در کن بهشدت نادر است. امسال اما به دلایل امنیتی روزی نیست که یکی از فیلمها با تأخیری حداقل ١٠دقیقهای روبهرو نشود.
این اتفاق به همه ما خاطرنشان کرد این جشنواره با جشنوارههای قبلی و امسال با سالهای قبلی، به خاطر تهدیدات تروریستی بسیار فرق میکند.
ایرانیهای این جشنواره هم دیروز همگی با شنیدن این تهدیدات به هم تلفن میزدند و هرکس هرچند نفر را که میتوانست باخبر میکرد تا همه از کاخ فاصله بگیرند. تهدید به طور کامل رفع شد، اما فضا تا آخر شب در تمام شهر متشنج ماند.
خلاصه که این اتفاق هم به خیر گذشت، ولی این موضوع باعث شد من از فیلم این کارگردان جا بمانم که البته در نمایشی دیگر سعی میکنم ببینمش.
اما غیر از این، دیروز فیلم دیگری هم به نام «میدان» (The square) به کارگردانی روبن استلند (Ruben Östlund) در بخش مسابقه به نمایش درآمد. این کارگردان ٤٣ساله سوئدی که در سال ٢٠١٤ با فیلم «فورسماژور» (Force Majeure) در بخش نوعی نگاه شرکت کرده بود، توانست جایزه هیئت داوران را از آن خود کند.
«میدان» داستان کریستیان، پدر مطلقه دو دختر کوچک است. او که مدیریت موزه هنرهای معاصر را بر عهده دارد، طرفدار کارهای بشردوستانه و حفظ طبیعت است. او نمایشگاه جدیدی را در موزه آماده میکند که بازدیدکنندگان را به کمک به همنوع دعوت میکند. گاه اما سخت است انسان همگام با عقیدههایش زندگی کند. جیبهای کریستیان را میزنند و تلفن همراه و کیف پولش را میدزدند. عکسالعمل کریستیان به این دزدی با حرفها و آرمانهایش کاملا مغایرت دارد. در همین زمان موزه برای تبلیغ این نمایشگاه جدید، از روش نامعمولی استفاده میکند و تمام اینها کریستیان را در بحرانی وجودی فرومیبرد.
روبن استلند این بار هم مانند فیلم قبلیاش به سراغ روابط انسانها رفته و فرق بین آرمانها و عقیدههایشان را با رفتارشان در موقعیتهای خاص بررسی میکند. این بار هم نظر کارگردان همان است که بود. انسانها دورو هستند و در موقعیتهای حساس حرفها و اعمالشان با هم مغایر است. اینبار هم فیلم طنز خاص خود را دارد که تماشاگر را به قهقهه میاندازد. قهقهههایی که دقایقی بعد تبدیل به معذببودن و حتی اعصابخُردی میشود. غیر از مضمون و پیام داستان، این فیلم از دیگر نظرات هم به فیلم قبلی استلند شبیه است. نهتنها از نظر استفاده هوشمندانه این کارگردان از موسیقی، بلکه از نظر قاببندیها و فیلمبرداری متفاوت و دقیقش. استلند با وسواس همیشگی خود، حتی کوچکترین نکتهها را هم با دقت انتخاب میکند. دکورها و حتی تکتک لباسها هم کاملا فکرشده هستند.
«میدان» مثل سفری احساسی است. سفری که مسافر را از خنده به عصبیت و سپس به غم و عذاب و حتی به بیحوصلگی میبرد.
فیلم اما کمی طولانی است و با تمام محسناتش در آخر خستهکننده است. دو ساعت و ٢٢ دقیقه گذشتن از احساسات مختلف، اثر خود را بر تماشاگر میگذارد و با بیرونآمدن از سالن، تماشاگر بار این احساسات را روی دوش خود حس میکند. «میدان» امسال و تا به حال یکی از بهترین فیلمهای کن است. فیلمی عمیق و تأثیرگذار.
حواشی کن
اصغر فرهادی که برای سخنرانی در مراسم افتتاحیه در کن حاضر بود، روز شنبه کن را به همراه همسرش پریسا بختآور به مقصد تهران ترک کرد. تمام کارگردانانی که به کن دعوت میشوند، فقط سه روز میهمان جشنواره هستند. جشنواره هتل آنها را فقط سه شب تأمین میکند. معمولا اغلب میهمانهای کن در هتل مجستیک بریر
(Majestic Barrière) اقامت دارند که نزدیکترین هتل از سری هتلهای لوکس کن، به کاخ جشنواره است. ریحانا، خواننده معروف آمریکایی دیروز میهمان کن بود و از فرش قرمز برای دیدن فیلم روبن استلند بالا رفت. اشواریارای، هنرپیشه معروف هندی بالیوود هم که سالهاست سفیر لوازم آرایش معروف فرانسوی اورال (L’Oreal) است، دیروز در کن حاضر بود و روی فرش قرمز رفت.
انتقاد به سرمایهداری در ساحل لاجوردی
امیر گنجوی
جشنواره فیلم کن با فیلمی از «آرنو دپلشن» به نام «ارواح اسماعیل» افتتاح شد. سینمای دپلشن جهان یگانه و ویژهای است و زبانی یکسره متفاوت و مشخص را در این چند سال برای خود خلق کرده است. سینمایی است که در آن تفاوت زمانها به سادگی قابل تشخیص نیست؛ برای مثال بهراحتی نمیتوان تشخیص داد داستان فیلم در زمان گذشته رخ میدهد یا حال یا آینده. مسائل هویتی یکی از دغدغههای اصلی سینمای دپلشن است و البته بازیکردن با انتظارهای بیننده یکی از چیزهایی است که از ایدههای بنیادین سینمای او میدانیم. بازی با انتظارات ما از کاراکترهای تکراری یکی از ویژگیهای درخشان و مورد توجه سینمای اوست.
در «ارواح اسماعیل» نیز تقریبا با همین ویژگیها مواجهیم. فیلمی را به تماشا نشستهایم که در آن شخصیتی به نام اسماعیل با بازی ماتیو الماریک (هفتمین حضور این بازیگر در فیلمی از دپلشن) در حال ساختن فیلمی است و تا واپسین لحظهها مشخص نیست یکی از کاراکترهایی که در داستان مطرح میشود، چه کسی از بازیگرهای آن فیلم است. با داستان عاشقانه اسماعیل روبهرو هستیم؛ کسی که ٢٢ سال از زن خود جدا افتاده و فکر میکند او از دنیا رفته است و بعد از ٢٢ سال این معشوقه برمیگردد و این در حالی است که اسماعیل زندگی تازهای را با زنی دیگر آغاز کرده. طیف وسیعی از منتقدان نگاهی نسبتا منفی به این فیلم داشتند و خیلیها آن را بیارزش قلمداد کرده و با شدیدترین نوشتهها بر آن تاختند. منتقد گاردین در نقد خود فیلم را کم و بیش زباله خواند. همچنین سؤالهای بسیاری مطرح شده که آیا این فیلم در حد و اندازه کفِ استانداردهای این جشنواره بوده است یا نه؟
باید تا حدی با سینمای دپلشن همذاتپنداری کرد و آشنا بود تا ارزشها و اهمیتهای این فیلم او واضحتر شود. همانطور که اشاره شد دپلشن ایدهها و رویکردهای خاصی نسبت به سینما، زمان و مکان و مخصوصا تاریخ دارد. کارگردانی است که در آثارش زمانها یک ساختار وحدتمدار خطی نمیسازند و اتفاقات بر هم تأثیر مثبت ندارند و در هر لحظه هر اتفاقی میتواند در سینمای دپلشن رخ دهد؛ ازاینرو در کارهای این فیلمساز زمان یک ویژگی –به قول بنیامین- مسیانیک (یا موعودگرا) مییابد و ذهنیت امروزی تقریبا منطقگرا در تقابل با این نوع رویکرد به زمان و داستان ممکن است واکنشهایی منفی بروز دهد.
فیلم برجسته دیگری که در روز اول تماشا کردیم «بیعشق» اثر آندری زویاگینتسف بود. کارگردان معروف روسی که دو سال قبل «لویاتان» را ساخته بود. فیلم به داستان زوجهایی میپردازد که امروز قادر نیستند چنانکه باید به فرزندانشان توجه کنند. زوجهایی که بیشتر به دنبال هدفهای شخصی خود هستند و به خاطر حفظ یکسری عرفها و قانونها مجبور به زندگی با هماند. دراینمیان شاهد سیر قربانیشدن بچهای هستیم که در یکی از همین خانوادهها زندگی میکند. داستانپردازی و استفاده از سمبلها تا حد زیادی کمک کرده تا این وضعیت تنهایی انسانهای امروزی و اثرات تخریبی آن بر بچهها به خوبی نشان داده شود؛ ولی از طرفی گاه احساس میکنید فیلمساز بیش از اندازه سمت شعارها رفته و تمامِ اتفاقات داستان بیش و کم منطبق شدهاند بر پیام و ایدهای که زویاگینتسف در فکر بیانش است؛ او این امکان را به تماشاگر نمیدهد که لحظهای با خود به سیل حادثهها فکر کند و پیرامون داستان و رویدادهایش به ثباتی نسبی برسد. همهچیز مستقیما به تماشاگر منتقل میشود و داستان بیتوجه به این حضورِ لازمِ تماشاگر شکل میگیرد. بازیهای فیلم کاملا در خدمت داستاناند و همچنین نمونههای درخورتوجهی از بازیهای کاملا کنترل شدهای هستند که لحظههای انفجاری در آنها کمتر دیده میشود. دراینمیان فضا نقش بسیار مؤثری در فیلم پیدا کرده است و در بخشهای زیادی میتوانیم آن فضای سرد و خشک روسیه را ببینیم که کارگردان قصد دارد بر آن انگشت تأکید بگذارد.
انتقاد به جامعه سرمایهداری تنها معطوف به فیلم بیعشق نبود؛ اثر برجسته دیگری که در این چند روز به نمایش درآمد فیلم آخر «بونگ جون-هو» بود. داستان فیلم آخر این کارگردان، «اُکجا»، درباره جهان معاصر سرمایهداری است؛ درباره اینکه در سرمایهداری معاصر چه بیرحمیهایی نسبت به حقوق حیوانات صورت میگیرد و وظیفه انسانها در قبال این شرایط چه میتواند باشد. در ادامه روندی که در چند سال اخیر در سینمای بونگ جون-هو میتوان یافت، این یک فیلم کاملا جهانی است، با بازیگرهایی با پیشینهها و معیارهای هالیوودی. نقش اصلی زن این فیلم را «تیلدا سوئینتن» ایفا میکند و فیلم در مقیاسی وسیع و با بودجهای چند برابر نسبت به کارهای اولیه این کارگردان کرهای ساخته شده است. باوجوداین چیزی که «اُکجا» را نسبت به فیلمهای اکشن و آنچه به طور مدام در سینمای مورد علاقه هالیوود میتوان دید، برجستهتر میکند، تأکید بسیار بر پیام اجتماعی فیلم است؛ اینجا مدام تأکید میشود که هرگونه تغییر و رسیدن به شرایط بهتر تنها با یک حرکت قهرمانانه امکانپذیر نیست و لازم است که افراد با هم همکاری و تعامل کنند. ما گروه مدافع حقوق حیوانات را میبینیم که وارد داستان میشود و سعی میکند قهرمان داستان را در رسیدن به هدف نهایی مسیر خود و ارتباط مؤثرتر با طبیعت یاری و کمک کند. سینمای ایران در کن نقشی برجسته دارد. در روز دوم جشنواره فیلمِ «کن»، دو فیلم ایرانی به نمایش گذاشته شد؛ نخستین فیلم «لرد» به کارگردانی محمد رسولاف بود.
درباره حضور فیلم و اینکه آیا چنین اثری صلاحیت شرکت در جشنواره را داشته یا نه بحثهای زیادی از قبل مطرح بود. عدهای ادعا داشتند که فیلم سال گذشته به جشنواره کن فرستاده شده بود و اینکه چطور پس از یک سال جشنواره حاضر شده آن را نمایش بدهد، برای برخی پرسش برانگیز است. بههرحال اگر حاشیههای این موضوع را کنار بگذاریم فیلم «لرد» را میتوان تا حد زیادی شبیه «لویاتان» ساخته قبلی آندری زویاگینتسف در نظر آورد. در «لرد» با شخصیتی روبهرو هستیم که در جامعهای فاسد روزگار میگذراند. تمام اهرمهایی که در منطقه زندگی این فرد وجود دارند به وسیله فردی ثروتمند در همان منطقه تحت کنترلاند و این شخص از بیان کوچکترین خواستههای سیاسی و اجتماعی خود نیز محروم است.