فرهنگ امروز/ نادر شهریوری (صدقی):
شخصیت اصلی نمایشنامه «وقتی جنگ پایان یافت» اثر ماکس فریش (١٩٩١-١٩١١) آگنس است. آگنس همسر افسری آلمانی است که بعد از شکست آلمانها از متفقین، همسر خود را در زیرزمین خانهاش پنهان میکند، بعد از مدتی خانه به دست روسها (قوای متفقین میافتد و فرمانده روسی با سربازان خود در آن خانه مستقر میشوند. آگنس در موقعیت ناگواری قرار میگیرد و ناگزیر میشود برای حفظ جان همسرش دعوت فرمانده روسی به شام را بپذیرد، بهتدریج فرمانده روسی به هویت افسر آلمانی و سوابقش در کشتار یهودیان پی میبرد و همچنین متوجه میشود که افسر آلمانی در زیرزمین همان خانه پنهان است. فرمانده روسی به محض آگاهی از این مسئله خانه را ترک میکند تا ناگزیر نشود که همسر آگنس را شخصا به دست پلیس بسپارد. بعد از این ماجرا آگنس درمییابد که علاقهای به همسر خویش ندارد.
نمایش «وقتی جنگ پایان یافت» در ١٩٤٩ متأثر از حالوهوای بعد از جنگ جهانی دوم، تحتتأثیر ایدههای اگزیستانسیالیستی نوشته شده است. ایدههای اگزیستانسیالیستی بهویژه در زمانه بحران به کار میآید. از مهمترین ایدههای اگزیستانسیالیستی، مسئولیت، انتخاب و آزادی است. به یک تعبیر اگزیستانسیالیسم پرچمدار آزادی و حتی واجد خصلت تمامعیار آزادی است. اما آزادی اگزیستانسیالیستی از نوعی دیگر است. این آزادی سوای آزادی سیاسی و اجتماعی مرسوم و مبتنیبر آزادی متافیزیکی است. در اگزیستانسیالیسم آزادی آدمی بیحدومرز تلقی میشود، تا بدان حد که او آفریننده سرنوشت خویش میشود. این آزادی همچنین به «انتخاب» گره میخورد. شعار اگزیستانسیالیستها چنین است: من انتخاب میکنم پس آزادم. ماکس فریش در آغاز مشهورترین رمان خود «اشتیلر»، نقلقولی از کییرکگور میآورد: «... وقتی شور آزادی در او سر برمیآورد و با انتخاب است که این شور سر برمیآورد، چراکه نفس انتخاب آزادی است.»١ با این تعبیر از آزادی، تصمیم فرمانده روسی به ترک «مقر فرماندهی خود» برای آنکه مجبور به کاری علیرغم خواست و میل خود نشود انتخابی مبتنیبر آزادی است. این انتخاب مبتنیبر حس مسئولیت – اگرچه مسئولیت فردی- نیز است. فریش در دفترچه خاطراتش مینویسد: «... نشانه یک روح بزرگ، آنچنان که ما به آن نیاز داریم، در درجه اول هیچیک از استعدادهای آن نیست که این خود باارزش است، بلکه احساس مسئولیت است.»٢
سارتر زمانی گفته بود که ما همواره انتخاب میکنیم حتی اگر گزینهای برای انتخاب وجود نداشته باشد. اما فریش بهعنوان نویسندهای با گرایشاتی کمتر اگزیستانسیالیستی میگوید انتخابها گاه به انتها میرسد و در این صورت آزادی منتفی میگردد. فریش بهپایانرسیدن امکان انتخاب را «موقعیتی تثبیتشده» نام میدهد. موقعیت تثبیتشده از نظر فریش زمانی رخ میدهد که تمامی امکانات به یک امکان و آزادی اختیار به جبر منتهی شود. به همین دلیل است که فریش میگوید همواره شیفته اولین تمرینات تئاتر است. زیرا در این تمرینات قبل از آنکه نمایش به شکل نهاییاش تثبیت شود، آزادی انتخاب برای آزمایشکردن اجراهای متعدد وجود دارد. در اینجا آزادی اگزیستانسیالیستی با اجراهای مختلف پیوند میخورد. این آزادی تا آنجا ادامه مییابد که به شکل نهاییاش که همان اجرای رسمی است منتهی نشود و کماکان «انتخاب» موضوعیت داشته باشد. جز این در اجرای نهایی و یا چنانکه فریش میگوید در «موقعیت تثبیتشده» امکان انتخاب به پایان میرسد و در پی آن آزادی منتفی میگردد. هنگامی که انتخاب به پایان میرسد، بدان معناست که فرمی معین و یا اجرائی معین بدون تغییر بر روی صحنه تکرار میشود. در این شرایط «بازگشت جاودان»* فرمی معین جای تسلسل زمانی، تکامل و پیشرفت را میگیرد.
بازگشت جاودانه چیزها با مضمونی تکرارشونده میتواند به نمایشی منتهی شود که به آن «فارس» گفته میشود. از فارس البته تعاریف متعددی میشود اما بنا به یک تعریف فارس همچنین بدین معناست که یک نمایش حتی با وجود اعمال نمایشیاش هیچ پیشرفتی نداشته باشد و بنا به تعریف ماکس فریش حرکت آن مثل یک رقص عروسکی در دایره باشد که طی آن همهچیز به نقطه آغاز بازگردد.
«دیوار بزرگ چین» از ماکس فریش نمونهای از نمایشی است که میتوان آن را فارس نامید. در دیوار بزرگ چین بعضی از شخصیتهای نمایشی که چهرههای مشهور تاریخ جهاناند با ماسک بر روی صحنه ظاهر میشوند: هوانگ تی، ناپلئون، کلئوپاترا، رمئو و ژولیت، بروتوس، پونتس پیلات، فیلیپ دوم، دون ژوان و ... از زمانهای مختلف تاریخی فراخوانده میشوند تا راهحلی برای بحران فعلی بشر ارائه دهند اما در نهایت همه این چهرههای مشهور جز یک پاسخ، یک کلیشه و به تعبیر تئاتری ماکس فریش یک «فرم تثبیتشده» در آستین ندارند. گویی در طول تاریخ در ساختار فکری انسان اساسا هیچ پیشرفتی رخ نداده است. در اینجا فریش میخواهد با استفاده از شخصیتهای تاریخی بسیار تأثیرگذار همچون هوانگ تی- سازنده دیوار چین- سزار، فیلیپ دوم- پادشاه اسپانیا- و ناپلئون و ... نشان دهد کسانی که بالاترین آرزوی آنان رسیدن به قدرت و بهدستگرفتن آن است، چگونه در زمانهای مختلف همواره راهحل مشابهی از خود ارائه میدهند. «گو اینکه هر کدام از این دیکتاتورها متعلق به زمان دیگری است ولی فریش آنان را گرد هم جمع میکند و با استفاده از شخصیتهای آنان تئاتری میآفریند که ظاهرا به واریته و سیرک شبیه است.»٣
ماکس فریش با جمعکردن تمامی فیگورهای تاریخی در یک دایره و دریافت پاسخی مشترک از طرف آنان به دنبال بیان یک چیز است و آن اینکه ساختار آدمی متصلب است و یکسان به پرسشهای بنیادین پاسخ میدهد و اساسا تاریخ به یک تعبیر و دراساس چیزی نیست جز تکرار مکرر و پایانناپذیر از سرشت انسانی که بهلحاظ ویژگیهای بنیادین، تغییری در آن رخ نمیدهد، گویا آدمی از تاریخ این را میآموزد که چیزی از آن نیاموزد. «بروتوس: آیا تاریخ چیزی نیست جز رشته پایانناپذیری از تکرارها، که از آن چیزی نمیآموزند؟»٤
آنچه نمایش «دیوار بزرگ چین» را به واریته و سیرک بیشتر شبیه میکند وجود شخصیت نامتعارف «مرد معاصر» است که در هیئت یک روشنفکر امروزی ظاهر میشود. روشنفکر بهعنوان پدیدهای کاملا جدید که دائما نقد و تحلیل میکند از اساس برای قدرتمندان غیرقابل درک است.
«هوانگ تی: تو کیستی؟
مرد معاصر: یک روشنفکر.
هوانگ تی: یه .... چی؟
مرد معاصر: کارشناس حقوق.»٥
بااینحال روشنفکر با سؤالات خود پیوسته حاکمان و قدرتمندان را به چالش میکشاند و با دادن اطلاعات معاصر آنان را شگفتزده و کنجکاو میکند. مرد معاصر بهعنوان روشنفکر فرآورده قرنبیستمی است که نابهنگام بر اربابان قدرت ظاهر میشود. او که بر بسیاری حوادث گذشته تاریخی اشراف دارد میخواهد با دیدی انتقادی تلاش کند تا بر اوضاع جهان تأثیر گذارده و آن را بهبود ببخشد. مکالمه او و ناپلئون نمونه جالبی از رویارویی یک روشنفکر قرنبیستمی با یک قدرتمند و یا دیکتاتوری است که جز به قدرت نمیاندیشد.
«ناپلئون: روسیه رو میشد شکست داد، زمستون استثنایی و سختی بود، وقتی ما به روسیه حمله کردیم.
مرد معاصر: ما کاملا این موضوع را میدونیم.
ناپلئون: اروپا یعنی جهان...
مرد معاصر: دیگه نه، اعلیحضرت، دیگه نه!
ناپلئون: کی آقای اروپاست؟
مرد معاصر: اعلیحضرت!
ناپلئون: چرا حرف نمیزنی همشهری؟
مرد معاصر: اعلیحضرت... اتم شکافته میشد.
ناپلئون: یعنی چه؟»٦
مواجهه پیدرپی روشنفکر با تاریخ، روشنفکر را بر ناتوانیهای خود آگاه میکند، او اگرچه با پرسشهای بنیادین قدرتمندان را به چالش میکشاند اما بهتدریج بر ناتوانی خویش آگاه میشود. نمایشنامه «دیوار بزرگ چین» به یک تعبیر نمایشی از ناتوانی روشنفکر است. روشنفکر خوشبین که رسالت نجاتبخشی برای خود قائل است بهتدریج درمییابد که در جهان مملو از «جنون قدرتطلبی» که برآمده از طبیعت انسانی است پدیدهای ناهمخوان محسوب میشود که اساسا جایگاهی ندارد. او این را درمییابد و به ناتوانی خویش اعتراف میکند.
«مرد معاصر: آیا هیچکدوم از ما، هیچ روشنفکری، تونست جلوی وقوع فاجعه را بگیره، فقط به این دلیل که میدید داره پیش میآد؟ ما میتونیم کتاب بنویسیم، سخنرانی کنیم، حتی با سخنرانی تشجیع کنیم، به مردم بگیم که چرا وضع نمیتونه اینجوری بمونه. اما اونا کار خودشون را میکنن.»٧
ماکس فریش در نمایش خود با جمعآوردن شخصیتهای تاثیرگذار تاریخی به صورتی نابهنگام و طرح پرسشهای بنیادین، پاسخهای نابهنگام دریافت نمیکند. پاسخ تاریخ به روشنفکر بهنگام و روشن است: جنون قدرتطلبی. ماکس فریش میخواهد نشان دهد که جهان بر مدار همیشگی خود میچرخد. از نظرش آن آگاهی سیاسی که روشنفکری کلاسیک در قرن بیستم درصدد ترویجش است لنگلنگان پشت واقعیت گام برمیدارد. به نظر فریش جهان چهبسا گونهای دایره است که در موقعیت تکرارشونده به «درهمتنیدن طنز و اندوه بهگونهای موزون»٨ مشغول است.
پینوشتها:
* مفهوم «بازگشت جاودان» بیتردید نیچه را به یاد میآورد اما در بازگشت جاودان نیچه امر منفی بازنمیگردد بلکه تنها آن چیزی بازمیگردد که تصدیق کند و یا تصدیق شود. در پس آریگفتن است که چیزها تکرار و دائما تکرار میشوند.
١، ٨. اشتیلر، ماکس فریش، علیاصغر حداد
٢،٣. برشت، فریش، دورنمات/ تورج رهنما
٤، ٥، ٦، ٧. دیوار بزرگ چین، ماکس فریش، یدالله آقاعباسی
روزنامه شرق