به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شرق؛ سعید مدنی شریعتی را بهلحاظ جهتگیریهای ارزشی و اخلاقی یک سوسیالیست با چهره انسانی میداند و بهلحاظ محتوا برابریخواه؛ جهتگیری معنوی او را نیز عرفانی قلمداد میکند. مدنی در ادامه اقتراح از روشنفکران درباره شریعتی به دو پرسش پاسخ میدهد: ١) بحران امروز ما و پرسمان اصلی این دوران را چه میدانید؟ ۲) با توجه به میراث شریعتی و پیشینه و پشتوانه هماندیشی و همسخنی در سرمشق گفتمانی و صورتبندی معرفتی دوران او، اکنون چه راهحل، خروج و برونرفتی ارائه میدهید؟ پانزده و شانزده تیرماه امسال در آستانه چهلمین سالگرد علی شریعتی همایش «اکنون، ما و شریعتی» برگزار میشود. گروه اندیشه روزنامه «شرق» در همکاری با بنیاد شریعتی پرسشهایی را با روشنفکران متأثر از شریعتی و نیز موافقان و منتقدان او در میان گذاشته است. پیش از این مقصود فراستخواه، عباس منوچهری، احسان شریعتی، علی معظمی، جواد غلامرضاکاشی و هاشم آقاجری به این دو پرسش پاسخ دادهاند. آنچه در ادامه میآید نظرات سعید مدنی دراینباره است.
به نظر شما مهمترین مسئله یا بحران زمانه کنونی ما در ایران چیست؟
باید بین دو مفهوم مسئله (problem) و بحران (crisis) تفاوت قایل شویم و این دو را مترادف به کار نبریم. مسئله یا مشکل به اختصار پدیدهای است که مهمترین ارزشها و سلامت یک جامعه را تهدید میکند، گسترش زیادی دارد، تا آنجا که همه یا گروهی از افراد جامعه معتقدند برای بهبود وضعیت باید اصلاحاتی در سیاستها و برنامهها انجام شود زیرا آن پدیده مانعی برای توسعه جامعه است. اما وقتی برای پاسخ به مسئله یا مشکل در قالب ساختارهای موجود نتوان راهی جست و برای بهبود وضع نیاز به اصلاحات ساختاری باشد در این صورت مسئله به بحران تبدیل میشود. بحران میتواند عینی (مثل گرانی و تورم یا بیکاری) یا ذهنی (مثل بحران هویت یا بحران ارزشها) باشد. وقتی از مهمترین بحران در جامعه بحث میکنیم کار دشوارتر میشود. کدام بحران مهمتر است؟ بحرانی که فراگیرتر است یعنی زندگی جمعیت بزرگتری را تحتتأثیر قرار داده است؟ بحرانی که شدت و عمق اثرات آن در زندگی مردم بیشتر و سلامت و رفاه و کیفیت زندگی مردم را بیشتر در معرض تهدید قرار داده؟ بحرانی که مدتزمان بیشتری جامعه تحتتأثیر عواقب سوء و نامطلوب آن قرار داشته و به عبارتی مزمن شده است؟ یا بحرانی که برای مقابله با آثار و پیامدهای آن جامعه باید هزینه بیشتری صرف کند؟ همه اینها میتوانند معیارهایی برای تشخیص مهمترین بحران محسوب شوند. حال اگر تعریف پیشگفته را درباره مسئله و بحران ملاک قرار دهیم باید مهمترین مانع توسعهنیافتگی را نشانه رویم.
سالها پیش «ایرما آدلمن» در مقالهای تصریح کرد خطای بزرگی است اگر تنها با یک عامل تلاش کنیم عقبماندگی و توسعهنیافتگی یک جامعه را توضیح دهیم. با وجود این به نظر میرسد مهمترین مسئله ایران تا اطلاع ثانوی نابرابری است. نمیگویم فقر چون نسبت و تعداد جمعیتی که در فقر هستند بهمراتب کمتر از اکثریت جمعیت است که از نابرابری ناخرسندند. شریعتی عمدتا از همین زاویه نظام لیبرال را نقد میکرد: «در میدان آزادی که همه آزادانه میتوانند در آن بتازند، بیشک پیادهها عقب میمانند و بیشک همیشه سوارکاران و دارندگان اسبهای ورزیده برندهاند».
نابرابری به همان میزان که فرودستان را از مواهب توسعه محروم میکند راه مشارکت آنان در توسعه را نیز سد میکند. نابرابری مسئله تاریخی جامعه ایران است و چنان ماندگار شده که بیماری مزمن اقتصاد و اجتماع و فرهنگ و سیاست شده است؛ برای مثال چندینسال پیش از انقلاب مشروطه و در سال ١٢٦٤ (١٣١٦ قمری) مجلهای به نام ثریا را دو ایرانی با نامهای علیمحمدخان کاشانی و سید فرجالله کاشانی در قاهره منتشر میکرد که گزارشها و اخباری درباره وضعیت ایران داشت. در ثریا «بارها و بارها به انتقاد از سیاست و دربار و دولتمردان پرداختند، رشوهخواری و بیبندوباری در مسائل سیاسی و اقتصادی را خیانت به خدا و خلق خواندند و ضمن نکوهش خطاکاران عواقب شوم چنین اعمالی را برشمردند، نیز از فقر و بدبختی مردم و گرانی و کمیابی نان داد سخن داده و فریاد بلند کردند که چرا نوکر دولت، مال و ناموس رعیت بینوا را به ناحق میبرد».
نابرابری منشأ بخش مهمی از فساد و ارتشاء، بیمسئولیتی، بیتفاوتی و بسیاری از گرفتاریهای همهگیر دیگر است. نابرابری زمینه ناامیدی و یأس اجتماعی را فراهم میآورد و مانع حرکت جامعه بهسوی توسعه، پیشرفت و سلامت میشود. بنابراین هنوز دغدغه فقر و نابرابری واقعی است، هنوز مطالبه عدالت و دموکراسی جدی است، هنوز نئولیبرالیسم منفور است و هنوز طبقه مهم است. از اینرو، تلاش نظری و عملی برای جستوجوی راه مناسب برای فاصلهگرفتن از دنیای سراسر نابرابر و تبعیضآلود و گشایش چشمانداز امید به آیندهای عادلانهتر، دموکراتیکتر و برابرتر مسئولیتی انسانی است. ابعاد نابرابری از مقولهای کاملا اقتصادی به تمامی حوزههای زندگی ازجمله جنسیت، قومیت، تبار، هویت و امثال آن گسترش یافته، و به همین علت ناچاریم بیش از همیشه برای عدالت تلاش کنیم؛ چراکه اکثریت مردم فرودست باید جایگاه طبقاتیشان را تا پایان عمر بر دوش خود حمل کنند و نابرابری همه هستی آنان از هویت فردی تا منزلت اجتماعیشان را آلوده میکند.
یکی از موانع اصلی توسعه، نابرابری عمیق و مزمن است که فرصتها را محدود و بافت اجتماعی را فرسوده میکند. وجود نابرابریهای گسترده در درآمد، ثروت، آموزش، سلامت و دیگر ابعاد توسعه انسانی در سراسر دنیا منجر به تشدید آسیبپذیری گروههای ضعیفتر و تضعیف توانایی آنها برای بازسازی آثار شوکها میشود. مردمی که در انتهای جدول توزیع وضعیت اقتصادی- اجتماعی هستند، تصادفی آنجا قرار نگرفتهاند؛ آنان فاقد امکان تواناساختن خود و برخورداری از زندگی رضایتمندانهاند. بنابراین، چنان که انتظار میرود، در برابر تهدید سلامتیشان یا شوکهای زیستمحیطی و آبوهوایی و اقتصادی آسیبپذیرترین افرادند.
طبق گزارش توسعه انسانی ٢٠١٤ دارایی ٨٥ نفر از ثروتمندترین افراد دنیا معادل دارایی ٣/٥ میلیارد نفر از فقیرترین مردم است. بین سالهای ١٩٩٠ تا ٢٠١٠ نابرابری درآمدی در کشورهای درحالتوسعه ١١درصد افزایش داشته است (UNDP, ٢٠١٤). نابرابری عمیق احساس رضایت خاطر مشترک را تنزل میدهد و رانتجویی گروههای ذینفوذ را تسهیل میکند. همچنین از طریق کاهش سرمایهگذاری در خدمات اساسی و برای منفعت عمومی، کاهش رشد نظام مالیاتی و افزایش بیثباتی چشمانداز سیاسی مانع استمرار توسعه انسانی در آینده میشود.
نابرابری گسترده بین گروهها نه تنها ناعادلانه است بلکه میتواند بر کیفیت زیست اثر بگذارد و ثبات سیاسی را تهدید کند. وقتی گروههای خاص مورد تبعیض واقع میشوند بدان معناست که منابع و قدرت براساس شایستگیها توزیع نمیشود و این امر مانع موفقیت افراد بااستعداد میشود و در نهایت این نابرابری گروهی نارضایتی و شکایتها را تشدید میکند. جهانیسازی، پیشرفت تکنولوژی، آزادسازی بازار کار و سیاستهای نادرست در اقتصاد کلان عامل پدیدآمدن و تثبیت این شکافهای بزرگ در درآمد و ثروت است. حل مسئله نابرابری در کاهش آسیبپذیری و تثبیت پیشرفت اهمیت دارد. استیگلیتز، اقتصاددان برجسته، معتقد است افزایش نابرابری درآمدی چه در کشورهای توسعهیافته و چه درحالتوسعه با ناپایداری و بیثباتی فزاینده اقتصادی و پیشرفت آهستهتر در زمینه توسعه انسانی همراه میشود.
وجود نابرابری دائمی و بالا کاهش فقر را نیز دشوارتر میکند. شواهد حاکی از آن است که یک درصد افزایش درآمد ملی به کاهش ٤/٣ درصدی فقر درآمدی در جوامع با بیشترین برابری درآمد و ٠/٦ درصد در جوامع با کمترین میزان برابری میانجامد. نابرابری نه تنها برای فقیرترین مردم که در انتهای نظام توزیع قرار دارند، بلکه برای کل جامعه نیز اهمیت دارد. در نهایت در صورت نفوذ افراد ثروتمند برخوردار از درآمد بالا در برنامههای سیاسی، ایجاد امنیت برای فرار مالیاتی، تقلیل خدمات اجتماعی یا تلاش برای شکلدادن به افکار جامعه به وسیله رسانهها، نابرابرهای بزرگ درآمدی میتوانند ارزشهای دموکراتیک را تضعیف کنند.
به نظر شما آیا منظومه شریعتی میتواند کمکی به پاسخگویی به این مهمترین مسئله یا بحران کند یا نه؟ چگونه؟
از همان اوایل آشنایی با اندیشه شریعتی و مطالعه کتابهایش این جمله ابوذر را که در صفحات اول ترجمه کتاب «جودت السحار» نقش بسته بود به خاطر سپردم: «در شگفتم از کسی که در خانهاش نانی نمییابد و با شمشیر آختهاش بر مردم نمیشورد». همچنان که علی رهنما، نویسنده محققانهترین زندگینامه شریعتی، درباره جایگاه ابوذر غفاری نزد شریعتی گفته است: «ابوذر نخستین آفرینش نمادین شریعتی و نخستین نماد معنادار برای ارائه به کسانی است که بعدها به عضویت محفل خصوصی حلقه زده برگرد او و آثارش درآمدند». ابوذر نشانه یا استعارهای است برای مسلمان متعهد، بیاعتنا به قدرت و مبلغ برابری، برادری، دادگری و آزادی. در همین زمینه آصف بیات (١٣٩١) مینویسد: «برای شریعتی، داستان قابیل و هابیل صرفا بیان نمادینی است از مبارزه طبقاتی در تاریخ میان ستمگران-استثمارگران و ستمدیدگان-استثمارشدگان. انتظار نه به معنای انتظار منفعلانه برای برقراری عدالت بلکه شرکت فعال در مبارزه علیه بیعدالتیهاست، مبارزهای که در آن دستیابی به آرمان حتمی است.
در واقع شواهد و قراین بسیار نشان میدهد شریعتی هم از لحاظ اجتماعی و هم از منظر دینی نابرابری را امری منفور میدانست که باید برای ازبینبردن آن تلاش کرد. او هرگز منکر آن نبود که یک سوسیالیست است که دموکراسی را بدون آن ناتمام میداند. شریعتی (١٣٨٤) در کتاب «جهتگیری طبقاتی اسلام» با صراحت بیشتری الگوی اجتماعی اقتصادیاش را توضیح میدهد: «روشن است که به معنایی ما مارکسیست نیستیم و به معنایی سوسیالیستیم. مارکس، بهعنوان یک اصل علمی و کلی، اقتصاد را از زیربنای انسان میگیرد و ما درست برعکس به همین دلیل با سرمایهداری دشمنیم و از انسان بورژوازی نفرت داریم و بزرگترین امیدی که به سوسیالیسم داریم این است که در آن، انسان، ایمان و اندیشه و ارزشهای اخلاقی انسان، دیگر روبنا نیست، کالای ساخته و پرداخته زیربنای اقتصادی نیست، خود علت خویش است، شکل تولید به او شکل نمیدهد، در میان دو دست آگاهی و عشق، آب و گلش سرشته میشود و خود را خود انتخاب میکند، میآفریند و راه میبرد... سوسیالیسم برای ما، تنها یک سیستم توزیع نیست، یک فلسفه زندگی است».
جملات شریعتی در مدح عدالت تمامناشدنی هستند: «عـدل تنهـا خواست طبقه محکوم نیست، آرمان یک گروه نژادی یا اقتصادی خاص نیست چیـزی که فقط ما، بنا به منافع طبقاتی طلب میکنیم و وضع میکنیم نیست، عدالت خواست خداست و خلقت چنین اقتضا میکند و چنین میخواهد». شریعتی بر این اعتقـاد بود کـه برابری شهروندان در همه زمینهها و رعایت حقوق اجتماعی، سیاسی و مدنی عموم جامعه باید محترم شمرده شود تـا هر فرد از حق برابر نسبت به فراگیرترین آزادیهای بنیـادین برخوردار باشد. شریعتی در همان حال که سوسیالیسم را میستاید نسبت به رژیمهای توتالیتر مبتنی بر سوسیالیسم اتحاد شوروی انتقادات جدی وارد میکند و هم از اینرو با توجه به مرزبندیها با دو مدل لیبرال و سوسیال عصر خود الگوی سوم ویژه خودش را عرضه میکند. از اینرو شاید باید این تذکر نوذری (١٣٩٢) را جدی بگیریم که گفته است وقتی بحث سوسیالیسم با سیمای انسانی مطرح شد برای نخستینبار در جهان سوم، شریعتی است که این مفهوم را مطرح میکند. بنابراین، به لحاظ جهتگیریهای ارزشی و اخلاقی، سوسیالیستی است با چهره انسانی و به لحاظ محتوا برابریخواه؛ به لحاظ جهتگیری معنوی نیز، جهتگیری عرفانی دارد.
الگوی سه وجهی عرفان، برابری، آزادی شریعتی در نهایت به دیدگاههای جماعتگرایان (communitarianism) بسیار نزدیک است. جماعتگرایی را میتوان حاصل تجربه دو الگوی لیبرالیسم و سوسیالیسم دولتی و جمعبندی نقاط ضعف و تناقضات نظری هر دو دانست.
جماعتگراها چنانکه در کتاب جماعتگرایی (١٣٩٦) گفتهام در فلسفه سیاسی با اندیشه برتری حقوق در سیاست دموکراتیک مخالفاند. براساس این نظریه اندیشه برتری حقوق که از سوی لیبرالها ترویج میشود، مبتنی بر شکل نادرستی از فردباوری است. در این اندیشه انسانها را بهعنوان موجوداتی منفرد، مقدم بر جماعت و عاری از هویت اجتماعی لحاظ میکند. این درحالی است که تأمل دقیق در مفهوم حقوق خلاف چنین امری را نشان میدهد. انتساب حقوق به افراد مستلزم داوری است، داوری اینکه کدام آزادیها ارزشمندند و چه چیزی شایسته انجامدادن است. این نوع داوریها باید در نوعی جماعت اخلاقی با ارزشها و معیارهای ارزشیابی مشترک صورت گیرد. بنابراین حقوق مستلزم درجهای مشخص از تعلق به یک جماعت است.
در همین راستا، جماعتباوری بر بنیادیبودن ارتباط عضویت افراد در جماعتهای مشخص با هویتشان تأکید میکند و آن را برای وجود یک زندگی مطلوب واجد اهمیت میداند. براساس این نظریه، هویت افراد برآمده از نقشهایی اجتماعی است که بهعنوان اعضای جماعتی خاص برعهده گرفتهاند؛ این بدان معناست که آنچه برای یک فرد خوب است، مسئلهای نه مربوط به انتخاب فردی بلکه مربوط به کارکرد جماعتهایی است که فرد بدان تعلق دارد. بنابراین در حالی که پیشفرض برتری حقوق آن است که مستقل از جماعتهای مشخصی که افراد بدانها تعلق دارند و تاریخی که در آن با دیگران سهیماند، میتوان گفت که چه چیزی برای آنها مطلوب است، جماعتگرایان هویت فرد را در پیوند با جماعتی که به آن تعلق دارد تحلیل میکنند. در واقع اندیشه اصلی آن است که به جای آنکه حقوق و عدالت فضیلت نخست نهادهای سیاسی و اجتماعی باشد، باید در سیاست نخست به زندگی اجتماعی یا خیر تودهها اولویت دهند (جیکوبز، ١٣٨٦).
قواعد مدرن لیبرالی مبنی بر اینکه افراد باید در تعقیب اهدافشان آزاد باشند، به شرطی که به آزادی دیگران احترام بگذارند واضح نیست، چون دو فرد ممکن است دقیقا به علت رهاییشان از اقتدار، اساسا درک متفاوتی از معنای این گزاره داشته باشند. مفهوم انسان آزاد و خودمختار که ایده توسعه لیبرال در بر دارد، منطقا به شرایطی منجر میشود که در آن افراد ممکن است درک کاملا متفاوت و متناقضی از واقعیت پیدا کنند، و این درک متفاوت و متناقض از آن چیزهایی است که محدودیتی قابل قبول بر آزادی انسان است. منطق نهفته در این آرا بسیار به نقدهای شریعتی به نظام لیبرال نزدیک و تا حدود زیادی مشابه است.
بیتردید اندیشه شریعتی از پروژه راه سوم به منزله جمعبندی نقادانه دو الگوی سوسیالیسم اقتدارگرا و لیبرالیسم فردگرا به جد پشتیبانی میکند. به علاوه اگر همه این دغدغههای فکری را جستجوی راهی برای رهایی جامعه انسانی از بیعدالتی بدانیم شکی نیست که نظام اندیشگی شریعتی حامی پاسخ به چنین دغدغههایی است و هنوز هم آرای وی در نقد نظام لیبرال و مبارزه با نابرابری بسیار راهگشا و کارآمد است و پشتوانه مستحکمی است برای مبارزه با لیبرالیسم و نئولیبرالیسم به مثابه یک کلاهبرداری منفعتطلبانه که بر فضیلت نابرابری اصرار میورزد و وعده بهبود وضعیت طبقه متوسط و فقیر را میدهد اما از طریق ریزش قطرات ثروت حاصل از رانتجویی، انحصار، سفتهبازی و استثمار دیگران در سطح ملی و جهانی که جز نابرابری، تخریب محیط زیست، بیکاری مزمن و فقیرترشدن فقرا ارمغانی برای جامعه انسانی نداشته است.