به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شرق؛ کتاب «کانت و فلسفه معاصر» تز دکترای لوسین گلدمن است که در ١٩٤٥ به زبان آلمانی نوشته است. او هدف خود را از نگارش این کتاب پیوند بین فلسفه و جامعهشناسی با ارجاع به انسانشناسی کانت میداند. گلدمن با تکیه بر تفکیکی که کانت میان سه نوع اگوئیسم میگذارد یعنی وجه منطقی، زیباشناسانه و کارورزانه میکوشد تا این سه وجه را با نقدهای سهگانه عقل محض، عقل عملی و قوه حکم پیوند بزند و بدینترتیب استخراج نوعی جامعهشناسی طبقاتی از دل نقدهای سهگانه را ممکن سازد. نویسنده تأکید میکند که برای درک تفکر کانت، مطالعه و غور در اندیشههای پیشینیان وی یعنی افرادی چون دکارت، لایبنیتس، هیوم و نیز اندیشمندان پس از کانت نظیر فیشته، شلینگ، هگل، برگسون، لوکاچ، هایدگر و سارتر ضروری است. او بر این باور است که توجه به سنت تفکر بورژوازی کلاسیک یعنی آزادی و فردگرایی از اهمیت بسزایی برخوردار است زیرا در این تفکر است که میتوان ریشههای فرهنگ فردگرایانه بورژوازی و رشد و تحول آن را بهوضوح مشاهده کرد. این امر باعث میشود تا او کتاب را با بررسی نسبت کانت با بورژوازی کلاسیک و نوظهور قرن هجدهم فهم کند. چیزی که گلدمن نماد اصلی اندیشه کانت میداند و به میانجی آن کانت را نماینده بلافصل بورژوازی معرفی میکند، تأکید کانت بر دو مفهوم کلیدی فردگرایی و آزادی است.
گلدمن در پیشگفتار کتاب تصریح میکند که بیشتر بر جنبههایی از فلسفه کانت تمرکز کرده که به کار مارکسیسم هگلی میآید مثل تمرکز بر مفهوم کلیت و انقلاب کوپرنیکی کانت را از خلال دیدگاههای هگلی و مارکسیستی قابل فهم میداند. او انقلاب کوپرنیکی را در فلسفه کانت متضمن سه مفهوم میداند که در تحول تفکر فلسفی بعد از خود تأثیر بسیار گذاشته است. اولین مفهوم تقابل میان شکل عام و محتوای خاص است. این تقابل نقش مهمی را در پرداخت تحلیل مارکسیستی انسان در جامعه لیبرال و بر محور آن تمایز میان دموکراسی صوری و قشربندی واقعی، میان برابری صوری و نابرابری واقعی و جز آنها ایفا کرده است، تحولی که در نظریه شیءوارگی به اوج میرسد. دومین تقابل، تقابل میان دوگونه شناخت مبتنی بر تجربه و شناخت پیشینی است. به نظر کانت این تمایز محکم و عام است و برای تمامی دانشهای انسانی معتبر است. برخی از متفکران بعدی کوشیدهاند این تمایز را بر مبنای واقعیت تجربی و موقعیت انسان در رابطه با عالم کائنات استوار سازند. در این زمینه میتوان از دو کوشش مهم معرفتشناسی جامعهشناختی امیل دورکیم و معرفتشناختی تکوینی ژان پیاژه نام برد. سومین مفهوم این ایده است که انسان آفریننده جهانی است که آن را در تجربه درک میکند و میشناسد درحالیکه در نگاه کانت انسان فقط بخشی از آن را میآفریند. چون این آفرینش به وضوح نمیتوانست به فرد تجربی نسبت داده شود، کانت ناگزیر بود آن را به ساختارهای صوری محدود سازد و به آن سرشتی انتزاعی و تراگذرنده بخشد. سرنوشت این تفکر در نوکانتیها و پدیدارشناسی قرن بیستم بهخوبی شناخته شد.