فرهنگ امروز/ افشین مؤذن:
معمولاً بحث در خصوص پدیدارشناسی هوسرل و مباحث مختلف آن در میان مفسران این حوزه با طرح تمایز هوسرل میان دو نگرش عمدۀ طبیعی و فلسفی ذهن و همچنین شرح و بررسی نگرش طبیعی آغاز میشود. هوسرل نیز در آثار خود اغلب پس از طرح تمایز مذکور، مباحث را با بررسی نگرش طبیعی ذهن و شناخت طبیعی آغاز میکند. شاید بتوان دلایل زیادی برای این جهتگیری هوسرل ذکر کرد، اما با توجه به اظهارات خود هوسرل و همچنین مفسران وی، در وهلۀ اول آغاز از نگرش طبیعی ذهن لازم و ضروری به نظر میرسد و ما چارهای جز آغاز تأملات خود از نگرش طبیعی ذهن نداریم. نگرش طبیعی همان نگرش ما در زندگی معمول و جهتگیری روزمرهمان به امور است و برای آغاز تأمل در امور، در ابتدا و بهناچار با عناصر و باورهای نگرش طبیعی آغاز میکنیم. بنابراین برای اینکه بتوانیم جهان خود را بهدرستی بیازماییم ابتدا باید نگرشی را بشناسیم که بهصورت اولیه از دریچۀ آن بهسوی این جهان مینگریم؛ ازاینرو شناخت رویکرد طبیعی ضرورت مییابد و ما ناچار به آغاز از نگرش مذکور هستیم. علاوه بر این، ما برای رجوع به خود آثار و تأملات هوسرل نیز ناچار به آغاز از شناخت نگرش طبیعی هستیم، چراکه به همان ترتیب و بر اساس آموزههای هوسرل، اولاً ما خود از مجرای نگرش طبیعی و با باورهای موجود در آن به تأملات هوسرل مینگریم و درصورتیکه پیش از آگاهی از خواص این نگرش به این تأملات نظر کنیم، بسیاری از دستاوردهای تأملات هوسرل را نامفهوم خواهیم یافت. ثانیاً ازآنجهت که هوسرل کار خود را با نقد نگرش طبیعی آغاز و نگرش طبیعی را شرط دستیابی به نگرش مطلوب معرفی میکند، برای همراه شدن با تأملات هوسرل ابتدا کردن از نگرش طبیعی امری لازم و ضروری است.
تمایز میان نگرش طبیعی و فلسفی
رابرت ساکالوفسکی در مباحث کتاب خود با نام «درآمدی بر چیستی پدیدارشناسی» در ابتدای بحث در خصوص «تأویل پدیدارشناسانه» به دو رویکرد ذهن اشاره میکند. رویکرد اول رویکرد طبیعی ذهن و رویکرد دیگر که باید از رویکرد اول متمایز شود، رویکرد فلسفی آن است (ساکالوفسکی، ۱۰۰). خود هوسرل نیز بحث خود را در خصوص پدیدارشناسی با متمایز کردن این دو نگرش آغاز کرده است. او علاوه بر تمایز قائل شدن میان این دو رویکرد، علوم برآمده از این دو را نیز از یکدیگر متمایز میکند. از نظر وی علوم نوع طبیعی و علوم نوع فلسفی که هریک به ترتیب برآمده از نگرش طبیعی و فلسفی ذهن هستند نیز باید از یکدیگر بازشناخت. هوسرل در ابتدای بحثهای خود در «ایدۀ پدیدارشناسی» اینگونه به این امر اشاره میکند:
«من میان علم نوع طبیعی و علم فلسفی تمایز گذاشتهام، اولی از رویکرد طبیعی ذهن و دومی از رویکرد فلسفی آن ناشی میشود.» (هوسرل،۱۳۹۲،۴۱)
وی پس از تمایز نهادن میان این دو رویکرد ذهن، بحث خود را با رویکرد طبیعی و شرح آن بهعنوان رویکردی که رویکرد هرروزه و معمول ما در زندگی است آغاز میکند. این رویکرد جهان را امری مسلم و موجود که در مقابل آگاهی انسان قرار دارد فرض میکند و آگاهی در این نگرش بهعنوان تجربهای روانشناسانه فهمیده میشود. هوسرل در این خصوص مینویسد:
«ما بهمثابه انسانهایی که در رویکرد طبیعی به طور طبیعی زندگی میکنند، تصور میسازند [و همچنین][۱] قضاوت، احساس و طلب میکنند، ملاحظات خود را آغاز میکنیم. ما در تأملاتی ساده که در [ضمیر] اولشخص مفرد میتواند به بهترین نحو آن انجام شود، چیستی این اشارات را روشن خواهیم کرد.» (Husserl,۱۹۸۳,§۲۷,۵۱)
او همچنین اشاره میکند:
«ما باید از نقطهنظر طبیعی آغاز کنیم، از جهان بهمثابه امری رودرروی ما، از آگاهی بهعنوان چیزی که خود را در تجربۀ روانشناسانه ارائه میکند؛ و باید پیشفرضهای ضروری برای تجربۀ روانشناسانه را آشکار کنیم. ما سپس باید روش «تأویل پدیدارشناسانه» را گسترش دهیم.» (Ibid, xix)
عبدالکریم رشیدیان نیز بحث خود را در خصوص پدیدارشناسی هوسرل با شرح رویکرد طبیعی آغاز میکند و برای انتخاب این منفذ برای ورود به این گستره دو دلیل به شرح زیر ذکر میکند:
«ما بررسی این مفهوم را بهعنوان سرآغاز پژوهش خویش برگزیدهایم. البته دریچههای بسیار دیگری نیز برای ورود به پهنۀ پدیدهشناسی (پدیدارشناسی) وجود دارد. اما گزینش ما دو دلیل عمده دارد؛ نخست آنکه پدیدهشناسی هوسرل به معنای حقیقی آن فقط با کوشش برای تعلیق این رویکرد آغاز میشود و دیگر آنکه این کوشش نه تنها یک بار برای همیشه گریبان پدیدهشناسی را از چنگال رویکرد طبیعی رها نمیکند، بلکه این رویکرد از آغاز تا پایان همراه آن باقی میماند تا پدیدهشناسی در هر گام از تحولش خود را به اشکال مختلف در تقابل با آن تعریف کند، فنونش را با آن بیازماید، سلاحهایش را در آن آبدیده کند و حتی مثالهایش را از آن برگیرد. رویکرد طبیعی دشمنی است که پدیدهشناسی بیش از هر دوستی به آن نیازمند است.» (رشیدیان، ۱۴۱)
نگرش طبیعی
برای بیان چیستی نگرش طبیعی شاید بهترین راه وصف زندگی معمول و روزمره باشد. نگرش طبیعی به شکلی که عموماً تعریف میشود همان نگرشی است که انسانها به نحو روزمره با آن زندگی میکنند. ما در زندگی روزمرۀ خود با چیزهای بسیاری مواجه میشویم و آنها را تجربه و درک میکنیم. ما از ابتدا خود را موجودی در میان موجودات جاندار و بیجان دیگر مییابیم که در جهان زندگی میکنند. ما با اشیا و جهان اطراف خود بهنوعی ارتباط برقرار میکنیم، در تعامل با آن زندگی میکنیم، چیزها را به کار میگیریم و در جهت منافع خود از آنها بهره میجوییم. همچنین ما بهنوعی خود را فردی مستقل از دیگر موجودات میپنداریم و منافع و اهداف خاص خود را دنبال میکنیم. علاوه بر این، ما با انسانهایی که مشابه با خود میپنداریم مواجه هستیم و آنها را نیز موجوداتی همچون خودمان میدانیم و نسبتهای متنوعی با موجودات و جهان اطراف خود برقرار میکنیم. ما واقعاً به جهان و موجودات و نسبتها و ارزشهای موجود در آن «باور» داریم و معتقدیم که آنچه در مقابل خود مییابیم واقعاً همان جا در مقابلمان در مکان خاص خود و در زمان مشخصی قرار دارد؛ ازاینرو علوم خود را بر پایۀ اصولموضوعهای که از این نگرش استخراج شدهاند برپا میکنیم. این نوع نگرش به جهان و موجودات و نسبت آنها با یکدیگر در نظرمان آنقدر بدیهی و روشن است که در آن لحظهای تردید روا نمیداریم و با اعتماد کامل بر اساسهای بنیاد شده توسط آن حرکت میکنیم. بنابراین، «نگرش طبیعی» چنانکه رابرت ساکالوفسکی تعریف میکند:
«عبارت است از زمانی که ما در موضع اولیۀ خود یعنی بهسوی جهان[۲] قرار داریم. در این موضع، ما با اشیا، اوضاع، واقعیتها و گونههای مختلف عینها درگیر هستیم. رویکرد طبیعی یا چشمانداز پیشداشت ما، رویکردی است که تمام کارهای خود را از آنجا آغاز میکنیم. بهعبارتدیگر، رویکرد طبیعی رویکردی است که ما به نحو آغازین در آن هستیم، بنیادیتر از آن هیچچیز وجود ندارد.» (ساکالوفسکی،۹۹)
اما این نگرش آغازین خود دارای جوانب مختلفی است. در زندگی عادی و روزمره، عینهای مادی به ما داده میشوند و ما آنها را توسط جنبهها یا نماهایی که از طریق آنها «شیء» داده میشود بهواسطۀ ویژگیهای روزمرهشان میشناسیم. به غیر از جهان اشیای مادی، جهان دیگری نیز وجود دارد که شامل باشندگان ریاضی مانند مثلثها، مربعها، مجموعههای باز و بسته و اعداد گویا و اعداد اصم است و همچنین قوانین سیاسی، قراردادها، توافقنامههای بینالمللی، انتخابات، کردارهایی نظیر بخشندگی و شجاعت و همچنین حالاتی مانند نفرت و ترسویی که در جهانی که در آن زندگی میکنیم وجود دارند و ما آنها را شناسایی میکنیم. این امور هریک به گونهای از رویآورندگی (التفات) نیاز دارند، ولی همۀ آنها در اینهمانیشان با رویآورندگی (التفات) ما همپیوند هستند و خودشان را بهعنوان آنچه در جهان جای گرفته است به ما مینمایانند. همچنین در این جهان اشیائی وجود دارند که آنها را واقعی میپنداریم حتی اگر هیچ تجربهای از آنها نداشته باشیم. جهانی که در آن زندگی میکنیم از تجربههای ممکن و بیواسطۀ ما فراتر میرود و چیزهایی را شامل میشود که ورای اموری هستند که به نحو بیواسطه ادراک کردهایم. بنابراین در جهان چیزهای بسیاری وجود دارد که هریک به شیوههای مختلف خود را بر ما مینمایانند. البته خود «جهان» بهصورت وحدتی کلی نیز وجود دارد که آن هم به طریق متفاوتی داد میشود (همان،۱۰۰-۱۰۱). در ادامه جوانب مختلف نگرش طبیعی را حتیالامکان بررسی خواهیم کرد.
۱- جهان مُدرَکات
هوسرل در یادداشت ۲۷ «ایدهها ۱[۳]» به تشریح «نگرش طبیعی» و رویکرد غالب در این نگرش میپردازد. در این یادداشت وصف ویژگیهای «نگرش طبیعی» را از منظر ضمیر اولشخص مفرد میخوانیم. چنانکه هوسرل وصف میکند، اولین ویژگی و شاید اصلیترین ویژگی «نگرش طبیعی»، آگاهی از جهانی است که بهواسطۀ قوای ادراکی خود تجربه میکنیم. جهانی که در زمان و مکان گسترده شده و واجد اشیای طبیعی بیجان و همچنین موجودات جاندار و انسانهای «جز من» است. این جهان به همراه آنچه در خود دارد برای ما در این نگرش امری موجود و مسلم است. او مینویسد:
«من از جهانی که به نحو بیپایان در مکان گسترده شده و در زمان دارای صیرورت بیوقفه و تبدّلی پایانناپذیر است آگاه هستم. من از این آگاه هستم که بالاتر از همه، این معانی را که به طور شهودی و به نحو بیواسطه مییابم بهوسیلۀ دیدن، لمس کردن، شنیدن و غیره در حالتهای مختلف ادراک حسی تجربه میکنم. اشیای طبیعی مادی با نوعی پراکندگی مکانی یا لامکانی «در دست»[۴] من به معنای تحتاللفظی یا مجازی آن صرفاً برای من وجود دارند، خواه من بهطور خاص در آگاهی، تفکر، احساس یا ارادۀ[۵] خود متوجه و مشغول به آنها باشم یا نباشم. همچنین موجودات جاندار (بگذارید بگوییم انسانها) بهنحوی بیواسطه برای من وجود دارند: من نگاهشان میکنم، آنها را میبینم، صدای نزدیک شدنشان را میشنوم، با آنها دست میدهم و گفتوگو میکنم، من بهنحوی بیواسطه میفهمم که آنها چه تصور و تفکری دارند، چه احساساتی در درون آنها میجوشد و چه میل یا خواستهای دارند، آنها همچنین بهعنوان واقعیتهایی در سطح شهود من حضور دارند حتی وقتی که به آنها توجه نمیکنم» (Husserl,۱۹۸۳,§۲۷,۵۱).
او در این یادداشت بیان میکند که ما در «نگرش طبیعی» وجود جهان پیرامون خود یعنی وجود «من و جهان اطراف خودم»[۶] را مسلم فرض میکنیم. همانطور که هوسرل مینویسد، «من» از جهانی که بهنحوی بیپایان در مکان گسترده شده و در زمان دارای صیرورت بیوقفه و تبدّلی پایانناپذیر است از طریق دیدن، لمس کردن، شنیدن و غیره آگاه است و اشیای مادی در گستردگی مکانی خاص خودشان صرفاً برای «من» وجود دارند. هوسرل این فرض را که چنین جهانی، یعنی «وجود خارجی» اطراف من وجود دارد، «نظریۀ عام نگرش طبیعی»[۷] مینامد (Smith, ۲۴۱).
ما در ادراک حسی خود از اشیای اطرافمان در زمان و مکان آگاه هستیم، آنها را میبینیم، صدایشان را میشنویم و آنها را در اطراف خود لمس میکنیم. ما با اشیائی که دارای کیفیتهایی ازقبیل رنگ و شکل و صدا و ساختار هستند مواجهیم که آنها در نسبت مکانی با یکدیگر و همچنین با خود ما قرار دارند. ما شاهد رخدادهای اطراف خود هستیم، نواهای اطراف را میشنویم و حرکات جسمانی خود مانند دویدن را احساس میکنیم؛ بنابراین ما در ادراک حوادث و فرایندهایی که در طول زمان برملا میشوند به همان اندازهای آگاهی داریم که از اعیان پایدار آگاه هستیم. درعینحال در فعالیتهای قصدی (التفاتی) که همۀ ما در آنها از بدنهای خود به انحای شبیه به هم استفاده میکنیم، کموبیش پیچیده شدهایم. ما به اطراف حرکت میکنیم و قدم میزنیم، اشیا را جابهجا میکنیم، آنها را برمیداریم و در انجام کارهای روزانۀ خود از آنها استفاده میکنیم. آنها را در راستای اهداف خود به کار میگیریم. ما حرکات متنوعی را بهعنوان «افعال ارادی بدن»[۸] تجربه میکنیم که این تجربه با ادراک ما از اعیان و حوادث اطرافمان گره خورده است و افعال ما به طور طبیعی با احساسات و هیجانات متنوع ما برانگیخته میشوند. ما اغلب با مردم و انسانهای دیگر مواجه و درگیر هستیم، آنها را میبینیم، همراه با ایشان زندگی میکنیم، خانه میسازیم، با آنها گفتوگو میکنیم و همچنین دارای احساس عشق، نفرت، خشم، لذت، حسادت، تحسین و... هستیم و در تمامی افعال (افعال آگاهی) خود از گذر زمان و انجام امور در طول یک دورۀ زمانی و همچنین از اموری که در زمان روی میدهند و با حس گذر زمان همراه هستند، آگاه هستیم (Ibid, ۲۰۴).
۲- جهان اعیان نامُدرَک
اما هوسرل در ادامه به لایۀ دیگری از امور و اعیان معلوم که در «نگرش طبیعی» حاضر هستند اشاره میکند. این لایه از اعیان، سطحی از معلومات هستند که به همراه موجودات و اعیانی که در «لحظۀ اکنون» ادراک میشوند برای ما بهعنوان اموری معلوم وجود دارند، با این تفاوت که اعیان مورد بحث هیچگونه منشأ خاصی در ادراک ما ندارد. این معلومات اعیان واقعی و بالفعلی را شامل میشوند که در ادراک ما بنا نشدهاند و به همراه اعیان و موجوداتی که بنای آنها در تجربه قرار دارد و بهنحوی «در دست» من هستند برای ما وجود دارند. او در یادداشت بیستوهفتم «ایدهها ۱» به این سطح از معلومات اشاره میکند:
«اما این ضروری نیست که آنها و اعیان دیگری ازایندست مستقیماً در میدان ادراک من بنا شوند. همراه با موجوداتی که اکنون ادراک شدهاند اعیان واقعی و بالفعل دیگری بهعنوان امور معلوم و معین برای من وجود دارند، بهعنوان اموری که کموبیش شناخته شده هستند، بدون اینکه ادراکی از آنها وجود داشته باشد یا در واقع، بدون اینکه در هیچ حالت دیگری از شهود من حاضر باشند. من میتوانم بگذارم که توجهم در جایی دور از میز تحریر که فقط اکنون دیده شده و به آن توجه شده بود، بگردد [مثلاً] به سمت بخشهایی از اتاق که پشت سر من نهان است، به سمت ایوان، درون باغچه، به سمت بچهها [یی که] در چمن [بازی میکنند] و غیره. [من میتوانم توجه خود را] به سمت همۀ اعیانی که من مستقیماً بهعنوان اموری [که در] آنجا و اینجا و در اطراف من موجود هستند [و] من از آنها نیز آگاه هستم (شناختی[۹] دارم) [معطوف کنم]. [شناختی که بهمثابه] یک «معرفت از آنها»[۱۰] است که مستلزم تفکر مفهومی نیست و درون یک شهود روشن تنها با عطف توجه تغییر میکند و حتی پس از این نیز تنها تا حدی تغییر میکند و برای اغلب بخشها بسیار ناکامل است.» (Husserl,۱۹۸۳,§۲۷,۵۱-۵۲)
توضیح «رابرت ساکالوفسکی» در خصوص این اعیان بهخصوص میتواند مطلب را اندکی روشنتر سازد. او مطلب را در خصوص این اعیان بدینگونه شرح میدهد که جهان تنها شامل اشیائی نیست که ما به طور مستقیم آنها را تجربه میکنیم. ما به اشیای بسیاری که آنها را واقعی میپنداریم، حتی اگر هیچ تجربهای از آنها نداشته باشیم، بهصورت خالی روی میآوریم و به آنها توجه میکنیم؛ مثلاً تصور کنید که «من» هرگز در چین نبودهام، اما گاهوبیگاه به چین روی میآورم، رودخانهها و کوههایش، سیاستهای خارجی و داخلی و شرایط اقتصادی آن را مورد توجه قرار میدهم. در مورد برزیل، سرزمین قطب جنوب و افغانستان نیز وضع به همین منوال است. اگر قرار باشد قطب جنوب را ببینم باید بسیاری از رویآوردهای خالی خود را پر کنم. جهانی که در آن زندگی میکنیم از تجربههای بیواسطه و ممکن ما فراتر میرود. گاهی قلمروی از آسمانها را درک میکنیم که هرگز نمیتوانیم بهصورت جسمی به آنجا دست یابیم. میتوان به ماه یا سیارههای دیگر دست یافت، اما سفر به بخشهای دوردست کیهان تقریباً غیرممکن است. دربارۀ آن مکانها چیزهای بسیاری میدانیم، اما بیشتر آنها هدف رویآوردهای خالی ما هستند تا اینکه هدف رویآوردهای پرشده یا ادراکهای ما باشند. (ساکالوفسکی،۱۰۱)
بنابراین گسترۀ زمانی و مکانی این جهان که در نگرش طبیعی مسلم فرض میشود به اعیانی که مستقیماً و بالفعل در «میدان ادراک من» یافت میشوند محدود نمیشود، بلکه همچنین شامل کلیۀ اعیانی که همراه با اعیان مذکور حاضر هستند نیز میشود. اعیانی که اگرچه متعلق ادراک بالفعل من نیستند اما با التفات آگاهی به آنها میتوانند معروض شهود قرار گیرند. میدان آگاهی بالفعل و هوشیار من همیشه با پیرامونی از واقعیت احاطه شده است و من میتوانم در هر لحظه «شعاع نگاهم را که آن را روشن میکند» به این واقعیت بتابانم. این پیرامون نامتعین تا بینهایت گسترش مییابد و این افق مهآلود که هیچگاه نمیتواند تماماً متعین شود، همیشه حاضر است. (رشیدیان،۱۴۳)
ادامه دارد....
ارجاعات:
[۱]- objectivating
[۲] -World-Directed
[۳] -Ideas
[۴]- On-hand
[۵]- willing
[۶]- Umwelt
[۷]- The general thesis of the Natural attitude
[۸]- Volitional bodily actions
[۹]- Know of
[۱۰]- Knowing of them