به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شرق؛ نشر افق بهتازگی «اتاق دربسته» و «ارواح» پل استر را که پیش از این به فارسی منتشر شده بودند در قطع جیبی بهچاپ رسانده است. این دو رمان کوتاه در کنار «شهر شیشهای»، سهگانه نیویورک استر را تشکیل میدهند که در سالهای ١٩٨٥ تا ١٩٨٧ بهچاپ رسیدند. هر سه عنوان این آثار ارجاعی به آثار مشهور پلیسی دارند: «شهر شیشهای» یادآور رمان «کلید شیشهای» داشیل همت است، «اتاق دربسته» به سنت اسرارآمیز مکانهای بسته اشاره دارد که اولینبار در داستان مشهور ادگار آلنپو، «قتل در خیابان مورگ» به تصویر درآمد و «ارواح» نیز نشانگر داستانی تخیلی است.
«ارواح» توسط خجسته کیهان به فارسی ترجمه شده و ابتدای کتاب مقالهای نسبتا مفصل از کلود گریمال با عنوان «سهگانه نیویورک و سنت رمان پلیسی» آمده است. «ارواح» تنها رمان این سهگانه است که به زبان حال نوشته شده. قهرمان اصلی این رمان یک کارآگاه خصوصی حرفهای است، برخلاف دو رمان دیگر که شخصیتهای اصلیشان به صورت غیرحرفهای به تحقیقات میپردازند. شروع «ارواح» شروعی قابلتوجه بهشمار میرود: «پیش از همه آبی بود بعد سفید آمد و بعدها سیاه. و قبل از آغاز قهوهای بود. قهوهای او را نزد خود آورد، قهوهای به او راه و چاه را نشان داد و وقتی قهوهای پیر شد، آبی جایش را گرفت. چنین بود که همه چیز آغاز شد. مکان نیویورک است و زمان حال و هیچیک هرگز تغییر نخواهد کرد. آبی هر روز به دفتر کارش میرود، پشت میز مینشیند و منتظر میشود تا اتفاقی بیفتد. زمانی دراز هیچ خبری نمیشود و آن وقت مردی به نام سفید در را باز میکند و به دفتر پا میگذارد، و چنین است که همهچیز آغاز میشود. کار به نظر ساده میآید. سفید از آبی میخواهد که مردی به نام سیاه را تعقیب کند و تا هر وقت لازم باشد او را زیر نظر بگیرد. آبی که زمانی برای قهوهای کار میکرد افراد زیادی را تعقیب کرده. این یکی به نظر متفاوت نمیآید و شاید از بسیاری از آنها آسانتر باشد.» آنطور که از این سطور هم برمیآید، در این رمان، آبی مأموریت دارد که آدمی به اسم سیاه را زیر نظر بگیرد. آبی باید آنچه میبیند را به سفید گزارش کند. آبی اتاقی در مقابل ساختمان سیاه میگیرد و کارش را شروع میکند ولی هیچچیزی قابل مشاهده نیست. ماجرا اینطور پیش میرود تا اینکه بهیکباره اتفاقی میافتد و روند داستان را تغییر میدهد. در «ارواح»، آنطور که در توضیحات پشت جلد کتاب نیز آمده، استر روایتی از مردی به دست داده که سیستم مخوف و مقتدر او را به جاسوسی و مراقبت از همسایه نویسنده و روشنفکرش میگمارد. مرد جاسوس به اقتضای شرایط جدیدش، رفتهرفته تنها میشود اما روزی درمییابد که وارد داستان پیچیدهای شده است.
دیگر رمان این سهگانه، «اتاق دربسته»، که کتاب سوم این سهگانه است؛ با ترجمه شهرزاد لولاچی منتشر شده است. در این رمان، راوی نویسنده است. او پس از مرگ دوستش فنشاو، مسئولیت چاپ دستنوشتههایش را بر عهده میگیرد. در این میان راوی بیوه فنشاو را به همسری میگیرد و پسرش را به فرزندی میپذیرد و آثارش را منتشر میکند. این کتابها با موفقیت روبرو میشوند و راوی تصمیم میگیرد زندگینامه دوست نویسندهاش را منتشر کند. در این زمان نامههای فنشاو به دست راوی میرسد و همچنین شروع به تحقیقاتی درباره زندگی دوست نویسندهاش میکند. این تحقیقات است که تمی پلیسی پیدا میکنند. در «اتاق دربسته»، استر با وارونهکردن داستانهای معمایی نوع تازهای از هنر روایت را خلق کرده است. او در این رمان، کنجکاوی خوانندهای اندیشمند را برمیانگیزد و جستوجویی پلیسی و کارآگاهی برای یافتن حقیقت را به کندوکاوی ناب و فلسفی که همانا کاوش در هویت است بدل میسازد.
کلود گریمال در بخشی از مقالهاش که به آن اشاره شد، درباره سهگانه استر نوشته است: «روشن است که در هر سه رمان، رازها و تحقیقات از هدف اصلی خود منحرف شدهاند. کارآگاه، چه تازهکار باشد و چه حرفهای، در آغاز، آنچه دیگری (استیلمن، سیاه، فنشاو) انجام داده یا میدهد، آنچه پنهان میکند از جمله اینکه خودش در کجا مخفی شده و... را جستوجو میکند و این جستوجو وضعیتی کاملا کلاسیک است. اما میدانیم که ناگهان همهچیز دگرگون میشود؛ تحقیقات علیه کسی که مشغول انجام آن است عمل میکنند و اسرار کارگاه ما را میبلعند. اسرار و تحقیقات به رمان چارچوب میبخشند، ولی عاقبت از هدف اصلی بازمیمانند. ناگهان هدف مورد جستوجو تغییر مسیر میدهد. در هر سه رمان، روایت در زمانهای مختلف، مشغولیت نخستین خود را از دست میدهد. استیلمن، سیاه یا فنشاو دیگر مرکز داستان را اشغال نمیکنند و در این هنگام راز تازهای پدیدار میشود که ما را برای رویارویی با آن آماده کرده بودند: راز خود کتاب. روایت بر این راز متمرکز میشود یا بهتر است بگویم بر یک دستنوشته که خواننده از آن هیچ نمیداند جز اینکه بسیار پراهمیت است.» گریمال در بخشی دیگر از مقالهاش، به کارآگاههای ادبیات آمریکایی اشاره میکند و درباره کارآگاه رمان استر مینویسد: «استر کارآگاهی را خلق میکند که نه از موضوع تحقیقات مطمئن است و نه از هدفی که دارد. کارآگاه ما از فرمانهایی نهچندان روشن اطاعت میکند و براساس منطق معمول رمانهای پلیسی واقعیتهای مورد مشاهدهاش هیچ مفهومی را نمیسازند. تنها منطق آن نمادین است. در اینجا فرآیند تفسیر در مورد هدفی که درست تعریف شده، کمترین شانسی برای موفقیت ندارد. با این وجود کارآگاه خود درگیر ماجرا میشود (از دنیای رمانگونهاش بیرون میآید، خانه، عادتها، نامزد و غیره را رها میکند) تا فقط در رابطه با پرونده زندگی کند و عاقبت تابع قوانین رمان شود و خود را به ادبیات خالص بسپارد. کار تحقیق، کارآگاه را به طور حقیقی جذب میکند: او کاملا در فرآیند تحقیق گم میشود، روح و جسمش ناپدید میشوند و واقعیت ملموس را کنار میگذارد تا در سطحی دیگر، در زمینه واقعیت نمادین خود را بازیابد. این روند در ازدستدادن نقش منطقی او که تنظیم واقعیت است نمودار میشود. کارآگاه به هدف تحقیق بدل میشود، زیرا کسی را که زیر نظر دارد یا تعقیبش میکند کسی جز خودش نیست و کاری که دیگری انجام میدهد کار خودش است: سیاه، قهوهای است و کین، استیلمن است و... متن از هر فرصتی برای تکرار خود مدد میجوید. بدینسان وقتی کین رد استیلمن پیر را گم میکند، با حالتی بحرانزده به کارفرمای خود تلفن میزند...».